Sat 29 09 2007 0:54
بخش اول)
چگونگى تاسيس حزب توده ايران درهفتم مهرماه ۱۳۲۰
بابك اميرخسروى
جنگ جهانى دوم و ورود ارتش متفقين به ايران در سوم شهريور۱۳۲۰عصر تازهاى در فضاى سياسى ايران بازگشود. از پيامدهاى فورى آن، كنارهگيرى رضا شاه از سلطنت وآزادى زندانيان سياسى، به ويژه گروه معروف به «۵۳ نفر» بود. تصادفى نيست كه تقريبا يك ماه پس ازآن، در هفتم مهرماه ۱۳۲۰، به همت همين آزادمردان، اولين حزب مدرن چپ ايران پايه گذارى شد. كه طى دههها نقش مهمى در صحنه سياسى، اجتماعى و فرهنگى ميهن ما ايفا نمود. قصد من دراين نوشته ارزيابى از كارنامه اين حزب توده ايران طى اين سالهاى طولانى و يا دادن بيلان كار او نيست. حزب توده ايران يك بنگاه بازرگانى نيست كه فوائد وخسارتهاى آن را بشود در دو ستون نوشت. و با يك جمع و تفريق ساده بيلان كار آن را به صورت مثبت يا منفى عرضه كرد! شخصا در نوشتههاى گوناگون، از جمله چندسال پيش، درسلسله مقالههائى كه در نشريه «راه آزادى»، تحت عنوان «كارنامه پنجاه ساله حزب توده ايران»؛ و نيز در مصاحبه با مجله «كنكاش» چند سال پيش، به تفصيل به اين موضوع پرداختهام.در اينجا، به مناسبت سالگرد تاسيس حزب توده ايران، قصد دارم تنها به يك موضوع مهم كه هم چنان مورد بحث واختلاف نظراست، بپردازم. وآن، عبارت از واقعيت و چند و چون تاسيس حزب و سمتگيرىهاى سالهاى آغازين اوست. دو« تز» دربرابر يكديگرند: آيا حزب توده ايران «مخلوق شوروى وسازمانهاى امنيتى آن ن.كا.و.د (كا.گ.ب. بعدى) است»؟ يا اصيل است و به ابتكار و همت آزادىخواهان عدالتجوى ايرانى تاسيس شده است؟ اين است سوال اساسى كه موضوع اين نوشته است. به ويژه آن كه هنوز برخى از پژوهشگران با دسترسى به مدارك «كمينترن» (انترناسيونال كمونيستى) اين بحث را دوباره از سرگرفتهاند.بنابرآنچه از دادهها آموختهام؛ و با درنگ در سخنان برخى از پايهگذاران اصلى حزب توده ايران، كه با آنها به گفتگو نشستهام؛ بارها گفتهام واينك با اطمينان بيشتر، باز مىگويم:«حزب توده ايران بدست ايرانى، با فكراصيل ايرانى، به ابتكارعدهاى آزادىخواه مترقى و شخصيتهاى ملى دموكرات وعناصر ماركسيست و كمونيست؛ با برنامهاى دموكراتيك واصلاحطلبانه، آن چه ما امروز كارپايه چپ دموكرات و رفرميست مىناميم، پا به حيات گذاشت».(به نقل از كتاب «نظراز درون به نقش حزب توده ايران»(تهران ۱۳۷۵صفحه ۷۵)واقعيت اين است كه قاطبه مبتكران وانديشهپردازان اصلى اين حزب، نظير ايرج اسكندرى كه بحق مغز متفكر و معمار آن بود، با آن كه گرايشات ماركسيستى داشتند، ولى عضوحزب كمونيست نبودند، و به طريق اولى، رابطهاى با كمينترن (انترناسيونال كمونيستى) نداشتند. ولذا براى كار سياسى، گوش به فرمان كسى ننشسته بودند. آنها در عمل، بر پايه دانش و تجربهشان رفتار وعمل مىكردند. كه انصافا بسيار اصيل و بديع، و برخاسته از شناخت درستى بود كه از جامعه ايران و آرايش نيروها داشتند. با آن كه شخصا، برپايه تجربه طولانى چندين دهه عضويت و فعاليت در حزب توده ايران، به ويژه در دوران مهاجرت رهبرى حزب به كشورهاى «سوسياليستى واقعا موجود»، پديده وابستگى حزب به شوروى را «ام العيوب» دانسته و درگذشته تا حد توان و مقدوراتم، به نقدآن پرداختهام؛ و اينك نزديك به ربع قرن است كه هيچ ارتباطى با اين حزب ندارم و از باقى ماندگان اين حزب، جز شنيدن توهين و بدگوئى و حتى تهمت زنى، چيزى نصيبمنمىشود، بااين حال اخلاقا خودرا موظف مىدانم، موكدا بگويم: نه حزب توده ايران به گفته «مورخينى» از نوع آقاى خسرو شاكرى «مخلوق دولت شوروى» بود؛ و نه وابستگى به شوروى پديده «مادرزادى» و ذاتى اين حزب بوده است. حزب توده ايران را بتدريج وابسته كردند، كه علل و چگونگى آن، نياز به بررسى جداگانه و مستقلى دارد كه شخصا به نوبه خود در نوشتههاى متعددى به آن پرداختهام. نوشته را با كوتاه شده توضيحات ايرج اسكندرى درباره تكوين انديشه تاسيس حزب، كارپايه آن و چگونگى تشكيلاش، به نقل از خاطرات اوآغاز مىكنم: «پس از درگذشت ارانى در ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ در زندان، بحث ما اين بود كه اگر از زندان مرخص شديم چه بكنيم و چه كارى مىتوانيم انجام بدهيم؟ برخى از رفقا به طور ساده مىگفتند در اين صورت ما بايد حزب كمونيست را راه بيندازيم..... عقيده من اين بود ما بايد حزبى تشكيل بدهيم كه داراى برنامه حداقل دموكراتيك باشد و جنبه ضد استعمارى داشته باشد... رفقا از من سوال كردند در اين صورت چه اسمى به نظر تو مىرسد؟ ... گفتم مثلا حزب توده! رفقا اتفاقا خوششان آمد و مطلب مسكوت ماند تا ما از زندان بيرون آمديم.... از همان روزهاى اولى كه از زندان بيرون آمديم، من پيشقدم اين كار بودم». اسكندرى سپس درباره ى كارها و اقداماتش دراين راستا؛ تماسهايش با زندانيان آزاد شده و ديگران صحبت مىكند؛ و به جلسه مقدماتى كه به اين منظور با رادمنش ونوشين و روستا و ديگران تشكيل مىدهند و بحثى درباره آينده كارشان راه مىاندازند، اشاره مىكند. ومى گويد: پس ازآزادى ديگر رفقاى زندانى از جمله دكتر بهرامى و بزرگ علوى، «جلسهاى تشكيل داديم و در آن جا درباره تاسيس حزب صحبت كرديم. نام حزب توده قبول شده بود. من پيشنهاد كردم براى اين كه حزب ما يك حزب دموكراتيك و ملى تلقى شود، بهتراست كه با سليمان ميرزا كه آدم وجيهالملهاى است، ديدار كنيم تا اگر موافق باشد، رياست حزب را برعهده بگيرد. چون او، گرچه يك آدم مذهبى است، ولى درعين حال به سوسياليسم عقيده دارد و اگراين پيشنهاد را بپذيرد براى حزب خيلى مفيد است و ما مىتوانيم در مردم بيشتر و زودتر نفوذ كنيم». آن گاه با هىأتى به ديدار او مىروند. واز او خواهش مىكنند رياست حزب را بپذيرد. سليمان ميرزامى گويد: «من ديگر پير شدهام وحالا گمان نكنم بتوانم فعاليت زيادى داشته باشم؛ واضافه مىكند كه ايرج آنجا هست و مىتواند به جاى من باشد». خلاصه پس از اصرار، سليمان ميرزا مىگويد:« چنانچه رفقا به اين نتيجه رسيدهايد كه مىخواهيد من پيرمرد را قبول كنيد، حرفى ندارم». چند روزبعد، «با حضوراو و با شركت حدود ۲۷-۲۸ نفركه درآن موقع حاضر بودند و از زندان آزاد شده بودند، جلسهاى تشكيل داديم ...... درآن جلسه به اتفاق آراء سليمان ميرزا به سمت صدر حزب انتخاب گرديد... يك هيات موقتى با راى مخفى انتخاب شد تا ترتيب تشكيل حزب را بدهد. دراين جلسه همان حزب توده مورد پسند و قبول همه قرار گرفت و مقرر شد برنامهاى براى حزب تدوين گردد». جلسه موسسان حزب توده ايران كه ايرج اسكندرى ازآن سخن مىگويد، در منزل سليمان محسن اسكندرى (عموى او)، صبح روز۷ مهرماه ۱۳۲۰ برگذار مىشود و كميته مركزى موقت ۱۵ نفره انتخاب مىشود. اسكندرى مىافزايد درآن جلسه قرار شد اطلاعيهاى مبنى بر تشكيل حزب توده با امضاى سليمان ميرزا صادر و منتشر شود. «تشكيل حزب اعلام شد و سروصداى عظيمى درآن موقع براه انداخت». (خاطرات سياسى ايرج اسكندرى. بخش دوم. صفحات ۱۳تا۱۷)اسكندرى در خاطرات خود، در واكنش به اين پرسش ما: پس «تا بحال شوروى دخالتى در تشكيل حزب نداشته است»، با هيجان چنين پاسخ داد: «اگرغيرازاين مىبود، سليمان ميرزا در اين حزب شركت نمىكرد. چون او يك فرد ملى بود والبته براى شوروى هم احترام زيادى قائل و به آن معتقد بود. سليمان ميرزا در تمام طول حياتش با امپرياليسم تزارى و امپرياليسم انگلستان مبارزه كرده ويكى از رجال برجسته صدر مشروطيت ايران بود. انگليسها اورا گرفته و به هندوستان برده بودند و درآن جا اسير بود. ولى به محض اين كه انقلاب اكتبر پديد آمد و تزار سرنگون شد، سليمان ميرزا بلا فاصله در بمبئى اعلام كرد كه اكنون سياست ما تغيير مىكند. زيرا با اين اعلامى كه لنين كرده و با اين انقلابى كه در روسيه به ظهور پيوسته، يك دشمن بزرگمان از بين رفته است. لذا مىتوانيم بگوئيم كه دولت شوروى متحدما عليه استعمارانگلستان خواهد بود.كاملا معلوم است كه سليمان ميرزا كاملا جنبه ملى داشت و به هيچ وجه معتقد نبود كه بايد رفت و به شوروىها روى آورد واز آنها دستور گرفت! او اصلا چنين طرز فكرى نداشت». ايرج اسكندرى در جاى ديگر از خاطرات خود درباره سليمان ميرزا مىگويد: او«معتقد بود كه شوروى يك عامل ضد امپرياليستى جديدى است كه پيدا شده واز قدرتش بايستى براى راندن امپرياليسم انگلستان و يا هر استعمارديگرى در ايران استفاده كرد». شادروان ايرج، درجمعبندى اين بحث، پيام زير را همچون وصيت خود بيادگارمىگذارد: «من اينها را مىگويم تا دانسته شود كه در آن موقع واقعا اين كه مىگفتند حزب را گويا شوروىها تشكيل دادهاند، ادعاى نادرستى است». (همان جا صفحه۲۷)بديهى است كه سليمان ميرزا بمانند بسيارى ازملييون ديگر و قاطبه نيروهاى ترقىخواه ايران، تصور نمىكرد كه انگيرههاى توسعهطلبانه و آزمندانه ابردولت روسيه شوروى، ماهيتا همانست كه ابر دولت تزارها! و فقط ظريفتر و فريبندهترشده است. توهم به ماهيت سياست خارجى روسيه شوروى، همه گيربود. نامه دكتر مصدق به ماكسيموف سفير شوروى درايران، در مرداد ۱۳۲۳ در بحبوحه ماجراى تقاضاى امتياز نفت شمال، بازتاب آن در ميان ملييون ايرانست:«جناب آقاى سفير! علاقه من به موفقيت شما از نظر مصالح ايرانست و چنان چه در مجلس علنا اظهار داشتم، گذشته شما ثابت كرده است كه هر وقت دولت شوروى از صحنه سياسى ايران غايب شده است، روزگار ايران تباه گرديده است. تصديق بفرمائيد كه قلوب ملت ايران از معادن نفت گرانتر است و كانى است كه در آن مىتوانيد استخراج محبت نمائيد»!علاقه واحترام پايهگذاران حزب توده، و بعدها نيز توده حزبى و كادرها و بسيارى از رهبران حزب به شوروى، اضافه برهمين ملاحظه عمومى مصالح ملى ايران؛ به خاطر تمايلات و باورهاى سياسى ـ اجتماعى آنها براى عدالت اجتماعى و حمايت از فرودستان كشور بود. زيرا در نظر آنان، شوروى مظهر و تجسم آن بود. و كشورى پنداشته مىشد كه اين آرمانها درآن جا، تحقق يافته است. بدبختانه همين احساسات پاك و صادقانه و ايمان بىشائبه رهبران حزب توده ايران به «اولين ميهن پرولتار ياى پيروز جهان»؛ زمينه ذهنى مساعدى فراهم آورد تا دولت شوروى بربستر آن، حزب را گام به گام، به سوى يك جريان وابسته سوق دهد و درعمل، به آلتى براى پيشبرد سياست خارجى توسعهطلبانه و آزمندانه خود مبدل سازند. تصورو باورتودهاىها از مناسبات با شوروى، همبستگى بود نه وابستگى!در تكميل شهادت ايرج اسكندرى، بىمناسبت نمىدانم، گواهى اردشير آوانسيان را كه از كمونيستهاى پرسابقه و مبارز بود؛ و در آغازتشكيل حزب توده، از هواداران سخت تشكيل حزب كمونيست ايران بجاى آن بود، نقل كنم. اردشير آوانسيان در خاطرات شفاهى خود مىگويد: «وقتى وارد تهران شدم (منظورش پس از مراجعت از تبعيد دوران رضا شاه است. درنبود او قاطبه اقدامات اوليه براى تشكيل حزب توده و انتخاب شوراى مركزى موقت، صورت گرفته بود) با روستا و ايرج ملاقات كردم. هيچ رفيقى از كمينترن و يا شوروى نيامد ما را ببيند. من هيچ وقت از كمينترن سوال نكردم كه اينها حزب توده را تشكيل دادهاند، آيا اين كار خوبست يا نه؟ اول گفتم تشكيل حزب توده كار خبطى است. ولى وقتى فكر كردم ديدم كار درستى است و رفتم دنبال تشكيل كروژوكهاى ماركسيستى كه تا كنفرانس اول حزب (۱۷ مهر ماه ۱۳۲۱) و انتخاب كميته مركزى ادامه داشت».در مساله گرهى نقش كمينترن در تشكيل حزب توده ايران؛ توضيح و گواهى اردشير آوانسيان كه به تصديق همه، انسان بسيار صادق و رك گوست؛ وبا وجود ارتباط اش با كمينترن و باورعميقاش به نظام شوروى، در سراسر زندگى سياسىاش، فرد مستقلى بود، بسيار حائز اهميت است. من اين خاطرات شفائى را به هنگام مسافرتم به ايروان پايتخت ارمنستان، در سپتامبر ۱۹۸۶ تندنويسى كردهام. و كوتاه شده همين مطالب را در زيرنويس خاطرات ايرج اسكندرى نقل كردهام. مداركى كه اينك آقاى خسرو شاكرى در مقاله خود به نقل از آرشيو كمينترن آورده است و بعدا اشاره خواهم كرد، كاملا گواه بر درستى اظهارات فوقالذكر اردشيرآوانسيان و گواه صداقت او در گفتار است. تحريف تاريخ از كجا آغازشد؟ولى اين واقعيت پرارزش تاريخى در جنبش چپ ايران، ابتدا از سوى بازيگران سركوبگردستگاه حاكمه ايران زيرسوال رفت. داستان سرائى و جعليات گستاخانه سرهنگ زيبائى كه در كتاب «سير كمونيسم درايران» سرهمبندى كرده، بارزترين نمونه آنست. زيرا سرآغاز اين جعل تاريخى است! بنا به اين روايت، گويا در نشست موسسان حزب در منزل سليمان ميرزا، «موضوع مذاكره تشكيل حزبى بنام حزب كمونيست بود. على اوف (كاردار سفارت شوروى) با اين نام مخالفت كرده واستدلال مىكند كه با توجه به شرايط و اوضاع و احوال ايران، حزبى بايد تاسيس شود كه معتدل و ميانه رو باشد تا بتواند كليه طبقات را در خود جمع آورى كند! بدين لحاظ نام حزب كمونيست در شرايط فعلى براى ايران مناسب نيست! بالاخره پس از شور بسيار، نظر علىاوف پذيرفته شد و نام «حزب توده» براى حزب جديدالتاسيس انتخاب گرديد»! سرهنگ زيبائى براى اين كه از جعلياتاش چيزى كم نيايد اضافه مىكند: «مصطفى فاتح نيز كه به طرفدارى از سياست انگليس مشهوراست، دراين جلسه حضور داشت»!(«سيركمونيسم درايران» صفحات۱۹۹ ـ ۲۰۰). شگفتآور است كه جعليات سرهنگ زيبائى شكنجهگر معروف فرماندارى نظامى پس ازكودتاى ۲۸ مرداد، درباره حضورعلى اوف، بعدها از سوى پژوهشگران و مردان سياسى چپ به اشكال گوناگون، تكرار مىشود.از جمله آقاى انور خامهاى در كتاب خاطراتش (جلد دوم «فرصت بزرگ ازدست رفته») ويا نورالدين كيانورى و بعضى ديگر پس از تارومارشدن حزب، چه در زندان و چه پس آزادى از زندان جمهورى اسلامى، در خاطرات و نوشتههايشان به حضور و نقش علىاوف اشاره كردهاند، و يا به طريقى پاى سفارت شوروى را به امر تشكيل حزب توده ايران كشاندهاند. اين همه تلاش، براى القاء اين پيشداورى است كه حزب به ابتكار و رهنمود كمينترن و شوروىها تاسيس شده است! چنانچه از نامه آقاى انور خامهاى كه اشاره خواهد شد، برمىآيد، در واقع سر منشاء همه روايتها در اين مورد، افسانه سازى و جعليات فوقالذكر سرهنگ زيبائى بوده است. من در كتاب («نظرازدرون به نقش حزب توده ايران») به اين داستانسرائىها و به ويژه اظهارات كيانورى كه پاى كمينترن و سفارت شوروى را بدون ارائه سند ودليل، و صرفا برپايه حدس و گمان، به ميان آورده است، پاسخ دادهام. تنها نكته ناگفتهاى راكه لازم مىدانم اضافه كنم، نتيجه مكاتبات من با آقاى انور خامهاى بر سر حضور يا عدم حضور علىاوف در نشست موسسان حزب توده در منزل سليمان ميرزاست. ايشان پس از مكاتبات چند بين ما، در آخرين نامه مورخ ۲۵ فروردين ۱۳۸۰ از شهر كرج، چنين گواهى مىدهد:«در مورد حضورعلى اوف در جلسه موسسان حزب توده، همان گونه كه قبلا نوشته بودم، استناد من كلا به گفته زنده ياد مهندس تقى مكى نژاد بوده و اوهم احتمالا آن را به اتكاء «سير كمونيسم درايران» مىگفته است. اكنون به طور مسلم برايم ثابت شده است كه منشاء اين خبر همان كتاب بوده كه نه منبع آن معلوم است و نه به صحت وسقم آن مىتوان اعتماد داشت. اسناد ديگرى هم از آرشيو انگلستان بدست آوردهام كه اين نظر را تائيد مىكند و در بخش چهارم مجموعه «سالهاى پرآشوب» (زيرچاپ) منتشر خواهد شد».تشبثات جديد خسرو شاكرىاما موضوع بحث امروزى من بررسى مطالبى است آقاى خسرو شاكرى در اين رابطه نوشته و متاسفانه همان مضمون و هدف سرهنگ زيبائى از افسانه سازىاش را دنبال مىكند. و مىگويد: حزب توده از آغاز، ساخته و پرداخته دولت شوروى است. منتهى مدعى است نظرش «به طورمستند» است! منظورم دو مقاله ايشان است. يكى تحت عنوان «آيا ما براستى اصلاح پذير هستيم»؟ كه اخيرا به فارسى نوشته است (خرداد۱۳۸۶). ولى به ويژه دومى، مقاله مشروحتر ديگرى است كه به زبان انگليسى، در نشريه «دفترهاى جهان روس» شماره ۳/۴۰ سپتامبر ۱۹۹۹ صفحات ۱۴۹۷تا ۵۲۸ به چاپ رسانده است.با آن كه آقاى خسرو شاكرى روايتهاى سرهنگ زيبائى وانورخامهاى و سايرين را«تزهاى فولكلوريك» و«نظريات درنگ نشده» و«افسانه» مىنامد. و با رويكردى منتقدانه به آنها مىنگرد و بدرستى مىگويد: هدف اعلام شده كتاب سرهنگ زيبائى: «اين است كه نشان دهد چگونه كارگران سوسياليست و جنبش كمونيستى در ايران يك پيكر بيگانه با جامعه ايرانى وابزار قدرت خارجى» بوده است. ولى جاى تاسف و شگفتى است كه خود او درهر دومقالهاش، همان هدف اعلام شده سرهنگ زيبائى را دنبال مىكند! به طور نمونه، در جمعبندى مقاله انگليسىاش مىنويسد: « شواهدى كه در بالا مورد بررسى قرار داديم، به وضوح نشان مىدهد كه حزب توده ايران مخلوق دولت شوروى، از طريق دستگاه اطلاعاتى ارتش سرخ بود»!(صفحه۵۲۳) و يا درمقاله فارسى زبانش، با گستاخى بيشتر مىنويسد: «مگرغيرازاين است كه ازهمان سنگ اولِ بنا همه چيز را حزب كمونيست شوروى تعيين مىكرد و كا.گ.ب. (پيش ازآن ان. كا. و. د.) به اجرا مىگذاشت»؟ همسوئى انگيرهها و هدفى كه دنبال مىشود، چنان چشمگير و خيره كننده است كه خود شاكرى تلويحا به آن اذعان دارد! در جمعبندى مقاله انگليسىاش با صراحت مىنويسد: نوعى سازگارى ميان«تز حضورعلى اوف با آنچه ما در اين بررسى با سند ثابت كردهايم وجود دارد». (صفحه۵۲۳)تفاوت منتهى از منظر«مورخ» محترم، تنها در اين است كه تزهاى سرهنگ زيبائى و ديگران را «افسانه» مىشمرد؛ ولى موضع خود را مبتنى بر«اسناد انكارناپذير كمينترن» مىپندارد!ممكن است اين سوال به ذهن خواننده خطور كند كه چگونه افسانه سازى سرهنگ زيبائى در كتاب «سير كمونيسم در ايران» كه در بحبوحه قدرت گيرى ساواك با هدف بىاعتباركردن چپ ايران صورت گرفته است؛ با نوشتههاى امروزى آقاى خسرو شاكرى كه به يقين مبارزسياسى آزادىخواه وايران دوست است، اين چنين همسوست؟ تنها پاسخ به گمان من، با شناختى كه بيش از چهل سال است ازاو دارم، ذهنىگرى بيمارگونه و يكسونگرى او به مسائل، به ويژه كينهاش با حزب توده ايران است. كينهاى كه بازتاب خصومتهاى تاريخى زوج «جبهه ملى ـ حزب توده»، در بيش از نيم قرن گذشته است! همين ذهنىگرى و خصومت سياسى است كه هرگونه واقعنگرى و حتى استنباط درست از اسنادى را كه مىخواند، از او سلب مىكند. زيرا چنانچه ملاحظه خواهد شد، اتفاقا هيچ سند خارجى تا بحال، بهتر از همين «اسناد انكارناپذير كمينترن»، كه مورد اتكاء خسرو شاكرى است؛ براى تائيد نظريهاى كه من درباره واقعيت تشكيل حزب توده ايران بدست ايرانى و با فكراصيل ايرانى، گفته و نوشتهام، در دسترس نيست. من براين گمان بوده وهستم كه هر پژوهشگر بىغرض، تاكيد مىكنم بىغرض، كه تا حدى با تاريخ حزب و اسناد آن آشنا باشد؛ و در پيامها و گواهى افراد معتبر و قابل اعتمادى نظيرايرج اسكندرى و اردشير آوانسيان غور كرده باشد؛ به همان نتيجهاى كه من دست يافتهام، خواهد رسيد. به همين جهت، هنگامى كه آقاى شاكرى مقاله انگليسىاش را چندسال پيش در اختيارمن گذاشت، همين تذكر و توضيح بالا رابه ايشان دادم. و فكر كردم كفايت كند. واقعا نيازى به بررسى نوشته ايشان نديدم. زيرا وقت گيراست. حالا آقاى شاكرى ، موضوع را دوباره ازسر گرفته و كار را به مطبوعات فارسى زبان كشانده و مرا بهچالش مىطلبد و مىفرمايد:«جاى تأسف است كه اميرخسروى، كه از محتواى مقالهى مستندى اطلاع دارد كه سالها پيش در مورد تأسيس حزب توده با تكيه مدارك آرشيو شوروى پيشين نوشتم و در اختيارش نيز گذاشتم، اما خود را «به كوچهى على چپ مىزند»!خير آقاى محترم! من خود را «به كوچهى على چپ» نزدهام! ظاهرا فراموش كردهايد كه همان وقت به شما گفتم كه اين «اسناد» ارتباطى به چگونگى تشكيل حزب توده ايران ندارد. و واقعا اين حزب به طور مستقل، با همت و«بدست ايرانيان، با فكراصيل ايرانى» تاسيس شده بود. مگر ياد تان رفته است كه شما را توجه دادم، كه حتى تاريخ اولين ديدار سليمان محسن اسكندرى با آن سرهنگ ارتش سرخ؛ كه شما همه تخم مرغهاى استدلالتان را در سبد گزارشات او گذاشتهايد؛ پس از تاسيس حزب نو بنيادى بنام حزب توده ايران بوده است! و نيز تدوين و انتشار برنامه دموكراتيك و مردمى اصلاح طلبانه حزب، پيش از تاريخ ارسال گزارش جناب سرهنگ به كمينترن بوده است. بگذريم ازاين كه هرگز، پاسخى هم به آن گزارشات داده نشد! مىتوانستم اينبار نيز به روال گذشته و دليلى كه آوردم، به چالش آقاى شاكرى بىاعتنا بمانم. ولى عدهاى از دوستان معتقدند، سكوت به معنى صحه گذاشتن بر نظريه به غايت نادرست شاكرى از يك رويداد تاريخى است. امرى كه با تاريخ جنبش چپ ايران گره خورده است. اين نگرانى هست كه با گذشت زمان، نظريه او نيز همانند افسانه سرهنگ زيبائى، به عنوان يك حقيقت جا بيفتد؛ و طى دههها، همه را گمراه كند. پس به بررسى چندوچون اسناد ارائه شده از سوى آقاى شاكرى مىپردازم. اين امر بدون وارد شدن در جزئيات كه متاسفانه براى خواننده ملال آور است، ناممكن است. بدين جهت پيشاپيش، ازخوانندگان اين سطور پوزش مىطلبم. اميدوارم نوشته حاضر كمكى به غناى دانش نسل جوان ايرانى باشد كه با اشتياق به گرايشات چپ آزادى خواه روى آوردهاند و كنجكاو تاريخ گذشته اين جنبش و شناخت سيماى واقعى آن هستند.(پايان بخش اول)بابك اميرخسروى ۷مهرماه ۱۳۸۶b.amirkhosrovi @free.fr
-----------------------------------------------
Fri 05 10 2007 10:14
(بخش دوم)
چگونگى تاسيس حزب توده ايران
بابك اميرخسروى
توضيح ـ در بخش اول اين نوشته گفتيم كه اين واقعيت تاريخى كه در مهرماه ۱۳۲۰، حزب توده ايران « بدست ايرانى، با فكراصيل ايرانى»، پايه گذارى شد، در ابتدا با جعل افسانهی حضورعلى اوف، كاردار سفارت شوروى در نشست موسسان حزب، از سوى سرهنگ زيبائى در كتاب « سيركمونيسم درايران» زير سوال رفت تا اين سناريو را در اذهان نسل جوان القا كند كه حزب توده ايران ساخته و پرداخته اجنبىهاست. اينك درسالهاى اخير آقاى خسرو شاكرى در نوشتههاى خود همان مضمون و تهمت زنى و هدف سرهنگ زيبائى از افسانهسازىاش را دنبال مىكند. منتهى مدعى است نظرش «متكى براسناد انكارناپذير كمينترن» است!اسناد «كمينترن» كه آقاى خسرو شاكرى دراختيار دارد و فقط بخشهائى از آن را درمقاله اش، منتشر كرده و مورد بررسى قرارداده است، كلا شامل دو مجموعه است. دراين بخش من به بررسى مجموعه اول اسناد مىپردازم:۱ ـ مجموعه اول: در برگيرنده گزارشاتى است كه «سرهنگ سليوكف»، رئيس ركن دوم اداره سوم اطلاعات ارتش سرخ درايران، از گفتگوهايش با سليمان محسن اسكندرى، به مقام بالا دست خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ در تهران، «كميسرايليچف»، فرستاده است. گفتگوها طى چند ديدار در منزل سليمان محسن اسكندرى، در فاصله زمانى ۷ مهرماه ۱۳۲۰ تا ۲۲ آبان ماه همان سال (۲۹ سپتامبر تا ۱۳ نوامبر۱۹۴۱) صورت گرفته است. گزارش اين گفتگوها در دو نوبت، بتاريخ ۸ نوامبر و ۸ دسامبر۱۹۴۱، از سوى «كميسرايليچف»، به ژرژ ديميتروف، دبيركل كمينترن (انترناسيونال كمونيستى) براى كسب تكليف و رهنمود ارسال شده است. همان گونه كه از مقاله اخيرآقاى شاكرى («آيا ما براستى اصلاح پذير هستيم»؟ دهم خرداد ۱۳۸۶) مستفاد مىشود، گزارشات سرهنگ سليوكف اساس استدلال ايشان را در توضيح اين جعل تاريخى كه: «حزب توده ايران مخلوق دولت شوروى، از طريق دستگاه اطلاعاتى ارتش سرخ بود»، تشكيل مىدهد! در مقاله انگليسى نيز پس از نقل قول از گزارشهاى سرهنگ سليوكف از ديدارهايش با سليمان محسن اسكندرى، مىنويسد:« بدين ترتيب طى ۶ هفته در فاصله ۲۹ سپتامبر تا ۱۳ نوامبر۱۹۴۱، «شوروىها سليمان ميرزا اسكندرى ومتحدين اورا براى ايجاد يك سازمان چپ ميانه، رهبرى كردند»! (مقاله انگليسى.صفحه ۵۲۰)آيا اين سرهنگ امنيتى شوروى، چنانچه آقاى خسرو شاكرى مدعى است، واقعا در تشكيل و شكل گيرى حزب توده ايران نقش داشته است؟ اگر دراسناد منتشره بىغرضانه درنگ كنيم، پاسخ كاملا منفى است. دلايل آن را «به طور مستند»، با استفاده از همان مقدار مطالبى كه ايشان از اسناد كمينترن در مقاله خود نقل كرده است؛ ضمن تجزيه و تحليل آنها، خواهم آورد. بدوا دراين جا، روى يكى دو نكته انگشت مىگذارم: نكته اول ـ اسناد بروشنى نشان مىدهند كه سليمان ميرزا هيچگاه نه ديدارهاى خود با سرهنگ سليوكف را ونه مسائل ومطالبى را كه دراين گفتگوها به ميان آمده است، با رهبرى حزب توده و حتى با نزديكان خود نظير ايرج اسكندرى و اردشيرآوانسيان، در ميان نگذاشته و چيزى منتقل نكرده است. چنانچه نشان داده خواهد شد، خود آقاى خسروشاكرى نيزاين واقعيت را تائيد ميكند. از سوى ديگر، باز اسناد منتشره نشان مىدهند كه كمينترن يا يك ارگان بالاتر و تصميم گيرنده ديگرى در ميان مقامات دولت شوروى نيز، به گزارشات سرهنگ سليوكف ترتيب اثر و پاسخى ندادهاند. هر مورخ بى غرض كه كمى با واقيعت نظام و سيستم بوروكراتيك دوران سلطه استالينى آشنا باشد؛ مىفهمد كه يك سرهنگ ارتش سرخ نه اختيار و صلاحيت داشت و نه اساسا جرات مىكرد به ابتكار و مسئوليت خود، به شخصيت اجتماعى مهمى در مقام سليمان ميرزا اسكندرى، آن هم در مساله مهم چگونگى تشكيل يك حزب درايران، رهنمود بدهد. شخصيتى كه در تمام اين گزارشات و حتى در نامه ديميتروف به استالين، از او با احترام ياد مىشود. سليمان ميرزا نيز كسى نبود كه از يك مامور سفارت شوروى دستور بگيرد. درستى اين نظر كه جناب سرهنگ اختيارى از خود نداشت و پاسخ همه پرسشهائى كه در اين گفتارها پيش مىآمد، به آينده موكول مىكرد؛ وهرگز پاسخى هم نمىآورد، در بحثهاى مشخص بعدى ملاحظه خواهد شد. ولى متاسفانه، چون وسوسه ذهنى آقاى خسرو شاكرى فقط جاانداختن تز ناوارد خود است، لاف زنىهاى اين افسر امنيتى را سكه ناب گرفته و با ذهنيت و پيشداورىهاى خود درآميخته، تحويل خواننده داده است!آيا رهبرى حزب توده درجريان گفتگوها بود؟بى اطلاعى رهبرى حزب توده ازاين گفتگوها و ديدارها را با ذكر دادههائى از متن گزارشات از نظر مى گذرانيم. سرهنگ سليوكف از فرداى اولين ديدار، از سليمان ميرزامى خواهد، هيچ كس از اين گفتگوها مطلع نشود. سليمان ميرزا درتائيد نظراو و نشان دادن اين كه خود وى متوجه آنست، مثالى مىآورد كه شايان توجه است. به سليوكف پاسخ مىدهد:«برخى اززندانيان سياسى به او مراجعه كرده واز وى خواستهاند كه ازسفارت شوروى درباره آزادى زندانيان سياسى يارى بخواهد. واو پاسخ داده است كه اين كار خود ما ايرانيان است و سفارت شوروى نمىتواند در آن دخالتى بكند». در جاى ديگراسناد، در ديدار ۲۰ آبان ماه ۱۳۲۰ سليمان ميرزا با سليوكف، درصحبت ازاين كه در نشست اخير حزب موضوع برقرارى تماس حزب با سفارت شوروى مطرح شده بود، مىگويد: «چون آنها از رابطه ما اطلاعى نداشتند، من هم چيزى دراينباره به آنها نگفتم. واعلام كردم كه ما بايد روى پاى خود بايستيم»! آقاى شاكرى خود، درمقاله انگليسى زبان اش، به مناسبتهاى مختلف، اين واقعيت را منعكس مىكند. از جمله دوبار در صفحه۵۲۱، روى اين امر كه رهبران حزب از«مذاكرات سرى ميان سليمان ميرزا وسرهنگ سليوكف طى ۶ هفته بى اطلاع بودند»، انگشت مىگذارد!وقتى چنين است و خود شاكرى بتاكيد اذعان دارد، كه رهبرى حزب از مذاكرات سرى ميان سليمان ميرزا و سرهنگ سليوكف بى اطلاع بوده است، پس در اين صورت، با چه شگردى اين گفتگوها به ناخودآگاه رهبرى حزب منتقل مىشده است و سپس در كارپايه و مشى و سياست رهبرى حزب بازتاب مىيافته است؟ وقتى به تاكيد خود آقاى خسروشاكرى همرزمان سليمان ميرزا از اين گفتگوها بى اطلاع بودند؛ پس جناب سرهنگ با چه ترفندى توانسته است به گفته شما: طى ۶ هفته در فاصله ۲۹ سپتامبر تا ۱۳ نوامبر۱۹۴۱، متحدين سليمان ميرزا اسكندرى را براى ايجاد يك سازمان چپ ميانه، رهبرى كند؟ مگراين كه مورخ محترم، براى توجيه نظرخود، حزب توده ايران و رهبرى پرتحرك آن را در وجود سليمان ميرزا خلاصه كند! من به نقش نمادين سليمان ميرزا اين رجل سياسى كهنسال را به عنوان صدر كميته مركزى، از زبان ايرج اسكندرى نقل كردم. اضافه برآن، در نمونههائى كه بعدا اشاره خواهم كرد، به وضوح بى ارتباطى كامل ميان آنچه در اين ديدارها مىگذشت و كارها و فعاليتهاى روزمره رهبرى حزب نشان خواهم داد. نكته دوم ارزيابى كلى ازاين ديدارها وگفتگوهاست كه ازآغازتاپايان، ۶هفته به طول انجاميده است. سليمان محسن اسكندرى از اين ديدارها چه قصد و انتظارى داشت؟ ماموريت و قصد سرهنگ سليوكف، افسر سازمان اطلاعاتى ارتش سرخ چه بود؟ وكلا اين گفتگوها چه جا مقامى در رابطه با اين بحث ما داشته است؟ از مطالعه اسناد چنين مستفاد مىشود كه هدف سليمان ميرزااسكندرى ازاين ديدارها، درمقام يك مبارزدموكرات ملى با گرايشات عام سوسياليستى؛ رئيس و ريشسفيد يك حزب نوبنياد ؛ كسى كه به كشور شوراها به چشم يك دوست و يار و متحد در پيكار عليه استعمار انگلستان مىنگرد. اين بوده است كه ازاين فرصت و موقعيت استثنائى به گونهی عاملى موثر، در مبارزه براى آزادى و دمو كراسى، استفاده كند. از همان نخستين ديدار، سليمان ميرزااسكندرى، انگيزه وانتظارخودرا آشكارا به مخاطب خودچنين بيان مىكند: «برههاى كه ما اكنون ازآن گذرمى كنيم، يعنى به هنگام حضور ارتش سرخ درايران، بايد براى بهبود وضع ايران مورداستفاده قرارگيرد». وانتظار دارد شوروى به پيكاراوبراى« آزادى واعادهی حقوق مدنى زندانيان سياسى يارى كند».تاكيد اين نكته در بحث ما براى فهم بهتر مسائل ضرورت دارد. كه سليمان ميرزا از هويت واقعى سرهنگ سليوكف آگاهى نداشته است؛ وخود را با يك نماينده از سوى دولت شوروى طرف مىديده است نه يك كادر«كا.گ.ب.»! چنانچه از اسناد برمى آيد، سرهنگ سليوكف از سوى پطرف، رايزن سفارت شوروى در تهران به سليمان ميرزا معرفى شده بود. بديهى است كه سرهنگ ارتش سرخ نيز با اونيفرم نظامى هرچند شب يكبار، به منزل سليمان ميرزا كه شخصيت سرشناس وجيه الملهاى بود، رفت آمد نمىكرده است. زيرا مىتوانست بازتاب بسيار نامطلوبى در جامعه داشته باشد. متاسفانه «مورخ» محترم براى رسيدن به هدف از پيش تعيين شده خويش؛ و پليسى-امنيتى كردن داستان خود، از توضيح اين گونه نكات مهم، پرهيز مىكند تا راحت تر بخواننده القاء كند كه: « حزب توده ايران مخلوق دولت شوروى، از طريق دستگاه اطلاعاتى ارتش سرخ بود»! نوشته ايشان پراز اين گونه شگردهاست كه در جريان توضيح مطالب به بعضى موارد آن اشاره خواهم كرد. هدف ديگر سليمان ميرزا در ارتباط با وضع جارى كشور بود. ايران در اشغال نيروهاى نظامى خارجى بود كه درگير يك جنگ سخت و سرنوشت ساز جهانى بودند. سياستمدار كاركشته و پرتجربه مىخواهد فعاليت حزب نوبنياد او در تقابل و چالش با متفقين قرار نگيرد. مشورت با نماينده دولت شوروى را غنيمت مىشمرد تا مشكلى پيش نيايد. درنگ در صحبتهاى سليمان ميرزا اين برآورد را روشن مىسازد.هنگامى كه رهبرى حزب تصميم به سازماندهى در مناطق نفت خيزجنوب، يا آذربايجان و مناطق شمالى كه زير اشغال ارتش سرخ است، مىگيرد. سليمان ميرزا مصلحت مىبيند موضوع را با سليوكف در ميان بگذارد. زيرا نگران است كه سازمان دهى حزب در مناطق اشغالى ارتش سرخ «مزاحمتى براى آنها در اين مناطق فراهم آورد». (مقاله انگليسى صفحه ۵۰۷) لذا موضوع را با مخاطب خود در ميان مىگذارد.همين مورد حساس، درعينحال گواه برنظرى است فوقا اشاره كردم؛ كه ميان آنچه دراين گفتگوها رد وبدل مىشد؛ باآنچه چيزى كه درعمل مىگذشت و از سوى رهبرى حزب دنبال مىشد؛ هيچ گونه رابطه وهم سوئى وجود نداشته است. با آن كه طرف شوروى به سليمان ميرزا مىگويد:«تا وقتى كه من اين موضوع را خوب مطالعه نكردهام، در مورد سازماندهى در مناطق اشغالى شوروى دست نگهدارند». (بديهى است كه مىخواسته است از مقامات بالاتر رهنمود بگيرد). ولى نگاهى به كارنامه فعاليتهاى حزب درآن زمان نشان مىدهد، بلافاصله پس از اعلام موجوديت، رهبرى حزب بى درنگ و به سرعت، دست به سازماندهى گسترده واحدهاى حزبى در تبريز و سايرمناطق اشغالى زده است! بگذريم از اين كه بنا به اسناد منتشره، هرگز پاسخى و رهنمودى به سرهنگ سليوكف دراين خصوص داده نمىشود كه احيانا به سليمان ميرزا منتقل كند! لذا اگر اظهارات سليوكف به نحوى واحتملا بادخالت و واسطه سليمان ميرزا نافذ مىبود، مىبايست سازمان دهى حزب دراين مناطق لااقل ماهها به تعويق مىافتاد! حال آن كه، چنانچه در سر مقاله اولين شماره روزنامه سياست در سوم اسفند ۱۳۲۰ ديده مىشود، در چندماه اول تاسيس حزب، طبق احصائيه موجود در غالب نقاط ايران سازمانهاى حزب فعال بودهاند. نمونه ديگر، توصيه سرهنگ سليوكف درآخرين گزارش به مقام بالادست خود است. او از جمله پيشنهاد مىكند: «دستجات مشخص حزب سليمان ميرزا در مناطق اشغالى ارتش سرخ، به عهده تشكيلات كميته مركزى حزب كمونيست آذربايجان شوروى سپرده شود»!(همان جا صفحه۵۰۶)ولى هرگزچنين وضعى پيش نيامد و سازمانهاى حزب در اين مناطق همواره زيرنظر و رهبرى حزب توده ايران اداره مىشده است. چنين حالتى تنها در سال ۱۳۲۴ رخ داد. و آن به هنگام برپائى فرقه دمو كرات آذربايجان بدست شوروىهاست، كه رهبرى تشكيلات آن منطقه به مدت يك سال، زير سلطهی ميرجعفر باقروف قرار گرفت. گوياترين نمونه، برنامه حزب توده ايران است كه معرف اصالت آن، به گونه حزب چپ دموكرات و اصلاح طلب و مقيد به تغيير و تحولات آرام و مسالمت آميز است. سليمان ميرزا پس ازاين كه نسخهاى از برنامه حزب را كه قبلا به مطبوعات فرستاه شده، درا ختيار سليوكف قرارمى دهد. در ديدار بعدى آنها در ۱۹ مهرماه، سليوكف به سليمان ميرزا مىگويد:«پس ازاين كه با برنامه حزب آشنا شدم، مىتوانم بگويم كه به طور اساسى همسو با عقايد ماست و مطابق با شرايط حاضر ايرانست»! ملاحظه مىشود كه اظهارات او روشن مىكند كه سرهنگ سليوكف، كاملا بى اطلاع از تدارك برنامه حزب و مضمون آن است و نقشى در تدوين آن نداشته است! وگرنه، در گزارشات خود كه پراز لاف زنى است، به نحوى به آن اشاره مىكرد و مىباليد!با توجه به اين كه هرگز رهنمودى از مقامات بالاى سليوكف نمىرسد! دادههاى نمونه وار بالا و نمونههاى نظير آن، گواه براين است كه امواج گفتگوهاى آنها، از چهارديوارى منزل سليمان ميرزا هرگز فراتر نرفته است. پس آقاى شاكرى با حركت از كدام معيار و اتيك تاريخ نويسى حكم مىدهد:«شواهدى كه ما فوقا بررسى كرديم به وضوح نشان مىدهد كه حزب توده مخلوق دولت شوروى از طريق سازمان اطلاعاتى ارتش سرخ بود»؟! متاسفانه ايشان، بجاى درنگ در دادهها و بررسى بى طرفانه آنها كه شرط اوليه و ناگزير هر كار پژوهشى است؛ برخى لاف زنىهاى يك افسر امنيتى از گزارشاتش به مقام بالا دست خود را، پايه و اساس براى تهمت زنىهاى خود قرار مىدهد. به طور مثال، از دلايلى كه آقاى شاكرى براى تائيد «تز»اش مىآورد اين فراز از گزارش سليوكف به مقام بالا دستش از اولين ديدار آنهاست. جناب سرهنگ در گزارش خودلاف زنان مىنويسد: سليمان ميرزا اسكندرى «موافقت كرد كه با كمك ما كار كند»! آقاى شاكرى بى انصافانه يك شخصيت برجسته ملى ـ دموكرات ايران دوست را تا حد يك پادوى كا.گ.ب. پائين مىآورد. واقعا به يك مرد سياسى توهين ازاين بالاتر نمىشود.سوالهائى كه بىپاسخ مىماند!درجريان اين ملاقاتها، به مناسبتهاى گوناگون، سوالاتى ازسوى سليمان ميرزا اسكندرى مطرح مىشود. ترجيع بند پاسخ كليشهاى سليوكف همواره احاله به بعد است. سليمان ميرزا نظر مخاطب خودرا درباره نام حزب سوال مىكند. سليوكف مىگويد:«درآينده اين موضوع را از سرمى گيريم»! (مقاله انگليسى صفحه۵۰۳) در ديدار ديگر، سليمان ميرزا در ميان صحبتهاى خود از قصد خويش براى ارسال نامه اعتراضى به نخستوزير سخن مىگويد. پاسخ سليوكف باز در همان جهت است: «فعلا در اين مورد چيزى نمىتوانم بگويم»! تفسيرآقاى شاكرى چنين است:« به عبارت ديگر مىخواهد به مانند دفعات قبلى از مقامات بالاى خود دستورالعمل بگيرد»! (مقاله انگليسى صفخه ۵۰۷)يك بارسليمان ميرزا موضوع سازماندهى حزب در مناطق نفتى جنوب را مطرح ميكند. سليوكف پاسخ مىدهد: «فكرخوبى است. در چندروزآينده مىتوانم به اين سوال پاسخ بدهم»! شاكرى باز درتفسير خود مىگويد:«براى رسيدگى كردن آن بامقام بالاتر»! (مقاله انگليسى صفحه ۵۰۸) ميرجعفر باقروف همزمان با تاسيس حزب توده، تشكيلاتى در ايالت آذربايجان برپا كرده بود كه نطفه همان فرقه دموكرات بعدى بوده است. سليمان ميرزا از مخاطب خود مىپرسد اين چه صيغهاى است؟ سليوكف در گزارش به مقام بالادست خود مىگويد:«پاسخى ندادم. قول دادم در نشست بعدى با جزئيات به آن بپردازم»! خود آقاى شاكرى تفسيرمى كند:«لابد پس از مشورت با مسكو»!(مقاله انگليسى صفحه ۵۰۹). ازاين موارد بازهم هست. ولى براى پرهيزاز اطناب كلام به همين نمونهها بسنده مىكنم. اين امر مىرساند كه:ـ جناب سرهنگ كوچك ترين اختيار از خود واصلا صلاحيت نداشت كه به سادهترين مسائل پاسخ بدهد. واقعا نيز در آن سيستم به غايت متمركز دوران استالين تصورى غيراز آن، دور از عقلانيت است.بديهى است كه وقتى رهنمودى به او نمىرسيده است، يك سرهنگ امنيتى كه معلوم نيست چند مرده حلاج است؛ و تا چه حد جامعه ايران و نيروهاى اجتماعى آن را مىشناسد؛ چگونه مىتوانسته است طى پنج شش جلسه كه بعضى با حضور مترجم بيش از۳۰ دقيقه طول نكشيده است؛ به سليمان ميرزا اسكندرى، اين شخصيت سياسى ـ ملى پرتجربه و دنيا ديده، كه در سقف رهبران برجسته جنبش مشروطه خواهى، نظير موتمنالملك ونظام السلطنه مافى، سيد حسن مدرس و مصدق السلطنه قرار داشت؛ تعليم بدهد كه چگونه حزبى مناسب حال ايران است؟ برنامه وخط مشى آن چه باشد و غيره وغيره! وهمه اين كارها را نيز سرخود انجام بدهد؟ شگفتآور است كه مورخ محترم به تمام اين نكات ابتدائى بى اعتنا مانده است! متاسفانه تمام تلاش اواين است كه از وراى گزارشات سرهنگ سليوكف مطلبى بيابد تا بگويد:«حزب توده ايران مخلوق دولت شوروى» است! چون از صلاحيت وتوانائى سرهنگ سليوكف سخن رفت، به يك «اپيزود» كه در گزارشات است اشاره كنم. در نامهاى كه بتاريخ ۸ دسامبر۱۹۴۱، كميسر ايليچف همراه با گزارشات سرهنگ سليوكف به دبيركل كمينترن مىفرستد؛ ازاو مىخواهد:«امكان انتقال اين ماموريت به فرد شايستهترى را، به او اطلاع دهد»! كه ازعدم توانائى سياسى جناب سرهنگ حكايت دارد. خود آقاى شاكرى موضوع را چنين تفسيرمى كند:«معنايش اين است كه اينك فردى با تجربيات بيشتر در مسائل ايران لازم است تا سليمان ميرزا اسكندرى وحزب اورا رهبرى كند»!(مقاله انگليسى زيرنويس صفحه ۵۰۸). در ميان اسناد منتشرشده، به دو ديداربعدى سليمان ميرزا اسكندرى با فردى بنام «كوزنتسف» دراواخر فوريه ۱۹۴۲ اشاره شده است. كه احتمالا همان فرد شايستهتراست؟ در رابطه با صلاحيت سرهنگ سليوكف، توجه به نامه «فى تين»، نماينده كمينترن در ايران به ديميتروف؛ و اظهارنظرش درباره اونيز شايان توجه است. كه بعدا با تفصيل بيشتر به گزارش اوخواهيم پرداخت.ـ گزارشهاى سرهنگ سليوكف ازاين ديدارها، براى كسب تكليف و رهنمود، يكى دوماه بعد از اين ديدارها به كمينترن ارسال مىشود (۸ نوامبر و ۸ دسامبر ۱۹۴۱). جز يك مورد كه روى آن مكث خواهد شد. ولى هرگز پاسخى «ازبالا»، به سوالاتى كه طى اين ديدارها پيش مىآمده، نمىرسد. اين گزارشات نيز در بايگانى مىماند تا اين كه نيم قرن بعد، آقاى شاكرى آنها را كشف كند و دستاويز داستان خود براى تحريف تاريخ قرار بدهد!همان گونه كه در بالا اشاره كردم، از ميان سوالهاى متعددى كه در جريان گفتگوها به ميان مىآيد، سرهنگ سليوكف تنها به يك مورد پاسخ مىآورد. در ديدار۱۹ مهرماه ۱۳۲۰، سليمان ميرزا در باره كارها و سخنان ماجراجويانهى رضا روستا سخن مىگويد؛ كه «خواستار طرح فورى شعارهاى كمونيستى و شوروى طلبى است»! به گفته سليمان ميرزا، رضا روستا صريحا مىگويد:«سفارت شوروى از ما حمايت خواهد كرد!... روستا آشكارا خود را به عنوان فرستاده سفارت شوروى معرفى مىكند»! سليمان ميرزا مىگويد:«اظهارات روستا در داخل حزب منازعه برپا كرده است».(مقاله انگليسى صفحه ۵۰۵) سليوكف به سرعت، و در نشست بعدى (۲۳ مهرماه ۱۳۲۰)، پاسخ مىآورد: «هيچ كس درسفارت شوروى به او ماموريت نداده است با حزب رابطه برقرار كند و به طريق اولى چنين مواضع راديكالى را به او توصيه نكرده است». دليل اين كه از ميان آن همه پرسش تنها به يك مورد پاسخ روشن آمده بود، آنست كه توضيح مطلب كاملا در حدود اختيارات و اطلاعات سفارت شوروى بوده و نيازى به كسب تكليف از كمينترن نداشته است. وگرنه آن هم مثل موارد ديگر، بى پاسخ مىماند! گمان كنم توضيحات بالا ترديدى باقى نمىگذارد كه نظريهى آقاى شاكرى براى القاء اين فكر به خواننده كه:« حزب توده ايران مخلوق دولت شوروى، از طريق دستگاه اطلاعاتى ارتش سرخ بود»! كاملا پوچ وبىاعتبار است.(پايان بخش دوم)
-------------------------------------------------------------------------
(بخش آخر و نتیجهگیری)چگونگی تاسیس حزب توده ایرانبابک امیرخسرویچگونگی تاسیس حزب توده ایران درهفتم مهرماه ۱۳۲۰«هسته کمونیستی» و تماس با کمینترنتوضیح ـ دربخش اول این نوشته گفتیم که این واقعیت تاریخی که در مهرماه ۱۳۲۰، حزب توده ایران « بدست ایرانی، با فکراصیل ایرانی»، پایه گذاری شد. درابتداباجعل افسانه ی حضورعلی اوف، کاردارسفارت شوروی درنشست موسسان حزب، ازسوی سرهنگ زیبائی در کتاب « سیرکمونیسم درایران» زیرسوال رفت. تااین سناریو را در اذهان نسل جوان القا کند که حزب توده ایران ساخته و پرداخته اجنبیهاست. اینک در سالهای اخیرآقای خسروشاکری درنوشتههای خودهمان مضمون و تهمت زنی و هدف سرهنگ زیبائی از افسانه سازیاش را دنبال میکند. منتهی مدعی است نظرش «متکی بر اسناد انکارناپذیر کمینترن» است!اسناد «کمینترن» که آقای خسرو شاکری در اختیار دارد و فقط بخشهائی ازآن را در مقالهاش، منتشر کرده و مورد بررسی قرار داده است، کلا شامل دو مجموعه است. من در بخش دوم نوشتهام به بررسی مجموعه اول اسناد پرداختم که در برگیرنده گزارشاتی بود که «سرهنگ سلیوکف»، رئیس رکن دوم اداره سوم اطلاعات ارتش سرخ درایران، از گفتگوهایش با سلیمان محسن اسکندری، به مقام بالا دست خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ در تهران، «کمیسرایلیچف»، فرستاده است.گمان کنم نتیجه بررسی من در بخش دوم نوشتهام تردیدی باقی نگذارد که بهره برداری آقای شاکری ازاین گزارشات، برای القاء این فکربه خواننده که:« حزب توده ایران مخلوق دولت شوروی، از طریق دستگاه اطلاعاتی ارتش سرخ بود»! کاملا پوچ وبی اعتباراست. اینک دربخش آخراین نوشته به بررسی وارزیابی ازمجموعه دوم اسنادی که ایشان ارائه کرده است میپردازم:مجموعه دوم ازاسنادی که بخشهایش را آقای شاکری در مقاله انگیسی زبان خود در رابطه با موضوع مورد بحث نقل کرده است، شامل گزارش نماینده کمینترن درایران، یا بنابه نوشته ایشان، کادر«ان.کا.و.د.»(کا.گ.ب. بعدی)، بنام «فی تین» میباشد. «فی تین» نامه را به گئورگی دیمیتروف دبیرکل کمینترن، بتاریخ ۵ نوامبر۱۹۴۱(۱۴ آبان ماه ۱۳۲۰) نوشته است. یعنی بیش از یک ماه پس ازتشکیل حزب توده ایران! دراین مدت چنانچه قبلا اشاره شد، نشست موسسان حزب برگزارشده؛ کمیته مرکزی موقت انتخاب گردیده؛ برسرنام حزب توده ایران توافق خاصل شده؛ برنامه وخط مشی آن درچارچوب یک جریان چپ ـ ملی واصلاح طلب ومقید به قوانین کشور تدوین گردیده وانتشاریافته؛ واقدامات اولیه برای سازماندهی حزب آغازگردیده بود! به شهادت ایرج اسکندری: تشکیل حزب واعلام آن«سروصدای عظیمی درآن موقع براه انداخت». ملاحظه میشود که در فاصله زمانی تشکیل وتکوین حزب تا هنگام ارسال گزارش «فی تین» وواکنش کمینترن نسبت به آن، که یکی دوماه دیگرنیزجاری میشود، آبهای فراوانی اززیرآن پل ردشده بود، بی آن که کمینترن ودولت شوروی نقشی درآن داشته باشند! یک نکته دیگررا هم پیش از ورود به ارزیابی اسناد، ناگفته نگذارم. این که آقای شاکری «فی تین» را نه با فونکسیونش در تهران، به عنوان نماینده کمینترن، بل در مقام کادر «ان.کا.و.د.(کا. گ. ب. بعدی)» معرفی میکند، امر تصادفی نیست. متاسفانه این کار نیز در چارچوب همان شگرد غمانگیز آقای شاکری است که در سرتاسر نوشته ایشان مشاهده میشود. تلاش شاکری میکوشد به هرترتیبی، سایه کا.گ.ب. راهمه جابگستراند؛ تا زمینه ذهنی برای پذیراندن نظرش که«حزب توده مخلوق دستگاه امنیتی ارتش سرخ» است، فراهم شود! از سوی دیگر، تماسهای احتمالی «فی تین» ازسوی کمینترن با کمونیستهای قدیمی در ایران را، رابطه کا.گ.ب. باآنها در ذهن خواننده تداعی کند.آقای شاکری متاسفانه مناسبات کمونیستهای آن دوره درچارچوب کمینترن را، که سازمان بینالمللی کمونیستهای جهان بود؛ وهمه احزاب کمونیست در سراسر جهان شاخههای آن بودند و از مرکز واحدی که همان کمینترن باشد، رهبری میشدند؛ و براین باور بودند که در جبهه واحد و گستردهای، متحدا برای انقلاب جهانی پرولتاریا مبارزه میکنند، نادیده میگیرد. با آن که امروزه من و امثال آقای شاکری به آسانی میتوانیم به راحتی از باورکاذب و توهم کمونیستهای ۷۰ سال پبش سخن بگوئیم. ولی نباید شرافت و سلامت نفس این مبارزان راه آزادی وعدالت را زیر سوال برد. آقای شاکری با این شگردها، مناسبات کمونیستهای ایران با کمینترن رابه سطح مناسبات باسازمانهای اطلاعاتی اجنبی تقلیل میدهد، تا چهره سیاسی آنها را چرکین و مخدوش بنمایاند. آقای شاکری برای توجیه این که چرا «فی تین» را به عنوان کارمند «ان.کا.و.د.» معرفی میکند، در زیرنویس مقالهاش به این توضیح متوسل میشود که گویا ۵۰ سال بعدازآن رویداد، کسی در مسکوبه ایشان گفته است که بله! «فی تین» عضو کا.گ.ب. بوده است! چه میشود گفت؟!باری! ازاسناد چنین برمیآید که گزارش «فی تین»، برخلاف گزارشهای سرهنگ سلیوکف، به طور جدی مورد توجه قرار میگیرد. و گئورگی دیمیتروف و دستگاه کمینترن بلافاصله روی آن اقدام میکنند. از جمله «قلی یایف»، رئیس بخش کادرهای کمینترن دست به کار میشود. برای یاری رساندن به فهم موضوع مورد بحث وامکان داوری بیغرضانه، کوتاه شده فرازهائی از گزارش «فی تین» و تا حدی «قلی یایف» را که به تشکیل حزب توده ایران و مسائل پیرامونی آن مربوط است، از روی اسناد منتشرشده از سوی آقای شاکری نقل میکنم. تا معلوم شود نامه دیمیتروف به استالین و سپس نامهاش به اردشیر آوانسیان برچه زمینهای تهیه شده است. آن چه در این نامهها و گزارشات اهمیت دارد این است، که به روشنی نادرستی «تزهای» مورخ محترم را برملا میسازد. لطفا توجه کنید:«فی تین» مینویسد: از میان حدود صدنفراز زندانیان سیاسی که آزاد شدهاند، «شش فعال کمونیست، یک هسته رهبری کننده به وجود آوردهاند که زیر پوشش به اصطلاح حزب تودهای سلیمان میرزا، کار بکنند. این هسته متشکل از آرتاشس آوانسیان، رضا روستا، ایرج اسکندری، مرتضی یزدی، محمد بهرامی و رضا رادمنش است. پنج نفرآخری در ترکیب کمیته مرکزی غیررسمی حزب توده وارد شدهاند. برنامه حزب توده بورژوادموکراتیک با مضمون ضد فاشیستی است». «فی تین» سپس به ذکر برنامه «هسته رهبری کننده» میپردازد که بیشتر شبیه وظایف فوری است. سپس به اظهارنظر درباره ضرورت یا عدم ضرورت تشکیل حزب کمونیست میپردازد. ولی بخاطر اجتناب از طولانیتر شده این نوشته، ازواردشدن درجزئیات اظهارات او، پرهیزمی کنم. «فی تین» در گزارش خود، نکتهای را به اطلاع دیمیتروف میرساند که در رابطه بابحث ما حائز اهمیت است. مینویسد:«پهلو به پهلو با روابط به غایت مخفی ما با نمایندگان حزب کمونیست و حزب توده؛ رابطهای از سوی افراد تحقیق نشده و مشکوک سفارت و وابسته نظامی اتحاد جماهیر شوروی، با حزب توده برقرارشده است. امری که میتواند به خاطرعدم آشنائی آنها برای رعایت رازداری لازم دراین گونه رابطهها، حزب توده را، به مخاطره بیندازد». (مقاله انگلیسی، صفحه 511-512)با آن که ازجمله بالا به وضوح دیده میشود که اشاره «فی تین» به تماسهای وابسته نظامی اتحاد جماهیر شوروی با حزب توده است؛ و منظور همان دیدارهای سرهنگ سلیوکف با سلیمان میرزا است. بااین حال، آقای شاکری با کمال تاسف، برای اغفال خواننده، دست به یک تفسیرمن درآوردی میزند! مینویسد:«این آخرین اظهارنظر درباره وابسته نظامی ظاهرا اشارهاش به شکایت سلیمان میرزا درباره رضا روستاست که قبلا به آن اشاره شد»!! آن قدرپوچ بودن این تفسیرهویداست که نیازی به توضیح ندارد. تنها برای این که بهترعیان شود که اظهارنظر«فی تین» ربطی به رضا روستا نمیتوانست داشته باشد؛این را اضافه میکنم که ازمنظرگردانندگان کمینترن، رضا روستا فردی« تحقیق نشده ومشکوک» بشمارنمی آمده است. آقای شاکری درست یک جمله بعدازتفسیروتعبیربالای خود، ازقول«قلی یایف» رئیس بخش کادرهای کمینترن، مینویسد: «مفید خواهد بود اگررفقااردشیرآوانسیان ورضاروستا، به کمیته اجرائیه انترناسونال کمونیستی دعوت شوند، تا از آنها اطلاعات دقیقی درباره اوضاع ایران، به ویژه درباره کادرهای حزب کمونیست بدست بیاوریم؛ که اینک پس ازآزادی از زندان دوباره دورهم گرد آمدهاند». «قلی یایف» سپس تاکید میکند: «بنابه اسنادموجود دربایگانی کمینترن، هردوی آنها: آوانسیان و رضا روستا، به گونه مقاومترین رفقا در زندان، رفتارکردهاند»! که بازتاب اطمینان آنها از جمله از رضا روستا ست! بنا براین، تلاش آقای شاکری برای نسبت دادن صفات «فرد تحقیق نشده و مشکوک» به رضا روستا بدور ازعقل سالم است. «فی تین» نیز که درگزارش خودبه کمینترن، بیوگرافی کوتاه رضا روستا و بقیه ۶ نفر«هسته کمونیستی» را ضمیمه کرده بود، جزاین نمیتوانست گفته باشد.آقای شاکری در مقاله «آیا ما براستی اصلاح پذیرهستیم»؟ بدرستی میگوید:« قصدم اینست كه خوانندگان را متوجه آن سبك فكری كنم كه تا بر ما حكومت میكند، استدلال منطقی جایگاهی در تراوشهای فكری ما نمییابد». دراین جا باید اذعان کنم که حق کاملا با اوست. فقط با این قید که شاکری متوجه نیست که دارد درآئینه مینگرد، ولی متاسفانه نگاهش به دیگران و کنایه به آنهاست! بنابه اسناد منتشره، گئورگی دیمیتروف در ۹ دسامبر۱۹۴۱ (18آذرماه1320) پس از مطالعه نامههای «فی تین» و«قلی یایف» به استالین گزارش میدهد. کوتاه شده آن را میآورم:«گروه کمونیستهای ایرانی، زندانیان سیاسی قبلی، اقدام به بازسازی حزب کمونیست ایران کردهاند. آنها یک بوروی موقت ایجاد کرده و رفیق آرتاشس آوانسیان را برای تماس با کمیته اجرائیه انترناسونال کمونیستی تعیین کردهاند. وخواهان رهنمود از ما هستند. و در پی کسب موافقت ما برای فرستادن هیات نمایندگی به نزد ما هستند». دیمیتروف سپس میافزاید: «درعین حال، حزب توده از سوی مبارز دموکرات، سلیمان میرزا، با برنامهای دموکراتیک، تاسیس شده است. در سی سال گذشته، سلیمان میرزا پیکار برای تحول دموکراتیک در ایران را رهبری میکرده است. گروهی از کمونیستها در این حزب مشارکت دارند». دیمیتروف در ادامه مینویسد: «به نظرما، تاسیس دوباره حزب کمونیست ایران، که همواره یک گروه کوچک منزوی بود، بدشواری در شرایط حاضر مفید خواهد بود. و بی گمان دشواریها و پیچیدگیهائی را به وجود خواهد آورد». و سپس درنتیجه گیری خود توصیه میکند از تشکیل حزب کمونیست خوداری شود و«کمونیستها میباید در درون حزب توده ایران مطابق با خط مشی زیرعمل بکنند:الف- مبارزه برای دموکراتیزه کردن ایران.ب – دفاع از حقوق کارگران.ج – تقویت مناسبات دوستانه میان ایران واتحاد شوروی.د – از میان بردن کامل سازمانهای فاشیستی در ایران و از بین بردن تبلیغات ضدشوروی.در خاتمه مینویسد ضرورتی برای ارسال هیاتی از ایران به کمینترن نیست. درعوض «ما رفقای مناسبی را در پوشش قانونی خواهیم فرستاد. این هیات به رفقای ایرانی کمک خواهد کرد تا این خط مشی را انجام بدهند».( مقاله انگلیسی زبان صفحات 514-515)آیا پس از ۶۶ سال که از تاسیس حزب توده ایران میگذرد، میتوان سندی ازاین آشکارتر و قانع کننده تر ارائه داد؛ تا در تائید آن باشد که کمینترن و«پدر پرولتاریای جهان»، نقشی در تشکیل«حزب توده ایران از سوی مبارز دموکرات، سلیمان میرزا، با برنامهای دموکراتیک»، آن گونه که خود میگویند، نداشتهاند و تازه خبردار میشوند؟آیا همین سند، دلیل قاطع دیگری مبنی برجعبندی من در بخش دوم نوشتهام که گزارشات سرهنگ سلیوکف به کمینترن، هیچ گاه مورد توجه قرار نگرفته ولذا رهنمودی برپایه آن صادر نشده است؟ و گزارشات جناب سرهنگ، دهههادربایگانی خوابیده تا روزی آقای شاکری آن هم پس از۶۰ سال، به اتکاء آن دست به تهمت زنی بزند؟باری! حدود یک هفته پس از آن (15 دسامبر1943)، گئورگی دیمیتروف، در چارچوب و خط فکری محوری گزارش «فی تین» و«قلی یایف»، نامهای به اردشیر آوانسیان مینویسد و هیاتی به ایران گسیل میدارد، تا نامه را به آگاهی او برسانند. خلاصه آن عبارت از این است که: حزب کمونیست در شرایط فعلی تشکیل نشود؛ کمونیستها در درون حزب توده برای تحقق هدفهای چهارگانه فوق تلاش بورزند؛ برای دوستی میان ایران و شوروی بکوشند؛ برای تلاشی سازمانهای فاشیستی بکوشند. دیمیتروف در خاتمه از اردشیرآوانسیان میخواهد: «به طور منظم ما را در جریان وضع ایران و فعالیتهای حزب توده قرار بدهید». آوانسیان در خاطرات شفاهی خود که قبلا به آن اشاره کردم، به این نامه و ملاقات اشاره میکند. میگوید: در ژانویه یا فوریه 1942 دو نفر از سوی کمینترن در منزل روستا با او ملاقات میکنند. نامهای به من دادند که دیمیترف خطاب به من نوشته بود. نامه را خواندم و رسید دادم (نامه را در اختیار او نمیدهند). در نامه آمده بود: از شما خواهش میکنم به این چهار ماده توجه کنید. آنچه در حافظه او برجای مانده بود، به ترتیب زیر برای من بیان کرد:1 – جنگ ما علیه فاشیسم است. باید توجه شما متوجه مبارزه با فاشیسم باشد.2 – بایستی کوشید با زحمتکشان ایران کار کرد. یعنی نهضت زحمتکشان ایران را تقویت کرد.3 – مبارزه برای دموکراسی در ایران. برای یک رژیم دموکراتیک.4 – تابه حال علیه سوسیالیسم خیلی تبلیغ کردهاند. بایدبه تودهها فهماند که سوسیالیسم برای انقلاب جهانی است. ملاحظه میشود که در خطوط کلی و مضمونا، همانست که دراسناد آمده است. اردشیر میگوید نامه رابرای روستا خواندم. مسائل اصلی را برای خودم یاداشت کردم. دیدم مطالب همانهاست که ما خودمان عملا انجام میدهیم و تازگی ندارد. با گروه کمونیستی یکی یکی صحبت کردم و تذکردادم که جریان را سری نگهدارند.نکتهای که لازم است خاطرنشان کنم این است که «فی تین» در گزارش خود، «هسته کمونیستی» شش نفره را به غلط حزب کمونیست مخفی مینامد. از برنامه حزب کمونیست ایران صحبت میکند که گویا تقاضای عضویت در کمینترن کردهاند. اصلا معلوم نیست «فی تین» این اطلاعات را از چه منبعی گرد آورده است؟ اوبا این سخنان خود دیمیتروف وهمه را دچار خطا کرده است. قدرمسلم این است این چند نفر قصد تشکیل حزب کمونیست ایران را نداشتهاند. همه مطالبی که در آغاز این بحث آوردم، عکس آن را نشان میدهد. به نظرمیرسد این چند نفر، به عنوان کمونیستهای ایرانی، مطابق با سنت و راه و روش آن روزی کمونیستها، میخواستهاند با کمینترن تماس بگیرند وهمین وبس! به هرحال چنانچه دیده میشود، این تماسها نیز کاملا مخفی میماند و به هرحال هرچه بود، ربطی به حزب توده ایران نداشته است. چنانچه اردشیر گواهی میدهد، چند ماه بعد نیز، اجاق کم سوی این «هسته کمونیستی» کاملا خاموش میشود. دراین باره مطلب زیاد است ولی چون از بحث ما تا حدی خارج است، من تنها به این تذکر بسنده میکنم و میگذرم. در میان اسناد منتشرشده، نامهای هم ازاردشیر آوانسیان بتاریخ دسامبر1942 (بیش از یک سال پس از تشکیل حزب) ، دیده میشود که تحت عنوان «حزب توده و کار کمونیستهای ایرانی» به کمینترن نوشته است. این نامهای گزارشواره درباره فعالیتهای یک ساله حزب است. دراین گزارش از جمله به چگونگی تشکیل حزب میپردازد؛ که مضمون آن، گواه دیگری براستقلال عمل نیروهای مترقی آن زمان درتاسیس حزب توده ایران است و بازتاب آن میباشد. گزارش اردشیر به کمینترن به وضوح نشان میدهد که پایهگذاران حزب کاملا به طور مستقل دست به تشکیل حزب توده ایران زدهاند و مقامات شوروی و کمینترن کوچک ترین نقشی در آن نداشتهاند. ولی چون مندرجات گزارش مطابق میل و جهت فکری آقای شاکری نیست ودر واقع، تشبثات ایشان را برباد میدهد؛ دوبار روی یک صفحه از نوشتهاش، تذکر میدهد که گزارش دهنده (اردشیر): «از شش هفته گفتگوهای طولانی میان سلیمان میرزا و سرهنگ سلیوکف بی خبر بود»! من چون به تفصیل نشان دادهام که سرهنگ سلیوکف و«گفتگوهای طولانی» او با سلیمان میرزا، کوچک ترین نقش عملی و واقعی در تکوین و تشکیل حزب توده ایران نداشته است. از تکرار آن استدلالات در این جا خوداری میکنم و بیهوده بودن این گونه تلاشهای آقای شاکری را بار دیگرمورد تاکید قرار داده و بار دیگر، داوری را به خواننده میسپارم. جمعبندی ونتیجه گیرینامههای «فی تین» و«قلی یایف» به دیمیتروف و برمبنای آن، نامههای دیمیتروف به استالین و سپس به اردشیر آوانسیان؛ و نیزخاطرات ایرج اسکندری و اردشیرآوانسیان، به روشن ترین وجه نشان میدهند که در تشکیل حزب توده ایران و تدوین مبانی و شالوده وفلسفه سیاسی آن؛ نه دولت شوروی دخالت و نقشی داشته است و نه کمینترن! (ارگانی که درآن دوران، معتبرترین نهاد برای هدایت این گونه فعالیتها بود). ازاسناد به روشنی پیداست که مکاتبات بین کمینترن ویک «هستهی کمونیستی» شش نفری بوده است نه با حزب توده ایران. حتی همین مکاتبات کلی نیز کاملا از رهبری حزب پنهان مانده بوده است. از گزارشات بالا کاملا پیداست، که کمینترن و دولت شوروی، در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بودند. و در واقع نیز، نقشی جز پذیرفتن رویداد تشکیل حزب توده ایران، آن گونه که بود با «برنامه بورژوا دموکراتیک با مضمون ضد فاشیستی است»، نداشتند. در عمل نیز تنها توصیهای که به «هسته کمونیستی» ۶ نفره میکنند، ادامه فعالیت در درون آن بوده است. کاری که خودآنها، بی آن که کسی دیکته کند با درک و تجربه خود، انجام میدادهاند؛ واندیشه پردازانی نظیر ایرج اسکندری معمار آن بودهاند.اما همان گونه که قبلا خاطرنشان کردم، هم شخص سلیمان میرزا اسکندری ونیز قاطبه رهبران حزب، دولت اتحاد جماهیر شوروی را دوست آزادیخواهان ایران و حامی استقلال و تمامیت ارضی کشور میپنداشتند و شیفته آن بودند. واین باور، پاشنه آشیل حزب و رهبری آن بود! شورویها ناجوانمردانه از این نقطه ضعف رهبری حزب و توهمی که نسبت ماهیت به شوروی داشت، نهایت سوء استفاده را برای پیشبرد هدفهای آزمندانه و توسعه طلبانه خود در ایران کردند. و در بزنگاهها، نظیر تقاضای امتیاز نفت شمال و ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان، ازعامل وامکانات حزب بهره گیری کردند و به حیثیت سیاسی و سیمای ملی حزب صدمه شدیدی وارد ساختند. واین چنین حزب توده را با گذشت زمان، اما به ویژه در دوران مهاجرت رهبری به شوروی، وابسته کردند.در میان اسناد منشرشده از سوی آقای خسرو شاکری، نامهای از کمیته مرکزی حزب به هنگام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان هست که بسیار شایان توجه است. کمیته مرکزی حزب مخالف تشکیل فرقه بود و آن را زیانبخش به جنبش عام آزادیخواهی درایران میدانست. به همین جهت نامه اعتراضی شدید اللحنی به مقامات دولت شوروی مینویسد واز طریق ایرج اسکندری که از راه مسکوعازم پاریس بود، به آنها میرساند.اما قبل ازاشاره به این سند، برای آشنائی با طرز فکررهبری حزب و فرهنگ سیاسی حاکم برآنها در آن سالهای حساس، بخشی از سرمقاله روزنامه رهبر، ارگان کمیته مرکزی بتاریخ 17.12.1322 را شاهد میآورم، تا نسل جوان امروزی که از گذشته بیخبر است، بداند که ما چه بودیم و چه سرما آمد و آوردند؟موضع رهبری چنین بود: «..ما دوستی خودرا چه با بریتانیا و چه با شوروی، مشروط به یک شرط میکنیم. و آن این که این دولتها منافع خودرا در حدود منافع ملی ما، در حدود ارتقا و سعادت عمومی ما حفظ کنند. که این دو دولت حامی هیچ گونه سیاست ارتجاعی یا افراطی در ایران نباشند.... ما هر روز که احساس کنیم همسایه شمالی ما برخلاف تصور ما میخواهد در ایران منافع استعماری برای خود فرض نماید، یا قصد آن را داشته باشد که رژیم خودرا به زور بر ملت ایران تحمیل کند، یا بخواهد ایران را منضم به خاک خود سازد، ما با این روشها سخت مبارزه خواهیم کرد»!(تکیه ازمن است) طنز تاریخ است که تقریبا یک سال پس از اعلام سیاست خارجی فوق الذکر حزب، دولت شوروی با اعزام هیات اقتصادی کافتارادزه به تهران برای تقاضای امتیاز نفت شمال، اولین گام علنی را برای کشاندن حزب به دنباله روی برداشتند. شورویها با سوء استفاده از احساسات صادقانه وایمان بیشائبه تودهایها، حزب را بتدریج بسوی یک جریان سیاسی وابسته سوق دادند و به آلتی برای پیشبرد سیاست خارجی آزمندانه و توسعه طلبانه خود، مبدل ساختند.بزنگاه بعدی هنگام برپائی فرقه دموکرات آذربایجان بود. ایرج اسکندری در خاطرات منتشرشده خود، چگونگی مخالفت کمیته مرکزی با تشکیل فرقه که کاملا بدون اطلاع او سرهمبندی کرده بودند؛ و نوشتن نامه اعتراضی به دولت شوروی که خود وی در راه مسفرت به پاریس از طریق شوروی در اختیار مقامات شوروی قرارمیدهد؛ و چه برسر وی آمد، برای فریدون آذرنور و من نقل کرده است. ولی درباره محتویات نامه کمیته مرکزی فقط کلیاتی راکه پس از گذشت این همه سالها بریاد داشت، بازمیگوید. اینک آقای شاکری بخشهائی ازآن را که درمیان اسناد کمینترن بدست آورده است، در مقالهاش نقل میکند. ازاین بابت ما مدیون ایشان هستیم. امیدوارم روزی کامل این اسناد را در اختیار جنبش چپ ایران قراربدهد. زیرا این گونه اسناد مایملک کل جنبش است. باری دوجملهای که آقای شاکری آورده است عینا نقل میکنم: « ابراز تنفر محافل آزادیخواه و حتی چپ از فرقه دموکرات آذربایجان ادامه دارد. باوجود این که اتحاد شوروی به اصل تمامیت ارضی ایران احترام میگذارد، تشکیل فرقه دموکرات و ادامه سیاست آن محبوبیت شوروی را در ایران لکه دار میکند وبه آن لطمه میزند....سیاستی را که اتحاد شوروی در دوهفته اخیر اتخاذ کرده است جنبش مردمی را مورد تهدید فرارمی دهد. این سیاست نه تنها به جنبش مردمی ایران صدمه میزند، بل که موجبات محو کامل این جنبش را فراهم میسازد». درپایان نامه آمده است: «خلاصه کلام این که اکثراین اقدامات غیراصولی درآذربایجان بدون اطلاع کمیته مرکزی حزب توده، بدون مشورت بااو، وازبالای سرش به عمل میآیند. یکی ازبزرگترین اشتباهات به زیان حزب توده همین دخالت نمایندگان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است که در اکثر موارد با استفاده از نفوذ خود به اعتبار مسوولان حزب ما لطمه وارد میکند. اگراین مسئولان حزبی از اعتباری هم بر خوردار باشند، بازهم کاری از دست شان ساخته نیست. زیرا حزب توده قادر نیست بدون پشتیبانی ا.ج.ش.س. در مبارزه با عوامل استعمار روی پای خود بایستاد»! متاسفانه علیرغم چنین موضع گیری شجاعانه از منظر ملی، چنانچه اسکندری در خاطراتش قید میکند، سفیر شوروی با افرادی از کمیته مرکزی ملاقات میکند و توضیحاتی میدهد که آنها را «قانع» میکند که تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان «برای جنبش دموکراتیک در ایران ضروری ومفید است» و به حمایت از این ماجرای ساخته و پرداخته استالین ـ باقروف میپردازند. وچه سنگین بهای این حمایت را میپردازند!اگر آقای خسروشاکری، اسناد مندرج در کتاب «فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان» را مدنظر قرار میداد، متوجه میشد که چگونه در تکوین و شکل گیری و فعالیت فرقه دموکرات آذربایجان، مقامات شوروی، به ویژه شخص استالین، لحظه به لحظه واز ابتدای این ماجرا، گام به گام آن را زیرنظر داشت. و برای هراقدام دستورالعمل صادر میکرد. ممکن نبود کاری در آذربایجان صورت بگیرد که قبلابه نظر و تائید او نرسیده باشد. آقای محترم! نمونه حزبی که به گفته شما: «ازهمان سنگ اولِ بنا، همه چيزرا حزب كمونیست شوروی تعیین میكرد وكا.گ.ب. به اجرا میگذاشت»، همین فرقه دموکرات آذربایجان بود نه حزب توده ایران. من به هنگام نوشتن کتاب :«نظرازدرون به نقش حزب توده ایران»(تهران 1375)، هنوز دسترسی به اسنادی که آقای شاکری در سال 1999 منتشر کرد، نداشتم. ولی با همان اطلاعات نسبتا محدود، چنانچه در کتاب مورد بررسی قرار دادهام، به این جمعبندی رسیده بودم که «حزب توده ایران بدست ایرانی، با فکر اصیل ایرانی، با برنامهای دموکراتیک و اصلاح طلبانه، آن چه ما امروز کارپایه چپ دموکرات و رفرمیست مینامیم، و حزب دموکراتیک مردم ایران نمونه و تجلی آنست، پا به حیات گذاشت». اینک نص صریح اسناد کمینترن، همان گونه که در بررسی و تجزیه و تحلیل بالا نشان دادم، جز تائید این نظرنیست. و به روشن ترین شکل، برآن صحه میگذارد.پس چرا آقای خسروشاکری، آن هم در مقام یک مورخ و پژوهشگر، باآن که همین اسناد را خوانده است به استنتاجات کاملا متفاوتی رسیده است؟ و در جمعبندی خود حکم میکند: « شواهدی که در بالا مورد بررسی قرار دادیم، به وضوح نشان میدهد که حزب توده ایران مخلوق دولت شوروی، از طریق دستگاه اطلاعاتی ارتش سرخ بود.»؟! ومی افزاید: « به این ترتیب این نظریه را منهدم میکند که این سازمان، یک حزب اصیلی بود که به طور مستقل، توسط عناصر مترقیای تاسیس گردید که در فردای اشغال ایران توسط متفقین، از زندانهای رضا شاهی آزادشده بودند»!! تنها پاسخی که ازروی خوشبینی و حسن نیت به نظرم میرسد، این است که چون آقای خسرو شاکری به تاریخ از موضع ایدئولوژیک مینگرد، لذا حقایق را وارونه میبیند! بباور من، لازمه کار پژوهشی و تاریخ نویسی: بیطرفی، بیغرضی، نگرش با فاصله به رویدادها و به ویژه، برخورداری از توانائی لازم برای سنجش و استنتاجات درست، از اسناد و مدارک مورد مطالعه است. افسوس که همه کسانی که در این راه دشوار و پرمسئولیت گام میگذارند، به قدر لازم ازاین فضیلتها بهره نبردهاند. بابک امیرخسروی 7مهرماه 1386b.amirkhosrovi @free.fr

0 Comments:
Post a Comment
<< Home