
از آخرين سروده های شاملودر آستانه
شاملو، دراين سالهای آخر، اغلب و تا آنجا كه ممكن بود از تهران می رفت بيرون، مكانی حوالی گوهردشت و خانه ای دنج و كوچك. زياد وقت حرف با اين و آن را نداشت. حوصله حرف را هم نداشت. ميدانست رفتنی است و ناكرده ها و نانوشته های بسياری روی دستش مانده است كه بايد بسرعت تمام كند. شعری را كه می خوانيد از جمله سروده های او در اين دوران است. سروده ای برای زندگی نيست، وداع است. ايستادن، نشستن، خوابيدن و ديگر برنخاستن. باری كه روی دستش مانده بود بسی سنگين تر از سنگی بود كه بر گورش نهاده بودند. ای كاش، آنها كه سنگ سنگين را از گورش بلند كردند، تا زنده بود بار زندگی اش را سبك كرده بودند تا انبوه كارهای ناتمامش را به پايان رساند. آنكه به اين سادگی از مرگ می گويد، از نداشتن سنگش چه باك؟ ... ادامه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home