Sunday, May 21, 2006

ادبیات کودک در ایران

ادبیات کودکان در ایران مدیون این زنان و مردان است (یادی از ۲۴ معلم شریف )




-->

با یاد «صمد بهرنگی» خالق «ماهی سیاه کوچولو» نام چهره های ماندگار تاریخ ادبیات کودک ایران را زنده کنیم. بسیاری از قصه ها، ترانه ها و اشعاری که هم اکنون نیز کودکان میهن ما زمزمه می کنند از جمله حاصل تلاش زنان و مردان شریفی است که کمتر از آنان یاد شده و نسل کنونی که هیچ ، پدران و مادرانشان هم آنها را به درستی نمی شناسند. متاسفانه گروه های سیاسی نیز آموزگاران دوران کودکی خودشان را از یاد برده اند...
مفتاح الملك (۱۲۲۳ش.- ؟)
زاده تهران، گشاينده رمز خط‌ها و نوشته‌های قديمی، نايب اول وزارت خارجه، عضو انجمن معارف، بنيانگذار مدرسه افتتاحه و روزنامه «معارف»
از جمله آثار او: تأديب الاطفال، الفو بای مصور، مثنوی‌اطفال، تعليم الاطفال.
----------------------------------------------
ميرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۱۹۲-۱۲۵۷ش.)
زاده شکی در جمهوری آذربايجان كنونی، مترجم زبان‌های شرقی (ترکی، عربی، فارسی) در دولت روسيه، بنيانگذار نمايشنامه نويسی به شيوه غربی در شرق
از جمله آثار او: كتاب الفبای جديد و مكتوبات، معلم الاطفال.
----------------------------------------------
ميرزا يحيی دولت آبادی (۱۲۳۹-۱۳۱۵ش.)
زاده اصفهان، از پيشگامان آموزش و پرورش نو در ايران، بنيانگذار مدرسه‌های ادب، كماليه و سادات و مدرسه متوسطه ادب در تهران، نماينده مردم اصفهان در دوره پنجم مجلس
از جمله آثار او: كتاب علی - از نخستين كتاب‌های درسی آن زمان-، دوره زندگانی يا غضب حق اطفال، حيات يحيی.
-----------------------------------------------
جبار باغچه‌بان (۱۲۶۴-۱۳۴۵ش.)
زاده ايروان، نويسنده و آموزگار پيشگام كودكان، بنيانگذار كودكستان باغچه اطفال، بنيانگذار آموزش ناشنوايان، مخترع تلفن گنگ برای ناشنوايان، پايه‌گذار جمعيت حمايت از كودكان كر و لال، مبتكر تقويم «گاهنامه بصری»
از جمله آثار او: زندگی كودكان، شش نمايشنامه، بادكنك، عروسان كوه، درخت مرواريد، دستور تعليم الفبا،الفبای باغچه‌بان، الفبای آسان، اسرار تعليم و تربی يا اصول تعليم الفبا، كتاب‌های اول دبستان.
-------------------------------------------------
صديقه دولت آبادی (۱۲۶۱-۱۳۴۰ش.)
زاده اصفهان، دانش آموخته رشته آموزش و پرورش از دانشگاه سوربن، بنيانگذار دبستان «مكتب‌خانه شرعيات» دختران در اصفهان، «شركت خواتين اصفهان»، صاحب‌امتياز نخستين نشريه ويژه زنان اصفهان به نام «زبان زنان» (۱۲۹۸ش.)، از همكاران «جمعيت نسوان وطنخواه»
-----------------------------------------------------
حسين كوهی كرمانی (۱۲۷۶-۱۳۳۷ش.)
زاده كرمان، گردآورنده ادبيات شفاهی و پژوهشگر ادبيات ايل‌های كرمان، مدير روزنامه نسيم صبا
از جمله آثار او: كتاب ترانه‌های ملی يا فهلويات، هفتصد ترانه روستايی، چهارده افسانه از افسانه‌های روستايی ايران، سوگواری‌های ادبی در ايران.
---------------------------------------------------
ميرزا يوسف اعتصام الملك (۱۲۵۳-۱۳۱۶ش.)
زاده تبريز، مترجم زبان‌های عربی، ترکی استانبولی و فرانسوی، بنيانگذار دومين چاپخانه در تبريز، مدير مجله ادبی - سياسی و اخلاقی بهار
از جمله آثار او: فوائدالادب فی شرح اطواق الذهب كه در مصر به عنوان كتاب درسی تدريس می‌شد و ترجمه كتاب‌های: سفينه غواصه از ژول ورن، خدعه و عشق از شيللر، تيره بختان از ويكتور هوگو و سياحتنامه فيثاغورس.
----------------------------------------------------
برسابه هوسپيان (۱۲۸۵-۱۳۷۸ش.)
زاده اصفهان، دانش‌آموخته رشته تعليم و تربيت از دانشگاه ژنو، مؤسس كودكستان برسابه در سال ۱۳۱۰ با امتياز رسمی وزارت معارف و تلاش بيوقفه در جهت آموزش و پرورش كودكان پيش دبستانی تا پايان عمر.
-----------------------------------------------------
فضل‌الله مهتدی (صبحی) (؟ - ۱۳۴۱ش.)
زاده كاشان، آموزگار مدرسه تربيت، مدرسه سادات، مدرسه امريكايی‌ها، مدرس زبان و ادبيات فارسی در هنرستان عالی موسيقی، قصه‌گوی كودكان در راديو، بازنويس و گردآورنده افسانه‌ها و قصه‌های ملی و محلی
از جمله آثار او: افسانه‌ها، حاجی ملا زلفعلی، داستان‌های ملل،دژ هوشربا، كتاب صبحی، پيام پدر.
------------------------------------------------------
محمد بهمن‌بيگی (۱۲۹۹ش.- )
زاده فارس، دانش‌آموخته حقوق، بنيانگذار آموزش و پرورش عشايری در ايران و دانشسرای عشايری شيراز در سال ۱۳۳۶ش.
از جمله آثار او: عرف و عادت در عشاير فارس
--------------------------------------------------------
ابراهيم بنی احمد (۱۲۹۶- ؟ ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته حقوق قضايی، روانشناسی و جامعه شناسی، دكترای تعليم و تربيت از دانشگاه سوربن فرانسه، بنيانگذار مركز آموزشی جهان تربيت، مدير مجله «بازی كودكان» كه بعدها به «جهان تربيت» تغيير نام داد، عضو هيئت تحريريه مجله دانش آموز
از جمله آثار او: روش آموختن، نقاشی فكری، درس نقاشی، نقاشی علمی، تصويرگری كتاب‌های چهارم دبستان و كتاب‌های صنايع روستايی برای كلاس‌های پنجم و ششم دبستان‌های روستايی.
-------------------------------------------------------
حسين كاظمزاده ايرانشهر (۱۲۶۲-۱۳۴۰ش.)
زاده تبريز، دستيار ادوارد براون در آموزش فارسی در دانشگاه كمبريج، بنيانگذار مجله «ايرانشهر» در آلمان، نظريه‌پرداز آموزش و پرورش كودكان، ابداع كننده روش جديد آموزش الفبای فارسی به نام راه نو در تعليم و تربيت.
از جمله آثار او: زبان آموز فارسی برای كودكان تركزبان، هنرآموز، راز و نياز، وظائف پدر و مادر پيش و پس از تولد بچه، بچه‌ها را چگونه تربيت كنيم، اصول اساسی فن تربيت و روانشناسی.
-------------------------------------------------------
محمدپروين گنابادی (۱۲۸۲-۱۳۵۷ش.)
زاده گناباد، آموزگار، عضو شورای عالی معارف خراسان، رئيس دانشسرای دختران مشهد، مبتكر روش صوتی به جای روش اسمی در آموزش الفبا با همكاری هدايه‌الله شهاب فردوسی، نماينده دوره چهاردهم مجلس از سبزوار، همكاری با علی‌اكبر دهخدا در تدوين لغت نامه، همكار انتشارات فرانكلين، دانشگاه تهران و بنياد فرهنگ ايران. از جمله آثار او: رهنمای مطالعه، خودآموز املاء و خودآموز انشاء، دستور زبان فارسی.
-------------------------------------------------------------
مهدی آذريزدی (۱۳۰۰ش.)
نويسنده پيشكسوت كودكان، زاده شهر يزد در سال ۱۳۰۰ شمسی است كه از دهه ۳۰ كار نوشتن را با بازنويسی ادبيات كهن ايران همچون كليله و دمنه و مرزبان نامه آغاز كرد. اين مجموعه بازنويسی، «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» نام دارد. اكنون چند نسل از كودكان ايرانی از اين راه با ادبيات كلاسيک ايران آشنا شده‌اند
-----------------------------------------------------
-محمدباقر هوشيار (۱۲۸۳-۱۳۳۶ش.)
زاده شيراز، دانش‌آموخته دانشكده كشاورزی برلين، دكترای روانشناسی نظری، آموزش و پرورش، روانشناسی علمی از دانشگاه مونيخ، استاد دانشكده‌های علوم ادبيات، دانشسرای عالی، دبيرستان نظام
از جمله آثار او: تدريس الفبا، كشف روش اختصار در تدريس نوشتن و خواندن فارسی، پنجاه و پنج قطعه قرانتی برای دانش‌آموزان پنج و شش ابتدايی، سواد و آموزش همگانی.
----------------------------------------------------
عيسی صديق (۱۲۷۳-۱۳۵۷ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته رشته آموزگاری در دانشسرای ورسای فرانسه، رياضيات عالی در دانشگاه پاريس، دوره عالی ستاره شناسی و مكانيك در فرانسه، دستيار ادوارد براون و استاد زبان فارسی در كمبريج، داراي دكترای فلسفه از دانشگاه كلمبيا، رئيس معارف گيلان، رئيس و استاد دانشسرای عالی دانشكدة ادبيات و دانشكده علوم، وزير فرهنگ در شش كابينه دوره پهلوی، بنيانگذار دانشگاه تبريز و ۱۳ مدرسه فنی در تهران، نماينده ايران در مجمع بينالمللی آموزش و پرورش در ژنو، همكاری در بنيانگذاری فرهنگستان ايران، انجمن آثار ملی شورای عالی فرهنگ، انجمن ملی حمايت كودكان و سازمان پرورش افكار
از جمله آثار او: روش نوين در تعليم و تربيت، دوره مختصر تاريخ فرهنگ ايران و تاريخ فرهنگ اروپا، اصول تدريس حساب و حل مسائل فكری.
--------------------------------------------------------------
سيد ابوالقاسم انجوی شيرازی (؟ - ۱۳۷۲ش.)
زاده شيراز، دانش‌آموخته علوم سياسی از دانشگاه تهران، گردآورنده و پژوهشگر فرهنگ عاميانه، مجری برنامه راديويی احساس و انديشه يا سفينه مردم درباره ادبيات شفاهی
از جمله آثار او: تمثيل و مثل، گذری و نظری در فرهنگ مردم، قصه‌های ايرانی، گل به صنوبر چه كرد، جشن‌ها و آداب و رسوم و معتقدات زمستان، بازی‌های نمايشی، فردوسينامه، عروسك و سنگ صبور.
---------------------------------------------------------
محمود جواديپور (۱۲۹۹ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته رشته نقاشی از آكادمی هنرهای زيبای مونيخ، دارای درجه دكترا از شورای عالی فرهنگ ايران، تصويرگر كتاب‌های كودكان، بنيانگذار و عرضه كننده نخستين نمونه چاپ رنگی، يكي از پايه گذاران اولين مركز هنرهای تجسمی آپادانا (كاشانه هنرهای زيبا)
از جمله آثار او: پنج جلد راهنمای هنر و راهنمای تدريس برای دوره‌های ابتدايی و راهنمايی، تصويرگری كتاب‌های موش و گربه، عبيد زاكانی كودك دبيره ذبيح بهروز.
--------------------------------------------------------
مهرانگيز منوچهريان (۱۲۹۳-۱۳۷۹ش.)
زاده مشهد، دانش‌آموخته رشته فلسفه و علوم تربيتی، دكترای حقوق كيفری، سناتور دوره‌های چهارم تا ششم مجلس سنا، رئيس اتحاديه زنان حقوقدان ايران، سازمان داوطلبان حمايت خانواده، عضو مركز جهانی صلح از راه قانون و انجمن بينالمللی زنان در ايران، نخستين برنده ايرانی جايزه حقوق بشر سازمان ملل متحد در سال ۱۹۶۸م. و نخستين برنده جايزه حقوق بشر مركز جهانی از راه قانون در سال ۱۹۷۱م.
از جمله آثار او: مسئله جرائم اطفال، طرح تأسيس محاكم اختصاصی اطفال و بنگاه‌های وابسته بآن در ايران، چرا اطفال ناسازگار می‌شوند و چه بايد كرد، طرح قانون حمايت خانواده
------------------------------------------------------
توران ميرهادی (۱۳۰۶ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته روانشناسی تربيتی از دانشگاه سوربن فرانسه و آموزش پيش از دبستان و ابتدايی از كالج سوينه پاريس، بنيانگذار مدرسه فرهاد و مجری روش‌های نو آموزش و پرورش در اين مدرسه، از نويسندگان فعال مجله سپيده فردا، استاد و كارشناس ادبيات كودكان، از بنيانگذاران شورای كتاب كودك، بانی و سرپرست ارشد مجموعه چندين جلدی فرهنگنامه كودكان و نوجوانان ايران.

از جمله آثار او: گذری در ادبيات كودكان، دو گفتار، جستجو در راهها و روش‌های تربيت.
----------------------------------------------------------
نورالهدی منگنه (۱۲۸۱ش.- ؟)
دانش‌آموخته رشته روانشناسی كودك در دانشگاه بيروت، عضو هيئت مديره و دبير جمعيت نسوان وطنخواه ايران، بنيانگذار كلاس‌های سوادآموزی زنان در جمعيت نسوان، عضو كانون بانوان و همكار مجله زبان زنان، مدير و صاحب امتياز ماهنامه علمی - ادبی «بيبی»
نويسنده كتاب‌های ويژه دختران و زنان همچون: ره آموز خانواده، آداب معاشرت و تدبير منزل.
---------------------------------------------------------
بدرالملوك تكين (بامداد) (۱۲۷۷-۱۳۶۶ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته دانشسرای عالی در رشته آموزش و پرورش از دانشگاه كلمبيا، رئيس دانشسرای دختران، مشاور راديو ايران در بخش راهنمای خانواده‌ها، رئيس كميسيون حقوقی شورای عالی زنان، از تدوينكنندگان قانون حمايت خانواده، بنيانگذار سازمان زنان هوادار اعلاميه حقوق بشر، عضو مؤسس كانون بانوان، بنيانگذار دبستان ملی نمونه دخترانه و پسرانه بامداد، مدير روزنامه «زن امروز»
نويسنده كتاب‌های ويژه دختران و زنان همچون: اخلاق و آداب معاشرت، روانشناس تربيتی، زن ايرانی از انقلاب مشروطه تا انقلاب سفيد.
------------------------------------------------------------
معصومه سهراب (مافی) (۱۳۰۴ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته رشته نقاشی از هنرستان تهران، رشته تعليم و تربيت از دانشسرای عالی، دوره فوق ليسانس جامعه‌شناسی از دانشگاه تهران، صاحب امتياز كودكستان مهر و دبستان دخترانه مهران، يکی از دو بنيانگذاران مجمع آموزشی مهران در سال ۱۳۳۲-۱۳۳۴، از بنيانگذاران شورای كتاب كودك و مترجم كتاب‌های گوناگون.
يحيی مافی (۱۳۰۲ش.)
زاده رودبار الموت، صاحب امتياز مدرسه پسرانه مهران و يکی از دو بنيانگذاران مجتمع آموزشی مهران، عضو انجمن ملی مدارس هماهنگ، از بنيانگذاران شورای كتاب كودك.

ادبیات کودکان در ایران مدیون این زنان و مردان است (یادی از ۲۴ معلم شریف )




-->

با یاد «صمد بهرنگی» خالق «ماهی سیاه کوچولو» نام چهره های ماندگار تاریخ ادبیات کودک ایران را زنده کنیم. بسیاری از قصه ها، ترانه ها و اشعاری که هم اکنون نیز کودکان میهن ما زمزمه می کنند از جمله حاصل تلاش زنان و مردان شریفی است که کمتر از آنان یاد شده و نسل کنونی که هیچ ، پدران و مادرانشان هم آنها را به درستی نمی شناسند. متاسفانه گروه های سیاسی نیز آموزگاران دوران کودکی خودشان را از یاد برده اند...
مفتاح الملك (۱۲۲۳ش.- ؟)
زاده تهران، گشاينده رمز خط‌ها و نوشته‌های قديمی، نايب اول وزارت خارجه، عضو انجمن معارف، بنيانگذار مدرسه افتتاحه و روزنامه «معارف»
از جمله آثار او: تأديب الاطفال، الفو بای مصور، مثنوی‌اطفال، تعليم الاطفال.
----------------------------------------------
ميرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۱۹۲-۱۲۵۷ش.)
زاده شکی در جمهوری آذربايجان كنونی، مترجم زبان‌های شرقی (ترکی، عربی، فارسی) در دولت روسيه، بنيانگذار نمايشنامه نويسی به شيوه غربی در شرق
از جمله آثار او: كتاب الفبای جديد و مكتوبات، معلم الاطفال.
----------------------------------------------
ميرزا يحيی دولت آبادی (۱۲۳۹-۱۳۱۵ش.)
زاده اصفهان، از پيشگامان آموزش و پرورش نو در ايران، بنيانگذار مدرسه‌های ادب، كماليه و سادات و مدرسه متوسطه ادب در تهران، نماينده مردم اصفهان در دوره پنجم مجلس
از جمله آثار او: كتاب علی - از نخستين كتاب‌های درسی آن زمان-، دوره زندگانی يا غضب حق اطفال، حيات يحيی.
-----------------------------------------------
جبار باغچه‌بان (۱۲۶۴-۱۳۴۵ش.)
زاده ايروان، نويسنده و آموزگار پيشگام كودكان، بنيانگذار كودكستان باغچه اطفال، بنيانگذار آموزش ناشنوايان، مخترع تلفن گنگ برای ناشنوايان، پايه‌گذار جمعيت حمايت از كودكان كر و لال، مبتكر تقويم «گاهنامه بصری»
از جمله آثار او: زندگی كودكان، شش نمايشنامه، بادكنك، عروسان كوه، درخت مرواريد، دستور تعليم الفبا،الفبای باغچه‌بان، الفبای آسان، اسرار تعليم و تربی يا اصول تعليم الفبا، كتاب‌های اول دبستان.
-------------------------------------------------
صديقه دولت آبادی (۱۲۶۱-۱۳۴۰ش.)
زاده اصفهان، دانش آموخته رشته آموزش و پرورش از دانشگاه سوربن، بنيانگذار دبستان «مكتب‌خانه شرعيات» دختران در اصفهان، «شركت خواتين اصفهان»، صاحب‌امتياز نخستين نشريه ويژه زنان اصفهان به نام «زبان زنان» (۱۲۹۸ش.)، از همكاران «جمعيت نسوان وطنخواه»
-----------------------------------------------------
حسين كوهی كرمانی (۱۲۷۶-۱۳۳۷ش.)
زاده كرمان، گردآورنده ادبيات شفاهی و پژوهشگر ادبيات ايل‌های كرمان، مدير روزنامه نسيم صبا
از جمله آثار او: كتاب ترانه‌های ملی يا فهلويات، هفتصد ترانه روستايی، چهارده افسانه از افسانه‌های روستايی ايران، سوگواری‌های ادبی در ايران.
---------------------------------------------------
ميرزا يوسف اعتصام الملك (۱۲۵۳-۱۳۱۶ش.)
زاده تبريز، مترجم زبان‌های عربی، ترکی استانبولی و فرانسوی، بنيانگذار دومين چاپخانه در تبريز، مدير مجله ادبی - سياسی و اخلاقی بهار
از جمله آثار او: فوائدالادب فی شرح اطواق الذهب كه در مصر به عنوان كتاب درسی تدريس می‌شد و ترجمه كتاب‌های: سفينه غواصه از ژول ورن، خدعه و عشق از شيللر، تيره بختان از ويكتور هوگو و سياحتنامه فيثاغورس.
----------------------------------------------------
برسابه هوسپيان (۱۲۸۵-۱۳۷۸ش.)
زاده اصفهان، دانش‌آموخته رشته تعليم و تربيت از دانشگاه ژنو، مؤسس كودكستان برسابه در سال ۱۳۱۰ با امتياز رسمی وزارت معارف و تلاش بيوقفه در جهت آموزش و پرورش كودكان پيش دبستانی تا پايان عمر.
-----------------------------------------------------
فضل‌الله مهتدی (صبحی) (؟ - ۱۳۴۱ش.)
زاده كاشان، آموزگار مدرسه تربيت، مدرسه سادات، مدرسه امريكايی‌ها، مدرس زبان و ادبيات فارسی در هنرستان عالی موسيقی، قصه‌گوی كودكان در راديو، بازنويس و گردآورنده افسانه‌ها و قصه‌های ملی و محلی
از جمله آثار او: افسانه‌ها، حاجی ملا زلفعلی، داستان‌های ملل،دژ هوشربا، كتاب صبحی، پيام پدر.
------------------------------------------------------
محمد بهمن‌بيگی (۱۲۹۹ش.- )
زاده فارس، دانش‌آموخته حقوق، بنيانگذار آموزش و پرورش عشايری در ايران و دانشسرای عشايری شيراز در سال ۱۳۳۶ش.
از جمله آثار او: عرف و عادت در عشاير فارس
--------------------------------------------------------
ابراهيم بنی احمد (۱۲۹۶- ؟ ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته حقوق قضايی، روانشناسی و جامعه شناسی، دكترای تعليم و تربيت از دانشگاه سوربن فرانسه، بنيانگذار مركز آموزشی جهان تربيت، مدير مجله «بازی كودكان» كه بعدها به «جهان تربيت» تغيير نام داد، عضو هيئت تحريريه مجله دانش آموز
از جمله آثار او: روش آموختن، نقاشی فكری، درس نقاشی، نقاشی علمی، تصويرگری كتاب‌های چهارم دبستان و كتاب‌های صنايع روستايی برای كلاس‌های پنجم و ششم دبستان‌های روستايی.
-------------------------------------------------------
حسين كاظمزاده ايرانشهر (۱۲۶۲-۱۳۴۰ش.)
زاده تبريز، دستيار ادوارد براون در آموزش فارسی در دانشگاه كمبريج، بنيانگذار مجله «ايرانشهر» در آلمان، نظريه‌پرداز آموزش و پرورش كودكان، ابداع كننده روش جديد آموزش الفبای فارسی به نام راه نو در تعليم و تربيت.
از جمله آثار او: زبان آموز فارسی برای كودكان تركزبان، هنرآموز، راز و نياز، وظائف پدر و مادر پيش و پس از تولد بچه، بچه‌ها را چگونه تربيت كنيم، اصول اساسی فن تربيت و روانشناسی.
-------------------------------------------------------
محمدپروين گنابادی (۱۲۸۲-۱۳۵۷ش.)
زاده گناباد، آموزگار، عضو شورای عالی معارف خراسان، رئيس دانشسرای دختران مشهد، مبتكر روش صوتی به جای روش اسمی در آموزش الفبا با همكاری هدايه‌الله شهاب فردوسی، نماينده دوره چهاردهم مجلس از سبزوار، همكاری با علی‌اكبر دهخدا در تدوين لغت نامه، همكار انتشارات فرانكلين، دانشگاه تهران و بنياد فرهنگ ايران. از جمله آثار او: رهنمای مطالعه، خودآموز املاء و خودآموز انشاء، دستور زبان فارسی.
-------------------------------------------------------------
مهدی آذريزدی (۱۳۰۰ش.)
نويسنده پيشكسوت كودكان، زاده شهر يزد در سال ۱۳۰۰ شمسی است كه از دهه ۳۰ كار نوشتن را با بازنويسی ادبيات كهن ايران همچون كليله و دمنه و مرزبان نامه آغاز كرد. اين مجموعه بازنويسی، «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» نام دارد. اكنون چند نسل از كودكان ايرانی از اين راه با ادبيات كلاسيک ايران آشنا شده‌اند
-----------------------------------------------------
-محمدباقر هوشيار (۱۲۸۳-۱۳۳۶ش.)
زاده شيراز، دانش‌آموخته دانشكده كشاورزی برلين، دكترای روانشناسی نظری، آموزش و پرورش، روانشناسی علمی از دانشگاه مونيخ، استاد دانشكده‌های علوم ادبيات، دانشسرای عالی، دبيرستان نظام
از جمله آثار او: تدريس الفبا، كشف روش اختصار در تدريس نوشتن و خواندن فارسی، پنجاه و پنج قطعه قرانتی برای دانش‌آموزان پنج و شش ابتدايی، سواد و آموزش همگانی.
----------------------------------------------------
عيسی صديق (۱۲۷۳-۱۳۵۷ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته رشته آموزگاری در دانشسرای ورسای فرانسه، رياضيات عالی در دانشگاه پاريس، دوره عالی ستاره شناسی و مكانيك در فرانسه، دستيار ادوارد براون و استاد زبان فارسی در كمبريج، داراي دكترای فلسفه از دانشگاه كلمبيا، رئيس معارف گيلان، رئيس و استاد دانشسرای عالی دانشكدة ادبيات و دانشكده علوم، وزير فرهنگ در شش كابينه دوره پهلوی، بنيانگذار دانشگاه تبريز و ۱۳ مدرسه فنی در تهران، نماينده ايران در مجمع بينالمللی آموزش و پرورش در ژنو، همكاری در بنيانگذاری فرهنگستان ايران، انجمن آثار ملی شورای عالی فرهنگ، انجمن ملی حمايت كودكان و سازمان پرورش افكار
از جمله آثار او: روش نوين در تعليم و تربيت، دوره مختصر تاريخ فرهنگ ايران و تاريخ فرهنگ اروپا، اصول تدريس حساب و حل مسائل فكری.
--------------------------------------------------------------
سيد ابوالقاسم انجوی شيرازی (؟ - ۱۳۷۲ش.)
زاده شيراز، دانش‌آموخته علوم سياسی از دانشگاه تهران، گردآورنده و پژوهشگر فرهنگ عاميانه، مجری برنامه راديويی احساس و انديشه يا سفينه مردم درباره ادبيات شفاهی
از جمله آثار او: تمثيل و مثل، گذری و نظری در فرهنگ مردم، قصه‌های ايرانی، گل به صنوبر چه كرد، جشن‌ها و آداب و رسوم و معتقدات زمستان، بازی‌های نمايشی، فردوسينامه، عروسك و سنگ صبور.
---------------------------------------------------------
محمود جواديپور (۱۲۹۹ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته رشته نقاشی از آكادمی هنرهای زيبای مونيخ، دارای درجه دكترا از شورای عالی فرهنگ ايران، تصويرگر كتاب‌های كودكان، بنيانگذار و عرضه كننده نخستين نمونه چاپ رنگی، يكي از پايه گذاران اولين مركز هنرهای تجسمی آپادانا (كاشانه هنرهای زيبا)
از جمله آثار او: پنج جلد راهنمای هنر و راهنمای تدريس برای دوره‌های ابتدايی و راهنمايی، تصويرگری كتاب‌های موش و گربه، عبيد زاكانی كودك دبيره ذبيح بهروز.
--------------------------------------------------------
مهرانگيز منوچهريان (۱۲۹۳-۱۳۷۹ش.)
زاده مشهد، دانش‌آموخته رشته فلسفه و علوم تربيتی، دكترای حقوق كيفری، سناتور دوره‌های چهارم تا ششم مجلس سنا، رئيس اتحاديه زنان حقوقدان ايران، سازمان داوطلبان حمايت خانواده، عضو مركز جهانی صلح از راه قانون و انجمن بينالمللی زنان در ايران، نخستين برنده ايرانی جايزه حقوق بشر سازمان ملل متحد در سال ۱۹۶۸م. و نخستين برنده جايزه حقوق بشر مركز جهانی از راه قانون در سال ۱۹۷۱م.
از جمله آثار او: مسئله جرائم اطفال، طرح تأسيس محاكم اختصاصی اطفال و بنگاه‌های وابسته بآن در ايران، چرا اطفال ناسازگار می‌شوند و چه بايد كرد، طرح قانون حمايت خانواده
------------------------------------------------------
توران ميرهادی (۱۳۰۶ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته روانشناسی تربيتی از دانشگاه سوربن فرانسه و آموزش پيش از دبستان و ابتدايی از كالج سوينه پاريس، بنيانگذار مدرسه فرهاد و مجری روش‌های نو آموزش و پرورش در اين مدرسه، از نويسندگان فعال مجله سپيده فردا، استاد و كارشناس ادبيات كودكان، از بنيانگذاران شورای كتاب كودك، بانی و سرپرست ارشد مجموعه چندين جلدی فرهنگنامه كودكان و نوجوانان ايران.

از جمله آثار او: گذری در ادبيات كودكان، دو گفتار، جستجو در راهها و روش‌های تربيت.
----------------------------------------------------------
نورالهدی منگنه (۱۲۸۱ش.- ؟)
دانش‌آموخته رشته روانشناسی كودك در دانشگاه بيروت، عضو هيئت مديره و دبير جمعيت نسوان وطنخواه ايران، بنيانگذار كلاس‌های سوادآموزی زنان در جمعيت نسوان، عضو كانون بانوان و همكار مجله زبان زنان، مدير و صاحب امتياز ماهنامه علمی - ادبی «بيبی»
نويسنده كتاب‌های ويژه دختران و زنان همچون: ره آموز خانواده، آداب معاشرت و تدبير منزل.
---------------------------------------------------------
بدرالملوك تكين (بامداد) (۱۲۷۷-۱۳۶۶ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته دانشسرای عالی در رشته آموزش و پرورش از دانشگاه كلمبيا، رئيس دانشسرای دختران، مشاور راديو ايران در بخش راهنمای خانواده‌ها، رئيس كميسيون حقوقی شورای عالی زنان، از تدوينكنندگان قانون حمايت خانواده، بنيانگذار سازمان زنان هوادار اعلاميه حقوق بشر، عضو مؤسس كانون بانوان، بنيانگذار دبستان ملی نمونه دخترانه و پسرانه بامداد، مدير روزنامه «زن امروز»
نويسنده كتاب‌های ويژه دختران و زنان همچون: اخلاق و آداب معاشرت، روانشناس تربيتی، زن ايرانی از انقلاب مشروطه تا انقلاب سفيد.
------------------------------------------------------------
معصومه سهراب (مافی) (۱۳۰۴ش.)
زاده تهران، دانش‌آموخته رشته نقاشی از هنرستان تهران، رشته تعليم و تربيت از دانشسرای عالی، دوره فوق ليسانس جامعه‌شناسی از دانشگاه تهران، صاحب امتياز كودكستان مهر و دبستان دخترانه مهران، يکی از دو بنيانگذاران مجمع آموزشی مهران در سال ۱۳۳۲-۱۳۳۴، از بنيانگذاران شورای كتاب كودك و مترجم كتاب‌های گوناگون.
يحيی مافی (۱۳۰۲ش.)
زاده رودبار الموت، صاحب امتياز مدرسه پسرانه مهران و يکی از دو بنيانگذاران مجتمع آموزشی مهران، عضو انجمن ملی مدارس هماهنگ، از بنيانگذاران شورای كتاب كودك.

Friday, May 19, 2006

سوسک‌ها و آدم‌ها

( 1385)سوسک‌ها و آدم‌هامزدك بامدادانشنبه ٣٠ ارديبهشت

داستان بسیار ساده آغاز می‌شود: روزنامه نگار یک روزنامه سراسری که نام "ایران" بر پیشانی آن نشسته است، به گمان خود"چیزکی" خنده آور می‌نویسد و به زبان کوچه خیابانی به مردم راههای نبرد با سوسک را نشان می‌دهد. سوسک در جائی واژه ترکی "نَمَنه" (چه؟/چی؟) را بکار می‌برد، واژه‌ای که بر زبان بسیاری از جوانان تهرانی روان است و کمتر کسی از آنان ریشه ترکی آنرا می‌داند. همانگونه که در خیابانهای تهران روزانه هزاران بار واژه‌هائی چون "قاراشمیش"، "یِر به یِر"، "آچمز" و مانند آن بگوش می‌رسد، بی آنکه کسی از ریشه ترکی این واژه‌ها آگاه باشد.دنباله داستان از آن نیز ساده تر است: سامانه‌های اینترنتی وابسته به نژادپرستان جدائی خواه با شتابی باور نکردنی سخن از "اهانت وحشتناک و جنایت فرهنگی شوینیسم فارس در حق ملت تورک آذربایجان" می‌رانند و آتش بزیر هیمه‌ای می‌گیرند که بدنبال سرکوبها و خوارشماریهای دهه‌های گذشته در دل دانشجویان ترکزبان انباشته شده است. دانشجویان آذربایجانی همان کاری را می‌کنند که هر انسانی، تا جائی که خود، زبان و فرهنگ خود را ارج بگذارد، میبایست به آن دست یازد؛ به خیابانها می‌ریزند تا پرخاش کنند و فریاد ناخرسندی خود را بگوش همگان برسانند. در این میان خواسته‌های انباشته شده پایه‌ای (مانند آموزش به زبان مادری، پرورش و گسترش فرهنگ، آئینها و بویژه کیستی آذربایجانی) جائی برای دم زدن میابند و پارچه نوشته‌ها از پرخاش به روزنامه ایران فراتر می‌روند و دیگر خواسته‌های آذربایجانی‌ها را نیز دربر می‌گیرند.هر انسان خردمندی، که اندکی نیز از میهن‌دوستی و مردم‌گرائی بهره مند باشد، از خود خواهد پرسید، دین‌فروشان چرا در چنین روزهائی که بر سر این آب و خاک «ز منجنیق فلک تیر فتنه می‌بارد»، در روزهائی که هم امریکا و هم اسرائیل به هزار زبان و به روشنی و آشکار و بدون پرده پوشی فریاد می‌زنند که برای بزانو درآوردن ایران در آتش کینه‌های قومی خواهند دمید و در جائی که مایکل لدین یک روز نشستی درباره فدرالیسم در ایران برگزار می‌کند و روز دیگر با بکارگیری واژه‌هائی که ویژه نژادپرستان جدائی‌خواه درون و بیرون ایران است می‌گوید «ایران فارسستان نیست» باز هم دیوانه دیگری روانه میدان می‌شود تا سنگ بی‌خردی خود و سردمداران جمهوری اسلامی را در چاه ژرف چالش‌های گریبانگیر مردم این سرزمین غمزده بیفکند تا اکنون هزارن خردمند و فرزانه در بیرون آوردن آن درمانده شوند؟ چرا در روزهائی که سیستان و کرمان در آتش گرونگان‌گیری و راهبندی می‌سوزند، خوزستان بشکه باروتی را می‌ماند که جرقه کوچکی را چشم براه است، در ماکو و نقده و ارومیه و دیگر شهرهای آذربایجان باختری کرد و ترک در برابر هم دندان می‌سایند و سازوبرگ جنگی به رخ همدیگر می‌کشند، در کردستان دیگ خشم مردم از این همه نابرابری و سرکوب بجوش آمده و دور نیست که این کهنترین ایرانیان همه رشته‌های مهر و دوستی را با کشوری که خود نخستین بنیانگذارانش بودند، پاره کنند، آری چرا درست در چنین روزهایی که سرنوشت این کشور کهنسال به تار موئی بسته است، چنین نوشته‌ای، که تنها و تنها ُلمپنیسم ریشه دوانده در گوشه گوشه این رژیم دوزخی را برهنه به تماشا می‌گذارد، آذین بخش روزنامه‌ای می‌شود که نام "ایران" را بر خود نهاده است؟ ایران، نامی است که رنگارنگی فرهنگی، زبانی و آئینی این سرزمین و مردمان آنرا بیاد ما می‌آورد. نامی که از آنِ هیچکدام از گروه‌های زبانی و نژادی و فرهنگی این مردم نیست، نامی که همه پادشاهان و فرمانروایان گذشته این آب و خاک، از ترکزبان و پارسی گوی به آنش خوانده‌اند و واژه‌ای که همه چامه سرایان این پهنه، از فردوسی توسی در خراسان بزرگ تا نظامی گنجوی در اران و قفقاز و آن هزاران هزار دیگر، بدان مهر ورزیده‌اند و آنرا بجان و دل سروده‌اند. آری! زیر همین نام امروز ارزشهای انسانی بسادگی آب خوردن بزیر پای گذارده می‌شوند! تفو بر دین‌فروشان فرومایه که چنین نام بزرگی را چنین به ننگ و خواری آلوده اند!این ولی همه داستان نیست. نژادپرستانی که چهره زشت خود را پشت واژه "هویت طلب" پنهان می‌کنند با همه نیرو به میدان آمده‌اند تا از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرند. در دو روز گذشته بیش از سیسد نامه از این گروهها بدست من رسیده که خواندن برخی از آنان جز شرم و افسوس چیز دیگری برنمی انگیزد. همان کسانی که خود "انجمن مبارزه با جنایات کُرد" می‌سازند، همان کسانی که هم میهنان ارمنی را با زشتترین واژه‌ها می‌نوازند، همانها که با شادی و سرور سخن از کوچ گسترده ارمنی‌ها از استان آذربایجان می‌رانند و به آنها "سفر خوش!" می‌گویند، همان‌ها که با نژادپرستی لگام گسیخته خود هر آنچه را که "ترکی" نباشد بزیر آفند می‌گیرند، همانها که بی شرمانه بر سر گور ستار خان می‌روند و خاک پاک این بزرگمرد تاریخ ایران را با رنگ‌های پرچم یک کشور بیگانه می‌آلایند، آری! همانها که بارها گفته‌اند پس از جدائی آذربایجان از ایران «این خاک مقدس را از ارمنی و کرد پاک خواهند کرد»، همان انسان ستیزانی که فریادشان از دست "شوینیسم فارس" و "پان آریانیسم" گوش جهان را کر کرده و خود هنگامی که گردهم می‌آیند دست‌ها را به نشانه بوزقورد (گرگ خاکستری؛ نشان نژادپرستان تندروی تُرک، که نژاد خود را برترین نژاد جهان می‌دانند و بدنبال پایه گذاری امپراتوری ترک از دریای سیاه تا دریای زرد هستند و گزاره زیر شعار آنهاست: هِر عیرقین اؤستؤنده، تؤرک عیرقی/ نژاد ترک برتر از هر نژادی) بالا می‌برند و فریاد «کؤرد، فارس، ائرمنی! تؤرکلرین دؤشمنی!» (کرد، فارس، ارمنی! دشمن ترکان!) سر می‌دهند، آری همان کسانی که در بیرون "هویت طلب"اند و در درون نژادپرست، از شادی سر از پا نمی‌شناسند. بیهوده نیست که یکی در ایران فریاد جهاد با پانفارسیسم را سر می‌دهد، دیگری در یک دنباله روی کودکانه از خمینی، از آن سوی آبها برای "فرزندان برومندش، جوانان آذربایجانی" پیام می‌فرستد. اینها همه توش و توان خود را بکار گرفته‌اند تا این داستان را به "قوم فارس" و پان فارسیسم پیوند دهند ، به همان جانور ترسناکی که تنها و تنها ساخته و پرداخته پندار بیمار و روانِ پریشان خود آنها است! براستی اگر ریشه خوارشماری آذربایجانی‌ها و زبان ترکی در "پانفارسیست" بودن جمهوری اسلامی است، ریشه سنی ستیزی، یهودی ستیزی، بهائی ستیزی، مسیحی ستیزی و بیش و پیش از هر چیز "زن ستیزی" این رژیم تبهکار را و همچنین ستیز آن با آزادی و اندیشه و دانش و پیشرفت را در کجا باید جست!؟ این‌همه دشمنی دین‌فروشان (و بویژه گردانندگان روزنامه ایران) با نمادهای ملی ایرانیان، با نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا، مهرگان، تاریخ پیش از اسلام و ... سر در کدام آبشخور دارد!؟یک روزنامه فارسی زبان بر فرهنگ و زبان آذربایجانی‌ها، یا آنگونه که نژادپرستان می‌گویند "تورکها" تاخته، پس این جنگی میان فارس‌های ستمگر و ترک‌های ستم‌کشیده است، آفتاب آمد، دلیل آفتاب!!! آیا بی‌خردی و پوک مغزی را مرزی هم هست؟افسوس و دریغ که دیوانگان نشسته بر تخت فرمانروائی در ایران کار این سرزمین کهن را به جائی رسانده‌اند که کیان آن به بادی به لرزه می‌افتد و هر فرومایه تازه از راه رسیده‌ای خود را در جایگاهی می‌بیند که آینده این آب و خاک را به چالش بگیرد و همآورد بجوید!ولی آماج نویسندگان روزنامه ایران چه بوده است؟ شاید هیچ آماج ویژه‌ای در اندیشه نویسنده نبوده باشد. درستتر بگوئیم، نویسنده چنین سخنانی و دیگر نویسندگان روزنامه‌های این چنینی با هر گونه اندیشه‌ای بیگانه‌اند و تیره بختی مردم این آب و خاک هم در همین است که بخش بسیار بزرگی از دست اندر کاران این کشور با اندیشه بیگانه اند، که اندیشمندان و اندیشه‌ورزان را در این کشور خوار می‌دارند و از خود می‌رانند و کارهای بزرگ را به مردمان خُرد می‌دهند و چنین می‌شود که روزنامه سراسری دولت را نه روزنامه‌نگاران کارآزموده و جهاندیده، که مشتی بی سروپا می‌گردانند، که پهنه روزنامه نگاری را با کوی و خیابان و سر گذر یکی می‌بینند، کسانی که هنری جز لودگی ندارند و ایکاش آئین همین کار را هم بخوبی می‌دانستند!تنها در کشوری مانند ایران است که روزنامه‌نگاری (روزنامه‌نگاران راستین پوزش مرا بپذیرند) می‌تواند چنین بی‌پروا چشمانش را ببندد و دستانش را در نوشتن آزاد بگذارد و لختی نیز به این نیندیشد که آوردن تنها یک واژه در روزگاری که دشمن گرداگرد خانه را گرفته است، بهانه بدست نژادپرستان جدائی خواه می‌دهد تا دست در دست دینفروشان رقص مرگ را بر سر پیکر نیمه جان ایرانزمین آغاز کنند. جوانان پاکدلی که امروز به خیابانها ریخته‌اند، باید بدانند که این همه، پی‌آمد تن دادن به فرهنگ "خودی" و "ناخودی" است که هم سران جمهوری اسلامی و هم نژادپرستان جدائی خواه به آن سخت پایبندند؛ هنگامی که رسانه‌های سراسری این کشور دمی از دشنامگوئی به هممیهنان سنی، اهل حق، یهودی، مسیحی، زرتشتی و بویژه بهائی باز نمی‌ایستند و صدائی از ما بر نمی‌خیزد، هنگامی که نیمی از مردم این سرزمین، زنان، در هر دمی که می‌کِشند و هر گامی که بر می‌دارند هزار بار خوار می‌شوند و برای آنکه از یاد نبرند که در این سرزمین جایگاهی پستتر از مردان دارند، زنده زنده در کفن سیاه پیچیده می‌شوند و ما خاموشیم، نباید از این نکته در شگفت شویم که این شتر روزی نیز بر در خانه ما بنشیند! اگر از آغاز بر آپارتاید جنسی و آپارتاید دینی شوریده بودیم، امروز کسی را یارای آن نبود که هر چه خواست بنویسد، بی آنکه پروای آزردگی مردم این آب و خاک را بدل راه دهد!چاره کار چیست؟ به گمان من همه کسانی که خود را پایبند به حقوق شهروندی و حقوق بشر میدانند، باید صدای پرخاش خود را بلند کنند تا مگر دست کم روزنامه نگاران بدانند که هر واژه‌ای را باید پیش از بزبان آوردنش ده بار و سدبار در ترازوی اندیشه بگذارند و سبک و سنگین کنند. از یاد نبریم، جمهوری اسلامی در آتش چنین کینه کشیهائی باز هم خواهد دمید و نژادپرستان جدائی خواه نیز از این نمد بدنبال کلاهی برای خود خواهند بود. آن که نوشته بود «اکنون توپ در زمین ما است» بدرستی این بازی را دریافته است؛ نمایش بی مزه‌ای که روزنامه ایران آغازگر آن بوده است، انبوهی از مردم بجان آمده آذربایجان را در برابرخود دارد که همشه و در سراسر تاریخ آماده جانفشانی برای این سرزمین بوده‌اند و اکنون برای بدست آوردن حقوق شهروندی خود به میدان آمده‌اند و همانگونه که نوشتم، دست به کاری زده‌اند که انسانی ترین واکنش هر شهروندی است و باید بر آنان آفرین گفت که دست کم تا این دم با بردباری بسیار، خردمندی و فرهیختگی خود را نشان داده‌اند. این نمایش ولی دو بازیگر پنهان نیز دارد، که توپ را پیوسته به هم پاس می‌دهند؛ دینفروشان و نژادپرستان، توپ اینبار در زمین نژادپرستان است که به ساز ناکوک گردانندگان بیخرد یک روزنامه، آواز گوشخراش جدائی آذربایجان از ایران را سر داده‌اند.از یاد نبریم، جای ما در کنار همه کسانی است که برای گرفتن حقوق شهروندی خود به خیابانها می‌آیند. اگر نرویم، جای تهی ما را نژادپرستان جدائی خواه پر خواهند کرد و بر روی این آتش افروخته بدست دینفروشان، آش خود را خواهند پخت، بی آنکه پروای جان بی گناهان را داشته باشند!داستان سوسکها و آدمها بسیار ساده است:آدمها، آذربایجانیها و کردها و فارسها و عربها و بلوچها و کوتاه سخن ایرانیانی هستند که از این همه خوارشماری و سرکوب، که یکروز به بهانه دین، یک روز به بهانه آیین، روز دیگر به بهانه زن بودن و دیگر روز به بهانه زبان و گویش روی می‌دهد، بجان آمده اند،و سوسکها، دینفروشان و نژادپرستان ایران ستیز هستند که دست در دست هم کمر به نابودی کیان و هستی این سرزمین بسته‌اند، سوسکهائی که همه ویژگیهای آمده در روزنامه ایران، برازنده هر دو گروه آنهاست.خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارداردیبهشت هشتادوپنج

قوقولی قوقو

اين جوجه طلبه بالای منبر "قوقولی قوقو" می كند!

از قديم می گفتند: آب كه سربالا برود، قورباغه ابوعطا می خواند. ظاهرا در دولت جديد آب سربالا می رود. اگر نمی رفت، اين جوجه طلبه كه به زحمت اگر 26-27 سال داشته باشد، اينگونه بالای منبر چنين مهملاتی را سر هم نمی كرد و واعظ يك ملت نمی شد!

Saturday, May 13, 2006

آتش کاروان

سال پوری، سال اخوان كاروان با صدای دلكش شعر بيژن ترقی
كاروان، از جاودانه هائی است كه در سالهای افسردگی پس از كودتای 28 مرداد بيژن ترقی سرود و دلكش خواند. از كاروان رفته آرزوها، آتشی برجای مانده بود و از آنها كه برخاك افتاده بودند و يا از كشور گريخته بودند نشانی. دلكش در اوج رسائی صدايش آن را خواند و با آنكه ترانه غمگين است، او چنان آن را خواند كه تهاجم و اعتراض را هم با خود به همراه داشت. كاروان رفته بود. مصدق در احمد آباد، روزبه و فاطمی در ميدان تيرباران، هزار هزار در بند فرمانداری نظامی و زير فشار، مطبوعات در توقيف، خيابان ها دراندوه، زمستان ها چنان سرد كه بقول اخوان كسی برای پاسخ سلام نيز سر از گريبان بر نمی داشت. شاه مسرور و مغرور، ژنرال های كودتاچی تاج و ستاره روی شانه هايشان اضافه می كردند و كودتا سازان انگليسی و امريكا چمدان ها را بسته و به انگلستان و امريكا بازگشته بودند. اين كاروان، محصول آن دوران و آن سالهاست. حالا گوش كنيد



آتشی ز کاروان ، جدا مانده
،این نشان ز کاروان به جا مانده
یک جهان شراره ، تنها ،مانده در میان صحرا
به درد خود سوزد ،به سوز خود سازدسوزد
از جفای دوران ،فتنه و ، بلای توفان
فنای او خواهد
،به سوی او تازد
من هم ای یاران تنها ماندم ،آتشی بودم ، برجا ماندم
با این گرمیِ جان ،در ره مانده حیران
این غم خود به کجا ببرم ؟
با این جان لرزان ،با این پای لغزان
ره به کجا ز بلا ببرم ؟
می سوزم گر چه با بی پروایی ،می لرزم بر خود از این تنهایی
من هم ای یاران تنها ماندم ،آتشی بودم ، برجا ماندم
آتشین خو هستی سوزم ،شعله جانی بزم افروزم
بی پناهی ، محفل آرا ،بزم افروزی ، تیره روزمآ آ آ آ آ

بخت سبک عنان اگرم همرهی کند ،چو گرد ره ، به بدرقه ی کاروان روم
سر می کشم چو شعله که برخیزم ای دریغ ،کو پای قدرتی که پیِ همرمان روم ؟
من هم ای یاران تنها ماندم ،آتشی بودم ، برجا ماندم
من هم ای یاران تنها ماندم ،آتشی بودم ، برجا ماندم

!

ترانه آزاده ام

آزاده ام را بشنویدتجلیل از تجویدیدر تالار رودكی
سرانجام بمنظور بزرگداشت "علی تجویدی" مراسمی در تالار رودکی (وحدت) برگزار شد. ارکستر ملی به رهبری "فرهاد فخرالدینی" نیز به یاد تجویدی در همین مراسم برنامه اجرا کرد."همايون خرم" درباره تجویدی سخن گفت و چند تن از شاگردان تجویدی نیز برای حاضران ساز زدند.تجویدی از معدود شاگردان بازمانده ابوالحسن صبا بود و نام او پیوسته همراه بوده است با برنامه گل ها.كتابي درباره دستگاه شور و كتابي درباره ماهور نوشت که دومی نیمه کاره ماند. تجويدي صبح چهارشنبه ‪ ۲۴‬اسفند ‪ ،۱۳۸۴‬ در خانه خویش به خواب ابدی رفت.ما نیز در همراهی با این بزرگداشت، ترانه "آزاده ام" را برایتان انتخاب کرده ایم که در ضمن آخرین ترانه شادروان رهیری معیری نیز هست. با صدای هایده که او نیز دیگر نیست.


آزاده
با آن که همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آن که هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من
در سر ندارم هوسي چشمي ندارم به کسي آزاده ام من
با آنکه از بي حاصلي سر در گريبانم چو گل
شادم که از روشن دلي پاکيزه دامانم چو گل
خندان لب و خونين جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
يا رب چو من افتاده اي کو ؟ افتاده آزاده اي کو ؟
تا رفته از جانم برون سوداي هستي آسوده ام آسوده از غوغاي هستي
گلبانگ مستي آفرين همچون رهي سر داده ام من
مرغ شباهنگم ولي در دام غم افتاده ام من
خندان لب و خونين جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
اين آهنگ را بشنويد


نگاهی به زندگی "هایده"در سال های پس از انقلاب، ميان 1360 و 1368 و شايد به سبب ترانه های غميادانه (نوستالژيک) وطنی که می خواند، روز به روز بر شمار طرفدارانش در بيرون از ايران افزوده می شد، هر چند که در خود ايران نامش حتی از فهرست کتاب های مرجع زدوده شده بود. از همين روی برای يافتن زندگينامه دقيق او سر در هر منبع موسيقائی فرو برديم که در اين سال های اخير تعدادشان نيز زياد شده است. چيز دندان گيری نصيب مان نشد. مثلا زاد روزش و زندگی پيش از خوانندگی اش را در اين منابع نيافتيم، ولی در همه آن ها به "تحقير" و تکرار آمده که نام اصلی اش "سکينه دده بالا" بوده است. گويی نام می تواند تعيين کننده کيفيت صدای او بشود! هايده از سال 1345 فراگيری موسيقی و آوازخوانی را نزد موسيقيدان معروف علی تجويدی آغاز کرد. تجويدی در ميان آهنگسازان ايرانی، معروف شده است به "کاشف صداهای ناب"! البته صدا ها راکشف کرده، پرورش داده، معرفی کرده، ولی چند صباحی نگذشته که آن ها را از دست داده است. يا خودشان به راه ديگر، غالبا راه کاباره، رفته اند و يا "رنود" آنها را از او به غنيمت گرفته اند. هايده به گمان از آخرين کشفيات درخشان تجويدی باشد. شانسی که هايده آورده، اين بوده که تجويدی آهنگ تازه ای را در "مخالف سه گاه" و در پيوند با شعری برانگيزاننده از "رهی معيری" آماده اجرا داشته است. اين ترانه با زير و بالاهايی که دارد، معرف دقيقی برای صدای گسترده و پر توان هايده شده و صدای هايده نيز متقابلا ترانه "تجويدی - معيری" را تاثير بيشتر بخشيده است. متن اين ترانه که "آزاده" نام دارد، آخرين کار موسيقائی " رهی معيری" است که در تب بيماری آن را سروده و کمتر در يک سال پس از آن، در آبان ماه سال 1347 درگذشت. ترانه آزاده با صدای هايده، آهنگ از علی تجويدی با شعر رهی معيری هايده، سر انجام، در سال 1368 در شهر سانفرانسيسکو، به سکته قلبی درگذشت تجويدی خود در يک گفتگوی راديويی در شرح ساخت و پرداخت "آزاده" گفته است که رهی پس از آن که نيمی از ترانه را ساخنه، بيمار شده و بر اساس حالاتی که به خاطر آن کسالت در وجودش بوده، بقيه را با سوز و حال بيشتری تمام کرده است. ترانه نشان می دهد که رهی، در بستر مرگ به تنها چيزی که برايش باقی مانده بود، می نازيده است به آزادگی: - "يارب چو من افتاده ای کو؟ / افتاده آزاده ای کو؟/ تا رفته از جانم برون، سودای هستی/ آزاده ام، آزاده از غوغای هستی/ گلبانگ مستی آفرين/ هم چون رهی سر دادهام من/ مرغ شباهنگم ولی/ در دام غم افتاده ام من/ خندان لب و خونين مگير/ مانند جام بادهام/ آزاده ام من!..." تجويدی در گفتگويی که با او داشتم گفت: "آزاده را هيچ خواننده ديگری نمی توانست چون هايده با چنين وسعت صدايی بخواند ... هايده با خواندن اين ترانه و چند ترانه ديگر که من به او دادم، توانست تحولی در ترانه خوانی و آواز خوانی ايجاد کند و تاثيرات تازه ای در موسيقی سنتی به وجود بياورد..." راه ديگر هايده، اگرچه در سالهای پيش از انقلاب همچنان روی صحنه ماند ولی بيشترين زمان و توان خود را در خدمت "بازار" قرار داد که بيشتر به سود و زيان می انديشد تا به ارزشها. تجويدی که زمانی به شکوه گفته بود که هر صدائی را که کشف می کند و می پروراند، بعدها بهره اش را به کاباره می برد. در عين حال گناه اين انحراف را پيش از آن که بر گردن خواننده ها بگذارد، از چشم جامعه می بيند: "جامعه بود که اين ها را به سوی کاباره می کشانيد... من در شوراهای موسيقی می گفتم که حقوق اين ها را زياد کنيد تا احتياج به رفتن به کاباره نداشته باشند... ولی نکردند اين کار را... حقوق بسيار کمی مثلا 500 تومان به خواننده می دادند، در حالی که همين خواننده وقتی به کاباره می رفت شبی ده هزار تومان می گرفت... گناهی نداشتند... زندگی غير از اين را اجازه نمی داد..." صدای هايده و برخی از ترانه های "غميادانه" او در سال های غربت، تسکينی در خور برای مهاجران و تبعيديان دلشکسته بوده است هايده، پس از آزاده، چند ترانه ديگر نيز از تجويدی خواند و بعد سر و کارش به کاباره افتاد، از او جدا شد و به موسيقی به اصطلاح "مردمی"، نزديکتر شد. محمد حيدری، جهانبخش پارزکی، صادق نوجوکی و انوشيروان روحانی آهنگسازان ديگری بودند که صدای رسای هايده را در اجرای ترانه های خود به کار گرفتند. همان قدر که اين ها در راه "مردمی" شدن به هايده ياری رسانيدند، او نيز با صدای پر جاذبه خود سبب سکه شدن کار آن ها شد! مهاجرت به "شهر فرشتگان" (لس آنجلس) پس از انقلاب کار را ديگر يکسره کرد. مهاجران مخاطب موسيقی آن قدر خسته و شکسته بودند که ديگر به ارزشها نمی انديشند و تنها "تفريح و سرگرمی" می خواستند. سرمايه نيز در جايی به کار می افتاد که مخاطب انبوه داشته باشد. بر بستری چنين تنيده از "تفريح و تجارت" موسيقی معروف به "لس آنجلسی" به دنيا آمد و بيشتر خوانندگان مهاجر از جمله هايده را نيز به خدمت خود درآورد. اين حرف، بدان معنا نيست که در ترانه های غربتی هايده هيچ گوشه با ارزش دلنوازی وجود ندارد. در وهله اول بايد به جنس صدای ناب و کمياب او انديشيد که در همه بازمانده هايش يکسان مانده است، در اين دنيای "بی صدائی" و "بد صدائی" خود، نفس ارزش است! هايده در اين هشت نه سالی که در مهاجرت به سر برد، دست کم توانست بخواند. اگر در ايران مانده بود سرنوشتی بهتر از "پريسا" و "هنگامه اخوان" پيدا نمی کرد که هنوز که هنوز است نمی توانند، آزادانه - و برای همگان - بخوانند، با آن که به دامنشان، پيرايه ابتذال نبسته اند! صدای هايده و برخی از ترانه های "غميادانه" او در سال های غربت، تسکينی در خور برای مهاجران و تبعيديان دلشکسته بوده است. هايده، سر انجام، در سال 1368 در شهر سانفرانسيسکو، به سکته قلبی درگذشت و در گورستان "وست وود" لس آنجلس به خاک سپرده شد. فرستنده : محمد علی حیدری «vioman20@yahoo.com» منبع: بخش فارسی بی بی سی تحقیق آقای محمود خوشنام کارشناس موسیقی
» اطّلاعات بیشتر :سکینه دده بالا (هایده) در 1368/10/30 درگذشت..سکينه دده بالا (هايده) در 1368/10/30 درگذشت..Haaydeh

:



سياه جامگی و سياوشاندو رسم ايرانی، نه اسلامی علی حصوری”سياوشان"

شواهد فراوانی وجود دارد كه درايران پس ازاسلام، عمده مراسم عزاداری، به ويژه سوگ آئين های غيررسمی تحت تاثير آئين "سوگ سياوش" بوده و آثار آن تا امروزباقی مانده است. دراين ميان هرچه به حوزه آمودريا نزديك تر شويم، سوگ آئين‌ها به آئين سوگ سياوش نزديك ترند ولو اين كه سوگند يا آئين ورز، مثلا تيمورگوركانی باشد. بديهی است درسرزمين های دورتر، اثر آئين كم تراست، با همه اين، به دليل نفوذ فوق العاده آئين سياوش درايران، تقريبا درهمه جا انتظارديدن آئين يا گوشه ای از آن را بايد داشت.دورترين اثرمستقيمی كه ازسياوشان می توان ديد بين عرب های شيعه در عراق است، كه درسوگ امام سوم خويش، به ويژه زنان، سروسينه را برهنه و موها را افشان می كنند، زاری كنان برسروسينه می زنند و تا ديری موی خود را كوتاه نمی كنند. دربين اهل تسنن اساسا چنين رسم هائی وجود ندارد و اين نشان می دهد كه حتی دربين النهرين آداب بازمانده سوگ، ايرانی است.كهن ترين يادگارهای سوگ سياوش دردوره اسلامی يكی سوگ آئين های آسيای مركزی، مخصوصا دربخارا است وديگری كارهای عبدالرحمن ابومسلم خراسانی دراستفاده ازاين آئين درتجهيزايرانيان عليه حكومت عربی.می دانيم كه جامه نيلی كردن كه بعدها سياه پوشی وسياه جامگی شده است، ازآئين سياوش گرفته شده است و اين را حتی مورخان جديد ترهم متذكرشده اند. همچنين نشانه های اصيلی ازاين رسم درگوشه كنارايران، مثلا در مازندران مانده است، جامه نيلی وشمع نيلی درنفرين های آنان به كارمی رود. روايائی درباره ابومسلم هست كه بسيارزيبا است وچون شعرمی نمايد. به يكی ازآنها توجه می كنيم:« حمزه صفت اخلاق وسيرت ابومسلم كند، ماننده به شيدوش كه بومسلم همچنان سياه پوشيدنی اختياركرد كه شيدوش كرد به رفتن [و] كشتن سياوش. بدان جامه پيش كيكاوس اندررفت و هيچ نمازنكرد، گفت: نه سلام ونه سجده ترا! وازآن پس هرگز نخنديدی مگردرجنگ و بومسلم را همان عادت بود.»سياه پوشيدن نه دربين ايرانيان وجود داشته است نه اعراب وحتی رواياتی داريم كه پيامبراسلام سياه پوشيدن را زشت می داشته است، اما حتی وقتی كسی دريمن مانند ابومسلم وبا همان انديشه ها ظهورمی كند، جامه او سياه است و پيروان او جامه سياه می كنند. درمورد ابومسلم می گويند: او واداشت كه سپاهيانش سياه بپوشند و گرزهای چوبی را كه سلاح بيشتر شورشيان بود، رنگ سياه زنند. حكومت عباسی را رنگ سياه هويت بخشيد.به اين ترتيب يك قيام بزرگ كه منجربه حكومت بنی عباس شد، با يك شعار ايرانی- رنگ اسب سياوش، هويت يافت و به نتيجه رسيد. ازاينجاست كه اين نهضت درخراسان و يكی ازمراكزمهمی صورت گرفت كه درآن آئين سياوش كاملا شناخته بود )مرو(، رنگ ايرانی ماجرا و اثرسوگ آئين درشكل گيری وپيروزی آن بی تاثيرنبوده است.چنان كه ازروايت برمی آيد قدمت دست كم سه هزارساله سوگ آئين و شهرت آن در ولايت ها، پس ازاسلام برجمع زيادی ازمردم خراسان شناخته بوده است. گذشته ازآن گريستن مغان نام آهنگ وسرود سياوشان بوده است، چنان كه درمنابع ديگری هم آمده است و آن را درهمه خراسان می شناخته اند.

توپ مروارید

توپ مرواری داستان ريشه دارخرافات درايرانصادق هدايت

از ميان آثار صادق هدايت كه در جمهوری اسلامی ممنوع الچاپ و انتشار و فروش شده، "توپ مرواری” است. داستانی در ستيز با خرافات و استبداد. بنابراين بر ممنوع كنندگان چاپ و فروش اين كتاب در جمهوری اسلامی زياد هم نبايد ايراد گرفت. كدام عاقلی خودزنی می كند؟
آنها كه چاه جمكران را جانشين توپ مرواری كرده اند و بانگ برداشته اند: چه فرمان رهبر، چه فرمان ايزد، چطور می توانند اجازه چاپ "توپ مرواری” را بدهند؟ با همين بخش كوتاهی كه از اين داستان هدايت انتخاب كرده ايم، حجت بر همه آنها كه شك دارند تمام می شود. جملات كوتاه و شكسته ای كه هدايت دراين داستان بكار برده، سر فصل نثر جديد در داستان نويسی ايران است كه بعدها آل احمد دنبال كرد و ادامه اش رسيده به امروز. جملات مثل نيزه پرتاب می شوند و مثل نيشگون های ريز و پياپی اند. بخوانيد:


اگر باورتان نمی شود، برويد از آنهائی كه دو سه خشتك از من و شما بيشتر جر داده اند بپرسيد. اگر كه دوره برو بروی توپ مرواری را نديده باشند، حتما از پيرو پاتال های خود شنيده اند. اين ديگر چيزی نيست كه بخواهم از تو لنگم در بيآورم: عالم و آدم می دانند كه در زمان شاه شهيد (ناصرالدين شاه) توپ مرواری توی ميدان "ارگ" شق و رق روی قنداقه اش سوار بود، بر و بر نگاه می كرد، بالای سرش دهل و نقاره می زدند. هر سال شب چهارشنبه سوری دورش غلغله شام می شد: تا چشم كار می كرد مخدرات يائسه، بيوه های نروك و رچروكيده، دخترهای تازه شاش كف كرده، ترشيده های حشری يا نابالغ های دم بخت، از دور و نزديك هجوم می آوردند دور اين توپ طواف می كردند. بطوری كه جا نبود سوزن بندازی. آنوقت آنهائی كه بختشان ياری می كرد سوار لوله توپ می شدند، از زيرش در می رفتند يا اينكه دخيل به قنداقه و چرخش می بستند ، يا اقلا يكجای تنشان را به آن می ماليدند. نخورد نداشت كه تا سال ديگر به مردادشان می رسيدند: زن های نا اميد اميدوار می شدند، ترشيده ها ترگل و ورگل می شدند، خانه بابا مانده ها به خانه شوهر می رفتند. زنهای نروك هم دوسه تا بچه دو قلو از سروكولشان بالا می رفت و بچه هايشان هی بهانه می گرفتند كه "ننه جون! من نون می خوام. قراول نگهبان توپ هم تا سال ديگر نانش توی روغن بود: دوتا چشم داشت، دوتای ديگر هم قرض می كرد و توپ را می پائيد كه مبادا خاله شلخته ها بلندش بكنند و تا دنيا دنياست آن را وسيله بخت گشائی خودشان قرار بدهند. حالا شما گمان می كنيد توپ مرواری يك چيز فسقلی بوده كه می شده آن را زير چادر و چاقچورشان قايم كنند و جيم بشوند؟ العياذ باالله. اين يك اشتباه لپی است و ما نمی دانيم چطور چنين خطائی از لای فاق قلم خودنويس ما بيرون جست.
...
يكمرتبه دری به تخته خورد: يكشب مردم از همه جا بی خبر خوابيدند و هفت پادشاه را در خواب ديدند. صبح كه پاشدند، خدا يك پادشاه قدر قدرت بر ما مگوزيد تمام عيار كه با نيزه ده ذرعی نمی شد سنده زير دماغش گرفت بهشان عطا كرد كه كسی نمی توانست فضولی بكند وبهش بگويد:" بالای چشمت ابروست" فورا جمعی تازه به دوران رسيده و نوكيسه و رند و اوباش دورش را گرفتند و به او خر فهم كردند كه : سلطان سايه خداست. اين تركه بر ما مگوزيد هم مثل پلنك كه چشم ندارد ماه را روی آسمان بالای سر خودش ببيند به زبان الهام نيانش گذرانيد كه عرصه ربع مسكون آنقدر وسيع نيست كه در وی دو پادشان بگنجد.
اما چون لغت شاه ورافتاده بود، خجالت كشيد كه اسم مستبد روی خودش بگذارد. ماده را غلظ تر كرد وگفت " من ديكتار مستفرنگ و ميهن پرست و مصلح اجتماعی و يگانه منجی غمخوار ما قبل تاريخی هم ميهنان عزيرم هستم. هر كس هم شك بيآورد پدرش را می سوزانم" . از شما چه پنهان. چه فرمان يزدان چه فرمان شاه شد!

... در حديث معتبر از كعب الاخبار آمده است كه طهران در اصل "ته عوران" يعنی شهر كون لختان بوده است زيرا اهالی آن دائم الطهاره بوده اند و از استعمال تنبان سخت پرهيز داشته اند. بروايت ديگر در اصل "ته ران" بوده است. مشتق از ته بمعنی زير و ران به معنی راننده. يعنی به تحقيق كسانيكه به ته ميرانند. يعنی كون خيزه می كنند و بعد هم اين اسم كه ابتدا براهالی اطلاق می شده است روی اين ناحيه ماند. توضيح آنكه : در موقع هجوم اعراب اهالی شهر ری از ترسشان البته بعنوان اعتراض كون خيزه كنان به دامنه كوه البرز كه محل طهران كنونی باشد پناهنده شدند و ديگر به شهر ری برنگشتند. مغولها كه تشريف فرما شدند از اين ماجرا سخت دلچركين گرديدند و هرچه با دستمال ابريشمی خايه اهالی را دستمالی كردند كه به شهرشان برگردند سودی نبخشيد. آنها هم به رگ غيرتشان برخورد و فرمان كون فيكون شهر ری را صادر كردند. حالا اين شهر تازه بدوران رسيده كه پنج شش تا چيز تماشائی داشت تو بساط از همه مهمترش را كه توپ مرواری بود و ما زنها لچك بسر دلمان را به آن خوش كرده بوديم ورچيدی؟ انشاء الله كه زيارتت از بيخ ور بيفته! مگر غافلی كه خدا جای حق نشسته؟ آخر پايش را می خوری. خاك تو سرت! مگر تو از كدام سرطويله در رفتی كه نميدانی تا حالا همه خاج پرست هائی كه بقصد سير و گشت به طهران آمده اند از جيمز موريه گرفته تا لرد كورزن و دكتر تولزان و دكتر فوريه همگی همداستانند كه تنها خمسه معلقه ديدنی پايتخت مرواری و دروازه دولت و سردر الماسيه و قصر قجر است كه زيرش گنج چال كرده اند. حالا ما به درك! آبروی پايتخت صد كرور ساله ات را نريز. خجالت بكش!








از آخرين سروده های شاملودر آستانه
شاملو، دراين سالهای آخر، اغلب و تا آنجا كه ممكن بود از تهران می رفت بيرون، مكانی حوالی گوهردشت و خانه ای دنج و كوچك. زياد وقت حرف با اين و آن را نداشت. حوصله حرف را هم نداشت. ميدانست رفتنی است و ناكرده ها و نانوشته های بسياری روی دستش مانده است كه بايد بسرعت تمام كند. شعری را كه می خوانيد از جمله سروده های او در اين دوران است. سروده ای برای زندگی نيست، وداع است. ايستادن، نشستن، خوابيدن و ديگر برنخاستن. باری كه روی دستش مانده بود بسی سنگين تر از سنگی بود كه بر گورش نهاده بودند. ای كاش، آنها كه سنگ سنگين را از گورش بلند كردند، تا زنده بود بار زندگی اش را سبك كرده بودند تا انبوه كارهای ناتمامش را به پايان رساند. آنكه به اين سادگی از مرگ می گويد، از نداشتن سنگش چه باك؟ ... ادامه

Monday, May 08, 2006

دستور خط فارسی
فرهنگستان زبان و ادب




-->

خط چهره مکتوب زبان است و همان گونه که زبان از مجموعه اصول و قواعدی به نام دستور زبان پیروی می کند، خط نیز باید پیرو اصول و ضوابطی باشد که مجموع آن اصول و ضوابط را دستور خط نامیده ایم
دستور خط فارسی ــ به روایت فرهنگستان زبان و ادب
منبع: فرهنکستان زبان و ادب

واژه های پارسی

آرایش گفتار فارسی و پیرایش آن از واژه‏های بیگانه،
فریدون جنیدی




-->

آرایش گفتار فارسی و پیرایش آن از واژه‏های بیگانه، یکی از راه‏های آشتی با خویش و پرهیز از بیگانگی است...در این فهرست؛ برابرهای فارسی واژه‏ها آمده است. بنگرید که اگر بکارگیری این واژه‏ها شما را سودمند می افتد، نرم نرم آنها را بکار گیرید، تا آرام آرام شیوة نامه نگاری ما، ایرانی شود.
واژه تازی (عربی) برابر فارسی
ارتباط پیوند
انظباطی انظبات از ظبط گرفته شده - بازداشتن، بازداشتنی
انعکاس بازتاب
انفرادی جداگانه - تک - یکان یکان
با توجه به با نگرش به
به طور به گونه ای
بودجه هزینه
پارامتر سنجش - ابزار سنجش، آزمون آزمون برجسته
تبدیل کردن برگرداندن، دگرگونی، دگرگون کردن
تحت نظر زیر چشم داشتن
جوانب همه سو
حداقل دست کم- کمینه
خدمات شهری آرایش شهری
خدمت کردن پیشکاری
شخصیت منش
قالب چهارچوب - کالبد
کمیت اندازه
کنترل مهار-
کیفیت چگونگی
مالی مالی - مال فارسی است
محصول درآمد، دست آورد
مطلب خواسته، گفتار
منابع سرچشمه ها
اتخاذ تصمیم تصمیم = پافشاری - بر آن شدن : بر آن شدم که بیایم
احترام گذاشتن آزرم
احساس اندریافت -
اختصاص ویژه کردن
اختیار نیکی خواستن، واگذاشتن کار: تفویض اختیار
اخلاقیات اندیشه ها و آرمان ها
ارایه کردن پیش کشیدن - پیش آوردن
ارتباطات پیوندها
ارجح است بهتر است - شایسته تر است که
از جنبه - از بسیاری جوانب از دیدگاه ... از بسی دیدگاه
استعداد مایه
اسناد در فارسی چک =سند
اشتباه اشتباهات دیگر بینی
اصلی بنیادین
اطلاع رسانی آگهی رسانی
اطلاعات آگهی ها
اطمینان دادن استاماندن استامیدن
اگمانی دادن - پشت گرمی دادن
اعتماد استواری
اعتماد به نفس استواری به خویش
اعضا همپیوندان
اعمال کردن به جا آوردن - کسی را به کاری گماردن چیز دیگری است
اغلب بیشتر
امور مالی کارهای مالی
انتظار می رود چنین چشم دارم ، می داریم
انجام دادن فارسی است
اهداف هدف = آماج
اولویت دادن برتری دادن
اولیه نخستین
ایجاد کردن پدید آوردن
آنقدر چندان
با تجربه آزمایش دیده
بحرانی درهم، درهم و برهم
بخش خصوصی بخش مردمی
بسیاری اوقات بسی زمان ها
بعضی برخی
به خاطر برای
به طور عکس وارونه
پروژه برنامه
تاثیر نشان گذاری
تاکید کردن پای فشردن -
تالیف پدید آوردن - گردآوردن
تامین مالی پیش بینی مالی
تبادل دست به دست کردن
تثوری دیدگاه
تجهیزات ابزارها، مجهز: ابزارمند
تحت تاثیر قرار دادن برانگیختن اندیشه
تحصیلات آموزش
تحویل دادن سپردن
تدارک دیدن پیش بینی کردن - گرد آوردن - گرد کردن
تدارکات پیش سنجیده ها - پیش بینی ها
ترتیب دهی درجه بندی
ترجمه ترجمه فارسی می باشد - مترجم: ترجمان
ترجیح دادن برتر دانستن - برتری دادن
ترکیب کردن در هم آمیختن
ترکیب کردن آمیختن
تشکر کردن سپاسگزاری
تشویق کردن برافروختن، برانگیختن
تصمیم گیری برآن شدن
تصویب پذیرفتن
تصویر نگاره
تضمین کردن گرو پذیرفتن، پذیرفتن کاری ...
تعداد شمار
تعدد چند شماری
تعریف شناساندن
تعیین روشن کردن
تغییر دیگر کردن - دگر کردن - دگرگون
تقریبا نزدیک به
تکنیک روش فنی-فن
تمام همه
تمرکز بر یک چیز، یا یک جا گذاشتن
تنظیم تنظیمات میزان سازی درجه بندی
توسط- به وسیله بر دست - به دست
توسعه گسترش
تولید زادن، زایش، پدید آوردن، ساختن
تولیدی پدید کردن، ساختن، ساختاری، ساختمان
ثبت - ظبط نوشتن - گرفتن
جدول جدول فارسی است
جزییات ریزه کاری ها
جمع گروه، فزاز آوردن.گرد کردن
جنبه از جنبه
حتی تا
حداکثر بیشینه-دست بالا
حس اندریافت -
حساس اندریابنده
حساسیت انگیزش
حقیقی واقعی آنکه یا آنچه هست
حمایت پشتیبانی
حیاتی زیستی
خروجی ورودی بیرون شدن، اندرون شدن - راهرو، راه
خلاصه گزیده
خلاق پدیدآورنده
خلق کردن (ایده) پدیدآوردن، ایده خلق نمی شود. ایده=آرمان
در ارتباط با در برابر - درباره
در حال در زمان - در هنگام
در طی در درازنای
در غیر اینصورت اگر نه چنین - اگر نه چنین باشد، من می روم
در نتیجه برآیند: نتیجه
در نظر گرفتن تکراری
درک کردن دریافتن
رابطه پیوند
سریع باشتاب - زود
سلسله مراتب زنجیره درجه ها
سهیم انباز
سیستم همداد
شرایط بایسته ها - شرط: گرو - در هیچ شرایطی : نادرست است
شرح می دهند می شکافند
شرط تکرار
شرکت کنندگان انبازان - همراهان
شکل گونه
شکل دادن سامان دادن، گونه بخشیدن
صادر صدور بیرون کننده - بیرون دادن - فرستادن فرستنده فرآورده
صادقانه براستی، از روی راستی
صحبت کردن گفت وگو کردن
صداقت روراستی
صدق می کند براست دارد
صفحه رویه
ضروری بایسته
عاطفی واژه عاطفی از عطف می آید یعنی روی کردن
عبارتند از چنین اند
عضو همپیوند
عمده بیشتر
عمل کردن بجا آوردن
عموما همه
عموما همگانی
فراهم کردن آماده ساختن - گردآوردن
فرصت درنگ، فرصت دادن، درنگ دادن، دم گرفتن
فعالیت واژه غلط است، کارکرد، کار و کوشش، سخت کاری
فعلا این دم، واژه نادرست است - فعل یعنی کارکردن، فعلا نادرست است
قابل توجه درخور نگرش
قابل جمع آوری درخور گردآوری
قابل قبول پذیرفتنی
قانون قوانین داد
قضاوت داوری
کافی بسنده - بس
کامل بود، بونده
کاملا دربست
کل همه
کلی همگانی
کمی و کیفی
کمییت
کنترل درشمار آوردن، بازبینی کردن
کیفیت
گاهی اوقات گاهگاه
لازم بایسته
لازمه بایسته بایستگی
لذت برخورداری
لیست فهرست
ماشین آلات و تجهیزات ابزارها، مجهز: ابزارمند
متاسفانه شوربختانه، بدبختانه
متعهد پیماندار
متغیر دیگرگون شونده
متفاوت دیگرگون - دگرگون
متمایل خوابان
متناسب همگون
مثلث متساوی الاضلاع سه گوشه، سه پهلو برابر
مجموع مجموع نادرست است چون جمع مفعول نمی شود
مجموعه مجموع نادرست است چون جمع مفعول نمی شود
محدود کردن دیوار بستن - پای بستن
محدوده دامنه بازه گستره
محصول برآیند
محیط پیرامون
محیط کاری
مدت - بلند مدت زمان - دیر زمان
مدیر – مدیریت کردن کارفرما - کارفرمایی
مربوط وابسته
مربوط می شود بر می گردد
مربی ارمگان - فرهیختار
مرتب کردن درجه بندی
مرسوم بآیین
مسوولیت پاسخگویی
مسیر راه
مسیر بحرانی راه آشفته
مشابه همسان
مشترک یکسان
مشترک همگانی گروهی
مشتری خریدار
مشکل گره کار- دشوار
مشکل دشوار سخت
مشکلات دشواری ها
مصالح ابزارها
مطابق هماهنگ - برابر
مطالعه کردن خواندن
مطرح کردن به میان آوردن بمیان کشیدن
مطلوب - ایده آل آرمانی
معمولا عمل مفعول نمی شود نادرست است
مفهوم دانسته - فهم مفعول نمی شود. - چم گفتار
مقاله گفتار
مقایسه کردن سنجیدن
مقدمه درآمد، پیشگفتار - پیش درآمد
ممکن شدنی
منابع سرچشمه ها
منجر به پایان یافتن به
منظم آراسته
مهم برجسته
موجب موجب گردید
مورد باره
مورد نیاز نیازمند است،
موضوع گفته سخن ... درباره این موضوع: درباره این سخن
موعد مقرر زمان پیش بینی شده
موقعیت جایگاه
نتیجه برآیند
نصب چسباندن، آویختن، برگماردن (برای انسان)
نکات نکته نکته ها فارسی است
هدایت رهنمایی
واحد (هزینه) یگانه
وجود داشتن بودن
وظیفه خویشکاری
دقیق باریک
قطور تناور
در نظر گرفت پنداشت
اثر= کارايي- براي نمونه :
« تخصص شرکت ما در پيشبرد اهداف شما اثر دارد.»(ويرايش:) « کارآزمودگي شرکت ما در پيشرفت آرمان‏هاي شما کارايي دارد.»‏
اجمال= کوتاه
اجرا= انجام
احتراما= با بزرگداشت
اخير= پاياني
آدرس=نشاني
ارتباط= پيوند
آرشيو= بايگاني
ارسال= فرستادن
ارجاع= فرستادن
ارائه= پديدارکردن
ارتقاء= بالابردن، پيشرفت
استنتاج= بهره وري، بدست آوردن- براي نمونه: « از صحبت شما به اين شکل استنتاج مي شود که . . . »(ويرايش:)« از سخن شما چنين بدست مي آيد که . . .».يا در جايي ديگر:« از سخن شما چه بهره اي مي توان گرفت.»
استفاده= سود،کاربري، به کارگيري
استعمال دخانيات ممنوع= خواهشمند است سيگار نکشيد
استرداد= بازگرداندن
اصولي= ريشه اي
اصلي ترين= ريشه اي ترين
اطمينان= استواري
اعتماد= پشت گرمي- اين واژه در برخي جايها، کاربرد دارد براي نمونه :« ما نمي توانيم به صحبتهاي شمااعتماد کنيم».(ويرايش:)« ما نمي توانيم به سخنان شما پشت گرم باشيم.»
اعمال نظر= انجام خواسته- براي نمونه:« در اين مورد اعمال نظر کنيد.»(ويرايش:)« در اينباره خواسته خود را به انجام برسانيد.»
اقبال عمومي= رويکرد همگاني
اقليت= کمترين
اکثريت= بيشترين
امتياز= برتري
امتيازات= برتري ها
امکانات= توانايي ها، داشته ها
آن جناب= سرکار
انطباق= برابري
انتخاب= گزينش
اولويت= برتري
اوليه=نخستين
اولين= نخستين
اهم=برجسته ترين
ايام= روزها
ايزد منان= يزدان پيروزگر
ايده= آرمان، ديدگاه
بدين وسيله= چنين، با اين، اين چنين، بدين گونه
بديهي= روشن
به تعداد= به شماره
پاراگراف= بند، بخش
پروژه= برنامه
پروسه= فرآيند
تبليغ= نماياندن، آگهي
تجهيزات= آمادگي ها
تحليل نهايي= واپسين نگرش
تحقيق= پژوهش
تخفيف= کاهش
تسهيلات= ياري ها- اگر درباره « تسهيلات بانک» مي خواهيد بنويسيد، نمي توان آن را دگرگون کرد.مگر آنکه در بانکها واژه « يارانه بانکي » بکار گرفته شود.
تسليت= دلداري، همدردي - براي نمونه:« ما اين مصيبت عظمي را به شما تسليت مي گويييم » (ويرايش:)« ما در اين اندوه بزرگ با شما همدرديم و . . .( در ادامه) . . . اميدواريم اين درد جانگداز را شکيبا باشيد.»
تشکيل= ساختن
تصوير= نگاره
تعداد= شمار، شمارگان
تعرفه= ميزان نامه
تغيير= دگرگوني
تقديرنامه= سپاس نامه
تکيه= پشت دادن- اما در نامه نگاري دگرگون شده و به گونه پشتيبان و پشتيباني بکار گرفته مي شود.
تکميل= بپايان رساندن
تماس= برخورد( تماس تلفني= زنگ زدن)
تمام= همه
تنظيم= هماهنگي
توجهات= نگرش ها
توليد= فرآوري، ساختن
تولد= زادروز
جايزه= پاداش
جاري= روان
جريان= روايي
جلسه= انجمن، نشست
جلب= فراخواني – براي نمونه : « اين کار موجب جلب مشتري مي شود.»(ويرايش:)« اين کار خريداران(و براي کانونهاي خدماتي نيکتر واژه کارفرما مي باشد) بيشتري را بسوي شما فرا مي خواند.»
جنابعالي= سرکار
جهت= روي
حاوي= دربرگيرنده
حاضر= آماده
حسب الامر= بر اساس فرمايش
حضرتعالي= سرکار
حضور= پيشگاه (در حضور شما= در پيشگاه شما )
خدمت= پيشگاه– براي نمونه : « خدمت آن مديريت محترم عرض مي شود که . . . » (ويرايش:)« به پيشگاه سرور گرامي گفته مي شود که . . »
خدمت= پيشکاري – براي نمونه : « . . . تا بتوانيم در اين مورد به شما خدمت کنيم.»(ويرايش:)« . . . تا بتوانيم در اين باره براي شما پيشکاري کنيم.»
خصوص= ويژه
خطاب= سخن( اين نامه خطاب به . . . است= در اين نامه روي سخن با . . .)
خطر= ناگواري
در مقايسه با= در سنجش با
در وجه شما= براي شما
دقيق= درست، تيزنگر
دقت= تيزنگري، درستي
ذيل= زير
ذکر= يادآوري – براي نمونه : « لازم به ذکر است »(ويرايش:)«نياز به يادآوري است.»
ذهن= انديشه
سرويس هاي مشاوره اي= نيرورساني به همراه رايزني(بهتراست دربرخي از جايگزيني ها از واژه هاي بيشتري سود ببريم)
سرويس دهي= توانبخشي
سطح= رويه،پايه، اندازه،تراز
سطح کيفي توليدات= اندازه(پايه) چگونگي فرآورده ها
سطح بالاي فرهنگي= پايه بالاي فرهنگي
سعادت= خوشبختي
سهم= بهر
شاخص= روشن، نمودار
صادقانه= به راستي
صادر= فرستادن- براي نمونه :« اين محصولات را به کشور تاجيکستان صادر کرديم ».(ويرايش:) « اين فرآورده ها را به کشور تاجيکستان فرستاديم .»
صحيح= درست
صرف= به کارگيري، به کارگرفتن
صفحه= برگه، رويه
صلاحديد= نيک خواهانه، بهتر، خوبتر، نيکتر
صميمانه= پايمردانه،به گرمي – براي نمونه : « دست شما را صميمانه مي فشاريم.»(ويرايش:)« دست شما را به گرمي مي فشاريم.» ظرف اين مدت= در اين...( دو ماه) ( در ظرف چند روز= دراين چند روز)
ضمنا= به پيوست، درپيوست، پيوسته
ضمن اينکه= پيوست به اينکه
ضوابط= بندها
طبي= پزشکي
طبعا= به خودي خود
طريق= راه، روش
عبارت= گزاره
عرضه= نمايش
عطف= بازگشت
عطف به ماسبق= بازگشت به نامه پيشين، بازگشت به شماره گذشته، پيرو نامه پيشين
عنوان= پاژنام
فعاليت= کوشش، کارکرد
فرم= پيکر، گونه(به فرمي که= به گونه اي که)
فقط= تنها
فوري= بي درنگ، آني
فوق= ياد شده، بالا-براي نمونه: «مراتب فوق را به استحضار رسانديم.»(ويرايش:) « چگونگي هاي ياد شده(بالا) را به آگاهي رسانديم.»
قابل توجه= درخور نگرش
قبل= پيش
قوام= پايداري
قيمت= بها
کاملا= سراسر
کسب= درآمد
کما في السابق= همچنان ، به مانند گذشته
کمپين تبليغاتي= برنامه آگهي( در خور نگرش براي شرکتهاي آگهي ساز است که به جاي کمپين تبليغاتي از « برنامه آگهي » سود ببرند.)
کميته= گروه، دسته
کليه= همه
کنترل= درشمارآوردن، شمردن
کيفيت= چگونگي
کلا= همگي، سراسري
لازم= بايسته
لازم الاجرا= بايسته انجام است، بايسته است که انجام شود
لحاظ= ديدگاه، ديدار، نگريستن- براي نمونه :« بايد در اين کار کيفيت را حتما لحاظ کنيم »(ويرايش:)« چگونگي را بايد در اينکار نگريستن»
لحاظ کنيد= بنگريد
ليست= فهرست
مبذول فرماييد= فرمان دهيد
مباحثات= گفت و گوها، هم انديشي ها(درگفتارهاي مردمي « بحث = بگو مگو»)
متخصص= کارآزموده ، کاردان، ويژه کار
متمم= پايان بخش
متقاضي= خواستار
متحول= دگرگون
مجبور= ناچار
محوله= سپرده شده
محموله= بار
محاسبه= شمارش
محترم= گرامي، بزرگ(اين واژه براي مردمان کاربرد دارد، و« شرکت محترم» بسيار نادرست است.)
مختصرا= به کوتاهي، گزيده
مخاطبين= ( اين واژه مي تواند براي شنوندگان و يا بينندگان و يا خوانندگان باشد بستگي دارد در چه جايگاهي بکاربرده شود.)
مخاطره= آسيب پذيري – براي نمونه :« با انجام اين کار شرکت به مخاطره مي افتد»(ويرايش:)« با انجام اين کار شرکت آسيب خواهد ديد.»
مختلف= گوناگون
مدير= گرداننده، فرمانده( در تاجيکستان واژه سردار بکار مي رود.)
مذاکرات= گفتگوها
مراتب= چگونگي – براي نمونه :« . . . با توجه به مراتب فوق . . .»(ويرايش:)« . . . با نگرش به چگونگي هاي ياد شده . . .»
مراجعه= بازگشت
مراجعه کردن به جايي= رفتن به جايي
مرسوله= فرستاده
مرسوم= به آئين
مرجوع= بازگشت، پس فرستادن - براي نمونه : « ما محصولات شما را مرجوع مي کنيم.»(ويرايش :)« ما فرآورده هاي شما را باز مي گردانيم»
مسائل= دشواري ها، پرسش ها، نکته ها
مستدعي= خواهشمند
مستقل= بدون وابستگي(بطور مستقل= آزادانه)
مشاوره= رايزني، همپرسي
مشکل= دشوار،دشواري، سختي
مشابه= همانند
مصاحبه= گفت و گو
مصرند= پاي مي فشارند، پافشاري مي کنند
مطالعه= خواندن
معتبر= بنام
معروف= شناخته شده، نامي، نامدار، نامبردار
معادل= برابر
معادل اين مبلغ= برابر اين پول
مفاد= گفتارها
مقدور= شدني
مقبول= پذيرفته
مقامات= سروران
مکتوب= نوشته
منعقده= بسته شده
منطبق= برابر
مواد اوليه= ماده هاي نخستين
موارد= نکته ها
موفق= پيروز
موفقيت نسبي =کمابيش پيروز
موضوع= باره - براي نمونه : « من مي خواهم در مورد اين موضوع صحبت کنم.»(ويرايش:)« من مي خواهم در اين باره گفتگو کنم.» اما در برخي جايها نيازي به کارگيري اين واژه نمي باشد. براي نمونه:« امروز درمورد چه موضوعي صحبت خواهيم کرد؟»(ويرايش:)«امروز درباره چه گفتگو خواهيم کرد؟ »
موجبات= بايسته ها
موثر= کارايي
موجود= هست
موجودي= دارايي
مورخه= از بنياد يک واژه پارسي است. در زبان کهن ايران «ماه روچ» بوده است که اعراب از آن مورخ و پس از آن تاريخ، و آنگاه مورخه ساخته اند. نيازي به کارگيري اين واژه نيست چنانکه براي نمونه مي توان گفت :« در نامه 18 دي ماه شماره . . .»
مؤيِد= بيانگر، نشانگر
مؤيَد باشيد= پيروزباشيد
مهم= برجسته
نتيجه= بازده
نسخه= از بنياد يک واژه پارسي است و عربي شده نسک از زبان پهلوي است.
نسبت= در برابر
نظارت= بازرسي
نهايت= پايان
وظيفه= خويشکاري
همت= تلاش

منبع: بنیاد نیشابور

آرایش گفتار فارسی و پیرایش آن از واژه‏های بیگانه،
فریدون جنیدی




-->

آرایش گفتار فارسی و پیرایش آن از واژه‏های بیگانه، یکی از راه‏های آشتی با خویش و پرهیز از بیگانگی است...در این فهرست؛ برابرهای فارسی واژه‏ها آمده است. بنگرید که اگر بکارگیری این واژه‏ها شما را سودمند می افتد، نرم نرم آنها را بکار گیرید، تا آرام آرام شیوة نامه نگاری ما، ایرانی شود.
واژه تازی (عربی) برابر فارسی
ارتباط پیوند
انظباطی انظبات از ظبط گرفته شده - بازداشتن، بازداشتنی
انعکاس بازتاب
انفرادی جداگانه - تک - یکان یکان
با توجه به با نگرش به
به طور به گونه ای
بودجه هزینه
پارامتر سنجش - ابزار سنجش، آزمون آزمون برجسته
تبدیل کردن برگرداندن، دگرگونی، دگرگون کردن
تحت نظر زیر چشم داشتن
جوانب همه سو
حداقل دست کم- کمینه
خدمات شهری آرایش شهری
خدمت کردن پیشکاری
شخصیت منش
قالب چهارچوب - کالبد
کمیت اندازه
کنترل مهار-
کیفیت چگونگی
مالی مالی - مال فارسی است
محصول درآمد، دست آورد
مطلب خواسته، گفتار
منابع سرچشمه ها
اتخاذ تصمیم تصمیم = پافشاری - بر آن شدن : بر آن شدم که بیایم
احترام گذاشتن آزرم
احساس اندریافت -
اختصاص ویژه کردن
اختیار نیکی خواستن، واگذاشتن کار: تفویض اختیار
اخلاقیات اندیشه ها و آرمان ها
ارایه کردن پیش کشیدن - پیش آوردن
ارتباطات پیوندها
ارجح است بهتر است - شایسته تر است که
از جنبه - از بسیاری جوانب از دیدگاه ... از بسی دیدگاه
استعداد مایه
اسناد در فارسی چک =سند
اشتباه اشتباهات دیگر بینی
اصلی بنیادین
اطلاع رسانی آگهی رسانی
اطلاعات آگهی ها
اطمینان دادن استاماندن استامیدن
اگمانی دادن - پشت گرمی دادن
اعتماد استواری
اعتماد به نفس استواری به خویش
اعضا همپیوندان
اعمال کردن به جا آوردن - کسی را به کاری گماردن چیز دیگری است
اغلب بیشتر
امور مالی کارهای مالی
انتظار می رود چنین چشم دارم ، می داریم
انجام دادن فارسی است
اهداف هدف = آماج
اولویت دادن برتری دادن
اولیه نخستین
ایجاد کردن پدید آوردن
آنقدر چندان
با تجربه آزمایش دیده
بحرانی درهم، درهم و برهم
بخش خصوصی بخش مردمی
بسیاری اوقات بسی زمان ها
بعضی برخی
به خاطر برای
به طور عکس وارونه
پروژه برنامه
تاثیر نشان گذاری
تاکید کردن پای فشردن -
تالیف پدید آوردن - گردآوردن
تامین مالی پیش بینی مالی
تبادل دست به دست کردن
تثوری دیدگاه
تجهیزات ابزارها، مجهز: ابزارمند
تحت تاثیر قرار دادن برانگیختن اندیشه
تحصیلات آموزش
تحویل دادن سپردن
تدارک دیدن پیش بینی کردن - گرد آوردن - گرد کردن
تدارکات پیش سنجیده ها - پیش بینی ها
ترتیب دهی درجه بندی
ترجمه ترجمه فارسی می باشد - مترجم: ترجمان
ترجیح دادن برتر دانستن - برتری دادن
ترکیب کردن در هم آمیختن
ترکیب کردن آمیختن
تشکر کردن سپاسگزاری
تشویق کردن برافروختن، برانگیختن
تصمیم گیری برآن شدن
تصویب پذیرفتن
تصویر نگاره
تضمین کردن گرو پذیرفتن، پذیرفتن کاری ...
تعداد شمار
تعدد چند شماری
تعریف شناساندن
تعیین روشن کردن
تغییر دیگر کردن - دگر کردن - دگرگون
تقریبا نزدیک به
تکنیک روش فنی-فن
تمام همه
تمرکز بر یک چیز، یا یک جا گذاشتن
تنظیم تنظیمات میزان سازی درجه بندی
توسط- به وسیله بر دست - به دست
توسعه گسترش
تولید زادن، زایش، پدید آوردن، ساختن
تولیدی پدید کردن، ساختن، ساختاری، ساختمان
ثبت - ظبط نوشتن - گرفتن
جدول جدول فارسی است
جزییات ریزه کاری ها
جمع گروه، فزاز آوردن.گرد کردن
جنبه از جنبه
حتی تا
حداکثر بیشینه-دست بالا
حس اندریافت -
حساس اندریابنده
حساسیت انگیزش
حقیقی واقعی آنکه یا آنچه هست
حمایت پشتیبانی
حیاتی زیستی
خروجی ورودی بیرون شدن، اندرون شدن - راهرو، راه
خلاصه گزیده
خلاق پدیدآورنده
خلق کردن (ایده) پدیدآوردن، ایده خلق نمی شود. ایده=آرمان
در ارتباط با در برابر - درباره
در حال در زمان - در هنگام
در طی در درازنای
در غیر اینصورت اگر نه چنین - اگر نه چنین باشد، من می روم
در نتیجه برآیند: نتیجه
در نظر گرفتن تکراری
درک کردن دریافتن
رابطه پیوند
سریع باشتاب - زود
سلسله مراتب زنجیره درجه ها
سهیم انباز
سیستم همداد
شرایط بایسته ها - شرط: گرو - در هیچ شرایطی : نادرست است
شرح می دهند می شکافند
شرط تکرار
شرکت کنندگان انبازان - همراهان
شکل گونه
شکل دادن سامان دادن، گونه بخشیدن
صادر صدور بیرون کننده - بیرون دادن - فرستادن فرستنده فرآورده
صادقانه براستی، از روی راستی
صحبت کردن گفت وگو کردن
صداقت روراستی
صدق می کند براست دارد
صفحه رویه
ضروری بایسته
عاطفی واژه عاطفی از عطف می آید یعنی روی کردن
عبارتند از چنین اند
عضو همپیوند
عمده بیشتر
عمل کردن بجا آوردن
عموما همه
عموما همگانی
فراهم کردن آماده ساختن - گردآوردن
فرصت درنگ، فرصت دادن، درنگ دادن، دم گرفتن
فعالیت واژه غلط است، کارکرد، کار و کوشش، سخت کاری
فعلا این دم، واژه نادرست است - فعل یعنی کارکردن، فعلا نادرست است
قابل توجه درخور نگرش
قابل جمع آوری درخور گردآوری
قابل قبول پذیرفتنی
قانون قوانین داد
قضاوت داوری
کافی بسنده - بس
کامل بود، بونده
کاملا دربست
کل همه
کلی همگانی
کمی و کیفی
کمییت
کنترل درشمار آوردن، بازبینی کردن
کیفیت
گاهی اوقات گاهگاه
لازم بایسته
لازمه بایسته بایستگی
لذت برخورداری
لیست فهرست
ماشین آلات و تجهیزات ابزارها، مجهز: ابزارمند
متاسفانه شوربختانه، بدبختانه
متعهد پیماندار
متغیر دیگرگون شونده
متفاوت دیگرگون - دگرگون
متمایل خوابان
متناسب همگون
مثلث متساوی الاضلاع سه گوشه، سه پهلو برابر
مجموع مجموع نادرست است چون جمع مفعول نمی شود
مجموعه مجموع نادرست است چون جمع مفعول نمی شود
محدود کردن دیوار بستن - پای بستن
محدوده دامنه بازه گستره
محصول برآیند
محیط پیرامون
محیط کاری
مدت - بلند مدت زمان - دیر زمان
مدیر – مدیریت کردن کارفرما - کارفرمایی
مربوط وابسته
مربوط می شود بر می گردد
مربی ارمگان - فرهیختار
مرتب کردن درجه بندی
مرسوم بآیین
مسوولیت پاسخگویی
مسیر راه
مسیر بحرانی راه آشفته
مشابه همسان
مشترک یکسان
مشترک همگانی گروهی
مشتری خریدار
مشکل گره کار- دشوار
مشکل دشوار سخت
مشکلات دشواری ها
مصالح ابزارها
مطابق هماهنگ - برابر
مطالعه کردن خواندن
مطرح کردن به میان آوردن بمیان کشیدن
مطلوب - ایده آل آرمانی
معمولا عمل مفعول نمی شود نادرست است
مفهوم دانسته - فهم مفعول نمی شود. - چم گفتار
مقاله گفتار
مقایسه کردن سنجیدن
مقدمه درآمد، پیشگفتار - پیش درآمد
ممکن شدنی
منابع سرچشمه ها
منجر به پایان یافتن به
منظم آراسته
مهم برجسته
موجب موجب گردید
مورد باره
مورد نیاز نیازمند است،
موضوع گفته سخن ... درباره این موضوع: درباره این سخن
موعد مقرر زمان پیش بینی شده
موقعیت جایگاه
نتیجه برآیند
نصب چسباندن، آویختن، برگماردن (برای انسان)
نکات نکته نکته ها فارسی است
هدایت رهنمایی
واحد (هزینه) یگانه
وجود داشتن بودن
وظیفه خویشکاری
دقیق باریک
قطور تناور
در نظر گرفت پنداشت
اثر= کارايي- براي نمونه :
« تخصص شرکت ما در پيشبرد اهداف شما اثر دارد.»(ويرايش:) « کارآزمودگي شرکت ما در پيشرفت آرمان‏هاي شما کارايي دارد.»‏
اجمال= کوتاه
اجرا= انجام
احتراما= با بزرگداشت
اخير= پاياني
آدرس=نشاني
ارتباط= پيوند
آرشيو= بايگاني
ارسال= فرستادن
ارجاع= فرستادن
ارائه= پديدارکردن
ارتقاء= بالابردن، پيشرفت
استنتاج= بهره وري، بدست آوردن- براي نمونه: « از صحبت شما به اين شکل استنتاج مي شود که . . . »(ويرايش:)« از سخن شما چنين بدست مي آيد که . . .».يا در جايي ديگر:« از سخن شما چه بهره اي مي توان گرفت.»
استفاده= سود،کاربري، به کارگيري
استعمال دخانيات ممنوع= خواهشمند است سيگار نکشيد
استرداد= بازگرداندن
اصولي= ريشه اي
اصلي ترين= ريشه اي ترين
اطمينان= استواري
اعتماد= پشت گرمي- اين واژه در برخي جايها، کاربرد دارد براي نمونه :« ما نمي توانيم به صحبتهاي شمااعتماد کنيم».(ويرايش:)« ما نمي توانيم به سخنان شما پشت گرم باشيم.»
اعمال نظر= انجام خواسته- براي نمونه:« در اين مورد اعمال نظر کنيد.»(ويرايش:)« در اينباره خواسته خود را به انجام برسانيد.»
اقبال عمومي= رويکرد همگاني
اقليت= کمترين
اکثريت= بيشترين
امتياز= برتري
امتيازات= برتري ها
امکانات= توانايي ها، داشته ها
آن جناب= سرکار
انطباق= برابري
انتخاب= گزينش
اولويت= برتري
اوليه=نخستين
اولين= نخستين
اهم=برجسته ترين
ايام= روزها
ايزد منان= يزدان پيروزگر
ايده= آرمان، ديدگاه
بدين وسيله= چنين، با اين، اين چنين، بدين گونه
بديهي= روشن
به تعداد= به شماره
پاراگراف= بند، بخش
پروژه= برنامه
پروسه= فرآيند
تبليغ= نماياندن، آگهي
تجهيزات= آمادگي ها
تحليل نهايي= واپسين نگرش
تحقيق= پژوهش
تخفيف= کاهش
تسهيلات= ياري ها- اگر درباره « تسهيلات بانک» مي خواهيد بنويسيد، نمي توان آن را دگرگون کرد.مگر آنکه در بانکها واژه « يارانه بانکي » بکار گرفته شود.
تسليت= دلداري، همدردي - براي نمونه:« ما اين مصيبت عظمي را به شما تسليت مي گويييم » (ويرايش:)« ما در اين اندوه بزرگ با شما همدرديم و . . .( در ادامه) . . . اميدواريم اين درد جانگداز را شکيبا باشيد.»
تشکيل= ساختن
تصوير= نگاره
تعداد= شمار، شمارگان
تعرفه= ميزان نامه
تغيير= دگرگوني
تقديرنامه= سپاس نامه
تکيه= پشت دادن- اما در نامه نگاري دگرگون شده و به گونه پشتيبان و پشتيباني بکار گرفته مي شود.
تکميل= بپايان رساندن
تماس= برخورد( تماس تلفني= زنگ زدن)
تمام= همه
تنظيم= هماهنگي
توجهات= نگرش ها
توليد= فرآوري، ساختن
تولد= زادروز
جايزه= پاداش
جاري= روان
جريان= روايي
جلسه= انجمن، نشست
جلب= فراخواني – براي نمونه : « اين کار موجب جلب مشتري مي شود.»(ويرايش:)« اين کار خريداران(و براي کانونهاي خدماتي نيکتر واژه کارفرما مي باشد) بيشتري را بسوي شما فرا مي خواند.»
جنابعالي= سرکار
جهت= روي
حاوي= دربرگيرنده
حاضر= آماده
حسب الامر= بر اساس فرمايش
حضرتعالي= سرکار
حضور= پيشگاه (در حضور شما= در پيشگاه شما )
خدمت= پيشگاه– براي نمونه : « خدمت آن مديريت محترم عرض مي شود که . . . » (ويرايش:)« به پيشگاه سرور گرامي گفته مي شود که . . »
خدمت= پيشکاري – براي نمونه : « . . . تا بتوانيم در اين مورد به شما خدمت کنيم.»(ويرايش:)« . . . تا بتوانيم در اين باره براي شما پيشکاري کنيم.»
خصوص= ويژه
خطاب= سخن( اين نامه خطاب به . . . است= در اين نامه روي سخن با . . .)
خطر= ناگواري
در مقايسه با= در سنجش با
در وجه شما= براي شما
دقيق= درست، تيزنگر
دقت= تيزنگري، درستي
ذيل= زير
ذکر= يادآوري – براي نمونه : « لازم به ذکر است »(ويرايش:)«نياز به يادآوري است.»
ذهن= انديشه
سرويس هاي مشاوره اي= نيرورساني به همراه رايزني(بهتراست دربرخي از جايگزيني ها از واژه هاي بيشتري سود ببريم)
سرويس دهي= توانبخشي
سطح= رويه،پايه، اندازه،تراز
سطح کيفي توليدات= اندازه(پايه) چگونگي فرآورده ها
سطح بالاي فرهنگي= پايه بالاي فرهنگي
سعادت= خوشبختي
سهم= بهر
شاخص= روشن، نمودار
صادقانه= به راستي
صادر= فرستادن- براي نمونه :« اين محصولات را به کشور تاجيکستان صادر کرديم ».(ويرايش:) « اين فرآورده ها را به کشور تاجيکستان فرستاديم .»
صحيح= درست
صرف= به کارگيري، به کارگرفتن
صفحه= برگه، رويه
صلاحديد= نيک خواهانه، بهتر، خوبتر، نيکتر
صميمانه= پايمردانه،به گرمي – براي نمونه : « دست شما را صميمانه مي فشاريم.»(ويرايش:)« دست شما را به گرمي مي فشاريم.» ظرف اين مدت= در اين...( دو ماه) ( در ظرف چند روز= دراين چند روز)
ضمنا= به پيوست، درپيوست، پيوسته
ضمن اينکه= پيوست به اينکه
ضوابط= بندها
طبي= پزشکي
طبعا= به خودي خود
طريق= راه، روش
عبارت= گزاره
عرضه= نمايش
عطف= بازگشت
عطف به ماسبق= بازگشت به نامه پيشين، بازگشت به شماره گذشته، پيرو نامه پيشين
عنوان= پاژنام
فعاليت= کوشش، کارکرد
فرم= پيکر، گونه(به فرمي که= به گونه اي که)
فقط= تنها
فوري= بي درنگ، آني
فوق= ياد شده، بالا-براي نمونه: «مراتب فوق را به استحضار رسانديم.»(ويرايش:) « چگونگي هاي ياد شده(بالا) را به آگاهي رسانديم.»
قابل توجه= درخور نگرش
قبل= پيش
قوام= پايداري
قيمت= بها
کاملا= سراسر
کسب= درآمد
کما في السابق= همچنان ، به مانند گذشته
کمپين تبليغاتي= برنامه آگهي( در خور نگرش براي شرکتهاي آگهي ساز است که به جاي کمپين تبليغاتي از « برنامه آگهي » سود ببرند.)
کميته= گروه، دسته
کليه= همه
کنترل= درشمارآوردن، شمردن
کيفيت= چگونگي
کلا= همگي، سراسري
لازم= بايسته
لازم الاجرا= بايسته انجام است، بايسته است که انجام شود
لحاظ= ديدگاه، ديدار، نگريستن- براي نمونه :« بايد در اين کار کيفيت را حتما لحاظ کنيم »(ويرايش:)« چگونگي را بايد در اينکار نگريستن»
لحاظ کنيد= بنگريد
ليست= فهرست
مبذول فرماييد= فرمان دهيد
مباحثات= گفت و گوها، هم انديشي ها(درگفتارهاي مردمي « بحث = بگو مگو»)
متخصص= کارآزموده ، کاردان، ويژه کار
متمم= پايان بخش
متقاضي= خواستار
متحول= دگرگون
مجبور= ناچار
محوله= سپرده شده
محموله= بار
محاسبه= شمارش
محترم= گرامي، بزرگ(اين واژه براي مردمان کاربرد دارد، و« شرکت محترم» بسيار نادرست است.)
مختصرا= به کوتاهي، گزيده
مخاطبين= ( اين واژه مي تواند براي شنوندگان و يا بينندگان و يا خوانندگان باشد بستگي دارد در چه جايگاهي بکاربرده شود.)
مخاطره= آسيب پذيري – براي نمونه :« با انجام اين کار شرکت به مخاطره مي افتد»(ويرايش:)« با انجام اين کار شرکت آسيب خواهد ديد.»
مختلف= گوناگون
مدير= گرداننده، فرمانده( در تاجيکستان واژه سردار بکار مي رود.)
مذاکرات= گفتگوها
مراتب= چگونگي – براي نمونه :« . . . با توجه به مراتب فوق . . .»(ويرايش:)« . . . با نگرش به چگونگي هاي ياد شده . . .»
مراجعه= بازگشت
مراجعه کردن به جايي= رفتن به جايي
مرسوله= فرستاده
مرسوم= به آئين
مرجوع= بازگشت، پس فرستادن - براي نمونه : « ما محصولات شما را مرجوع مي کنيم.»(ويرايش :)« ما فرآورده هاي شما را باز مي گردانيم»
مسائل= دشواري ها، پرسش ها، نکته ها
مستدعي= خواهشمند
مستقل= بدون وابستگي(بطور مستقل= آزادانه)
مشاوره= رايزني، همپرسي
مشکل= دشوار،دشواري، سختي
مشابه= همانند
مصاحبه= گفت و گو
مصرند= پاي مي فشارند، پافشاري مي کنند
مطالعه= خواندن
معتبر= بنام
معروف= شناخته شده، نامي، نامدار، نامبردار
معادل= برابر
معادل اين مبلغ= برابر اين پول
مفاد= گفتارها
مقدور= شدني
مقبول= پذيرفته
مقامات= سروران
مکتوب= نوشته
منعقده= بسته شده
منطبق= برابر
مواد اوليه= ماده هاي نخستين
موارد= نکته ها
موفق= پيروز
موفقيت نسبي =کمابيش پيروز
موضوع= باره - براي نمونه : « من مي خواهم در مورد اين موضوع صحبت کنم.»(ويرايش:)« من مي خواهم در اين باره گفتگو کنم.» اما در برخي جايها نيازي به کارگيري اين واژه نمي باشد. براي نمونه:« امروز درمورد چه موضوعي صحبت خواهيم کرد؟»(ويرايش:)«امروز درباره چه گفتگو خواهيم کرد؟ »
موجبات= بايسته ها
موثر= کارايي
موجود= هست
موجودي= دارايي
مورخه= از بنياد يک واژه پارسي است. در زبان کهن ايران «ماه روچ» بوده است که اعراب از آن مورخ و پس از آن تاريخ، و آنگاه مورخه ساخته اند. نيازي به کارگيري اين واژه نيست چنانکه براي نمونه مي توان گفت :« در نامه 18 دي ماه شماره . . .»
مؤيِد= بيانگر، نشانگر
مؤيَد باشيد= پيروزباشيد
مهم= برجسته
نتيجه= بازده
نسخه= از بنياد يک واژه پارسي است و عربي شده نسک از زبان پهلوي است.
نسبت= در برابر
نظارت= بازرسي
نهايت= پايان
وظيفه= خويشکاري
همت= تلاش

منبع: بنیاد نیشابور

خانلری

ناتل خانلری عقاب اوج پروازادبيات ايران




مجموعه مقالات و برخی نوشته های پراكنده پرويز ناتل خانلری بزودی بصورت كتاب منتشر خواهد شد. مقالاتی كه دراين مجموعه منتشر خواهد شد عمدتا در مجله وزين سخن منتشر شده اند.
ناتل خانلری استاد ادبيات فارسی و از سخنرانان اولين كنگره نويسندگان ايران در سال 1325 بود كه در هيات رئيسه آن صادق هدايت نشسته بود و جوان ترين سخنران آن احسان طبری بود. سخنرانی خانلری در آن كنگره يكی از اديبانه ترين و شيوا ترين سخنرانی های تاريخ ادبيات معاصر ايران است كه ما بزودی آن را در پيك هفته منتشر خواهيم كرد.

دستور تاريخی زبان فارسی، مجموعه چهارجلدی هفتاد سخن، مجموعه شعر ماه در مرداب، از جمله آثار خانلری هستند، اما شناسنامه او در ادبيات و شعر ايران، همانا شعر بلند و حكيمانه "عقاب" است، كه گفته می شود شعری است در وصف خويش و دانه هائی كه دربار شاهنشاهی برايش می پاشيد.
عمر در اوج فلك برده به سر
دم زده در نفس باد سحر
سينه كبك و تزرو و تيهو
تازه و گرم شده قسمت او
اينك افتاده دراين لاشه و گند
بايد از زاغ بياموزد پند

....

خانلری متولد 1292 در تهران بود. در مدرسه آمريكايی و سن‌لويی تهران تحصيل كرد. در سال 1313 به عضويت گروه ربعه كه هدايت، بزرگ علوی، مجتبی مينوی و فرزاد در آن حضور داشتند پيوست. سال 1314 از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل شد و در سال 1318 شعر عقاب را سرود. سال 1330 كرسی تاريخ زبان فارسی را در دانشكده ادبيات تاسيس كرد. در سال‌های 1334 و 1341 معاون وزير كشور و وزير فرهنگ شد. در سال 1350 دكترای افتخاری دانشگاه دولتی لنين از شوروی را دريافت كرد و در سال 1351 به تاسيس پژوهشكده فرهنگ ايران (بنياد فرهنگ) همت گمارد. سال 1369 و در سن 77 سالگی چشم برجهان فرو بست.

اين فيلم تزوير و ريا را هم ببينيد

آنكه چشم می دزدد و برای دوربين آن اداها را در می آورد، همان است كه درس اخلاق و مذهب، اخلاص و صداقت هم در تلويزيون می دهد و يا در نماز جمعه با تكرار و تكرار همين صفات بالای منبر می رود! آن تزوير و ريائی كه امروز در بطن جامعه ريشه دوانده و آن تظاهر به دينداری و نان به نرخ روز خوردن، كه آفت ايران شده، ريشه هايش اينجاست! نگاه كنيد.
زمينه گسترش حكومت شوراهای نظامی انفجار 2 بمب در سازمان های دولتی كرمانشاه
نمايشگاه كتاب ومطبوعاتامسال


تكرار فارنهايت 451در نمايشگاه كتاب تهران




درطول دو روز گذشته، برخى كتاب ها از برخى غرفه های نمايشگاه كتاب و مطبوعات كه در تهران برپاست جمع آورى شدند. كتاب «تصويرها» اثر اينگمار برگمن ، «شازده احتجاب» و «جمعه بازار» هوشنگ گلشيرى ، «خاطرات اميرانتظام» و «تاريخ اجتماعى ايران» مرتضى راوندى از جمله كتاب هائی است كه جمع آورى شدند.
سال گذشته «دن آرام» ميخائيل شولوخوف با ترجمه احمد شاملو در نمايشگاه كتاب عرضه شد، امسال "دن آرام" با ترجمه قديمی م. ا. به آذين به نمايشگاه رسيد. روى جلد چاپ جديد ترجمه به آذين نوشته شده: نخستين و كامل ترين ترجمه در ايران، در چهار مجلد با شمارگان هر دوره يك هزار و ۵۰۰ نسخه. «دن آرام» را به آذين، بيش از 30 سال پيش ترجمه و منتشر كرده بود.
( 451 درجه ايست كه كتاب در آن می سوزد. بر اساس همين موضوع يكی از ماندگارترين فيلم های تاريخ سينما با نام "فارنهايت 451" ساخته شده است كه پيش از انقلاب در تهران روی اكران رفت. سازنده اين فيلم ديدنی "ری داگلاس بردبری” شاعر آمريكايی و نويسنده ژانرهای فانتزي است. تاريخچهٔ مريخ نيز از آثار معروف اوست. موضوع فيلم جمع آوری هر نوع كتاب از خانه و سوزاندن آنها در 451 درجه است، اما بتدريج در شهر و يا كشوری كه با كتاب چنين می كنند، گروه هائی در خارج از شهر جمع می شوند كه فصل های مختلف آثار بزرگ جهان را حفظ می كنند و سينه به سينه به هم می سپارند تا نوشته های سوخته در مغز و سينه انسان ها جاودان بمانند.)

Sunday, May 07, 2006

از حافظ به انگلیسی

Morning breeze, its fragrance will exhale
The old world will once again youthfully sail.
Tulip will bring a red cup to the meadows
Narcissus' eyes from poppy will grow pale.
When would nightingale put up with such abuse
In the chamber of the rose cry and wail.
I traded the temple for the tavern, fault me not
Prayer is long and stale, time is frail.
Leave not joy of the now till the morrow
Who can vouch that the morrow, the now shall trail?
Month of Sha'aban put not down the jug of wine
Till the end of Ramadan you'll miss this Holy Grail.
Hold dear all the flowers and commune
Came to be and will whither with a breeze or a gale.
This feast is for friends, O minstrel, play and sing
Sing again, it came thus and went thus, to what avail?
Hafiz, for your sake, entered this tale
Walk with him, say farewell, he'll tear the veil.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaJanuary 5, 2000
نـفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل
تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی
مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد

گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود
قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد



When sorrows upon seekers' hearts settle, will not rattleWhen beauty with comfort starts battle, will unsettle.
When to fate they submit their mind, themselves will bindFinally, when Beloved's beautiful curls find, put egos behind.
If they come to us a moment, and sit near, disappearYet when joy in their hearts will appear, becomes clear.
If they understand that a lonely tear is but a gem that is dearWith a love so sincere, face early-risers they fear.
When laughter like red rubies to my eyes cling, my tears bringFrom my face, when hidden secretes spring, joyously they sing.
The healing balm of the pain of love is not easy for sure, and is pureThose who use their mind to find such a cure, many failure will endure
Those who climbed fortune's ladder wrung after wrung, were strung and hungAnd the ones who in praise sing Hafiz's song, are thought wrong.
Those favored by this spirit, noble and pure, tempt and allureFor love's pain if a cure they must secure, then failure will endure.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaOctober 16, 1999
سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانـند بـه فـتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانـند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نـهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ مـهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانـند ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانـند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پـندارد ز فـکر آنان که در تدبیر درمانند در مانـند چو منصور از مراد آنان کـه بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانـند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند کـه با این درد اگر دربند درمانند درمانـند





At the gates of the tavern I saw the angels knockKneaded this clay we call human, and made it talk.
The residents of the Celestial Court and the heavenly blocDrank from the Wine of Love, with me, upon our common walk.
The earth and the skies could not keep this trust of the clockYet the poor insane me was stuck with such tough luck.
People find good reason for the wars in which they are stuckSince Truth they cannot see, to fantasies they would flock.
In our midst, thank God, the dogs of war are put in chain and lockThe angels gratefully drink, gracefully dance, from block to block.
Fire is not a flickering glow that a candle flame would mockFire is the flame of a heap of moths that lightning has just struck.
None like Hafiz, the mask of deceitful intellect can pluckTill the hair of Bride of Verses was brushed lock after lock.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaOctober 23, 1998
دوش دیدم که مـلایک در میخانـه زدند گـل آدم بسرشتـند و به پیمانـه زدند ساکـنان حرم سـتر و عفاف ملـکوت با مـن راه نشین باده مسـتانـه زدند آسـمان بار امانـت نتوانست کـشید قرعـه کار بـه نام مـن دیوانـه زدند جنـگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افـسانـه زدند شـکر ایزد که میان من و او صلح افـتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانـه زدند آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتـش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف عروسان سخن شانـه زدند
At the break of dawn from sorrows I was savedIn the dark night of the Soul, drank the elixir I craved.
Ecstatic, my soul was radiant, bright,Sanctified cup of my life, drunk I behaved.
O, what exalted sunrise, what glorious nightThat holy night, to the New Life was enslaved.
From now on, in the mirror, O what a sightThe mirror, glory of my soul, proclaimed and raved.
Wonder not if I am bathed in heart’s delightI deserved and was given, though may have seemed depraved.
Angelic voice brought news of my God-given rightMy patience is the fruit of hardships that I braved.
Sweet nectar drips from my lips, as my words take their flightBeloved, my sweetheart, upon my soul patiently had engraved.
‘T was Hafiz, divinely inspired that I attained such heightIt was God’s mercy that time’s sorrows for me waived.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaMarch 28, 1999
دوش وقـت سحر از غصه نجاتـم دادند واندر آن ظلمت شـب آب حیاتـم دادند بیخود از شعشـعـه پرتو ذاتـم کردند باده از جام تـجـلی صـفاتـم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شـب قدر که این تازه براتـم دادند بـعد از این روی من و آینه وصف جـمال کـه در آن جا خبر از جلوه ذاتـم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستـحـق بودم و این‌ها به زکاتم دادند هاتـف آن روز به من مژده این دولت داد کـه بدان جور و جفا صبر و ثباتـم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبریسـت کز آن شاخ نباتـم دادند همـت حافـظ و انفاس سحرخیزان بود کـه ز بـند غـم ایام نـجاتـم دادند










[ Back ] [ Up ] [ Next ]
Whoever was intimate with his heart, his love definedAnd he who was not, in his doubt was left behind.If my heart went through the veil, then fault me notI thank God that it did not remain within the veil of mind.The Sufis took back their gown from the wineIt was our gown, forever to the tavern was assigned.Drunken Dervishes passed by, and it passed byOur drunken tales the hands of time defied.Each cup that was filled by that lovely handTransmuted into tears, our jealous eyes mystified.My heart from the first, unto this last, is in loveI know of none, who in this love, forever remained blind.I was lovesick. Though your eyes bloomed as flowers,Your loveliness remains veiled, this is unkind.Found nothing more joyful than the sound of words of loveIn this turning Merry-Go-Round that You rewind.My robe covered at least hundred faults that I could findI pawned my robe to wine, and what remained, my bare hind.Master painter was helpless in awe of your beautyEverywhere upon the walls is what in awe he had designed.To view His face, Hafiz, his heart refinedFor this to come to pass, always will remain in bind.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaApril 8, 1999
هر کـه شد محرم دل در حرم یار بـماند وان کـه این کار ندانست در انکار بـماند اگر از پرده برون شد دل من عیب مکـن شـکر ایزد کـه نه در پرده پندار بـماند صوفیان واستدند از گرو می همه رخـت دلـق ما بود که در خانه خـمار بـماند محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصـه ماسـت که در هر سر بازار بماند هر می لعل کز آن دست بلورین سـتدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بـماند جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفـت جاودان کـس نشنیدیم که در کار بـماند گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس شیوه تو نشدش حاصـل و بیمار بـماند از صدای سخن عشـق ندیدم خوشـتر یادگاری کـه در این گنـبد دوار بـماند داشتـم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید خرقـه رهن می و مطرب شد و زنار بماند بر جمال تو چـنان صورت چین حیران شد کـه حدیثش همه جا در در و دیوار بماند بـه تماشاگـه زلفـش دل حافظ روزی شد کـه بازآید و جاوید گرفـتار بـماند






Morning breeze, its fragrance will exhaleThe old world will once again youthfully sail.Tulip will bring a red cup to the meadowsNarcissus' eyes from poppy will grow pale.When would nightingale put up with such abuseIn the chamber of the rose cry and wail.I traded the temple for the tavern, fault me notPrayer is long and stale, time is frail.Leave not joy of the now till the morrowWho can vouch that the morrow, the now shall trail?Month of Sha'aban put not down the jug of wineTill the end of Ramadan you'll miss this Holy Grail.Hold dear all the flowers and communeCame to be and will whither with a breeze or a gale.This feast is for friends, O minstrel, play and singSing again, it came thus and went thus, to what avail?Hafiz, for your sake, entered this taleWalk with him, say farewell, he'll tear the veil.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaJanuary 5, 2000
نـفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد










From whose house this joyous light brightens my heart?Whose lover has sent my soul this cupid's burning dart?This state wrecks my house and my faithWhose bosom enfolds her & whose fingers her hair part?The nectar of her lips always remains upon my lipsWhose soul will comfort & for whom pour a wine quart?That candle who radiates riches and joyAsk God, whose moth flight tonight shall thwart?Mesmerizes everyone, while none can knowTo whose tale her gentle heart will wake and smart?O God, that supremely gentle and graceful faceWhose rare jewel is tonight and whose irreplaceable art?I sighed, O Hafiz, that I'm crazy when apartSmilingly you said who is the mad one from the start?
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaJanuary 17, 2000
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت حالیا خانـه برانداز دل و دین من اسـت تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست باده لعـل لـبـش کز لب من دور مـباد راح روح کـه و پیمان ده پیمانـه کیسـت دولـت صحـبـت آن شمع سعادت پرتو بازپرسید خدا را که بـه پروانـه کیسـت می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد کـه دل نازک او مایل افسانـه کیسـت یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جـبین در یکـتای کـه و گوهر یک دانه کیسـت گـفـتـم آه از دل دیوانه حافـظ بی تو زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیسـت




Ask not what sorrows for love I endureAsk not of parting poisons that make me impure.I have traveled the world and in the end Ask not what lover I willingly allure.Longing for a vision, at her doorAsk not of the tears that I pour.With my own ears I heard her last nightAsk not of her words, harsh yet demure.Bite not your upper lip and speak notAsk not what sweet lips I may secure.In my mendicant state without youAsk not of my pain and need for a cure.On the path of Love, Hafiz, lost & unsureAsk not of his standing, high and pure.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaJanuary 23, 2000
درد عشقی کشیده‌ام که مـپرس زهر هجری چشیده‌ام که مـپرس گشـتـه‌ام در جـهان و آخر کار دلـبری برگزیده‌ام کـه مـپرس آن چـنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام کـه مـپرس مـن به گوش خود از دهانش دوش سخـنانی شـنیده‌ام که مپرس سوی من لب چه می‌گزی که مگوی لـب لـعـلی گزیده‌ام که مپرس بی تو در کـلـبـه گدایی خویش رنـج‌هایی کـشیده‌ام که مپرس همـچو حافـظ غریب در ره عشق بـه مـقامی رسیده‌ام که مپرس



Ghazal 317







[ Back ] [ Up ] [ Next ]
Openly I admit, with much joy and such glee;Enslaved to your love, from both worlds I am free.As a bird of Paradise, to parting I did agreeFell in the trap of life and worldly tragedy.I was an angel, I resided in the heavens;Renovation of the world - the mission given to me.The nymphs of paradise, the cool ponds and the treeIn the hope of union, swiftly left my memory.On the tablet of my heart, inscribed from a to zIt is all about you, I can’t see other than thee.No soothsayer foretold of my exit or entryO Lord, this journey, why did you for me decree?I am but a slave of the Tavern of LoveEach moment, a new pain becomes my new remedy.If my bleeding heart pours out of my tearful eyesIt’s just, I deserve; why to others I make my plea?Wipe away Hafiz’s tears with your hands so he can seeOr else, this flood, brings all of us to our knee.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaApril 12, 1999
فاش می‌گویم و از گفته خود دلـشادم بـنده عشقـم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهـم شرح فراق کـه در این دامگه حادثه چون افـتادم مـن ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لـب حوض بـه هوای سر کوی تو برفـت از یادم نیسـت بر لوح دلم جز الف قامت دوست چـه کـنـم حرف دگر یاد نداد استادم کوکـب بخـت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چـه طالـع زادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو بـه مـبارک بادم می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست کـه چرا دل به جگرگوشـه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشـک ور نـه این سیل دمادم بـبرد بـنیادم



Don’t let your hair with the wind blow,Else to the wind, caution I’ll throw.Don’t let foundations elegantly grow,Else my foundation will dissolve and go.
Choose where you bestow thy grace,Else I’ll wallow in disgrace.When you are present in every place,Every place, my protests will face.
The locks of your hair are curled like a chain,Enslaved to those locks, in chain I remain.When with your curls you entertain,Your curls will only drive me insane.
Strangers do not befriend,Else I might be lost in the trend.Let not my rivals on you depend,This makes me sad, and will offend.
Let your face color, your cheeks blush,Your beauty, the rose bud, aside brush;Let your stature rise up tall and lush,And the tallest cedars simply crush.
Don’t become every room’s candle flame,Else my flames of jealousy can’t tame.Don’t treat every people the same,So that you may not forget my name.
Don’t become known to all in this town,Else I’ll find the ocean, myself drown.Don’t keep me distant with your frown,Else I’ll tear to threads my shirt and gown.
Have mercy upon me and compassion,Else hear the infamy of my passion.Hafiz will embrace your oppression,Was freed since enslaved in this fashion.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaApril 13, 1999
زلـف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بـنیاد مـکـن تا نکـنی بـنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلـک فریادم زلـف را حلقـه مکن تا نکنی دربـندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانـه مـشو تا نبری از خویشـم غـم اغیار مـخور تا نـکـنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گـلـم قد برافراز کـه از سرو کـنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مـکـن تا نروی از یادم شـهره شـهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منـما تا نـکـنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا بـه خاک در آصـف نرسد فریادم حافـظ از جور تو حاشا که بگرداند روی مـن از آن روز کـه دربـند توام آزادم



Once again, if I find my way to the tavern of the MagiThe goodness of robe and rug I’ll gladly myself deny.Like the pious, if today I put this wine behindThe keeper of the tavern will keep my cup far and dry.And if moth-like, I spread my wings with easeInto the heart of the flame, I’ll gladly fly.Tell me not of Paradise, as long as I have your thoughtWith you in my heart, with nothing else identify.The secret of my love is well kept within my heartIs only given away with heart’s cry and tearful eye.Like a bird I took flight from my cage of dust and clayIn the hope of becoming prey to eagles flying high.Embrace me like a harp in your bosom, pluck my stringsElse a reed upon your lips, put music to your sigh.I will not tell another the tale of my broken heart;My love and longing for you, my broken heart will dignify.No matter how much beauty in Hafiz multiplyFor your beauty, everything I will decry, and will die.
© Shahriar ShahriariLos Angeles, CaApril 10, 1999
در خرابات مـغان گر گذر افـتد بازم حاصـل خرقـه و سـجاده روان دربازم حـلـقـه توبـه گر امروز چو زهاد زنم خازن میکده فردا نـکـند در بازم ور چو پروانـه دهد دسـت فراغ بالی جز بدان عارض شـمـعی نـبود پروازم صحـبـت حور نخواهم که بود عین قصور با خیال تو اگر با دگری پردازم سر سودای تو در سینه بماندی پـنـهان چـشـم تردامـن اگر فاش نگردی رازم مرغ سان از قفس خاک هوایی گشـتـم بـه هوایی کـه مگر صید کند شهـبازم همـچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم از لـب خویش چو نی یک نفسی بـنوازم ماجرای دل خون گشته نـگویم با کـس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم گر بـه هر موی سری بر تن حافـظ باشد همـچو زلفـت همـه را در قدمت اندازم