بازيابی قهرمانی، تئوری تکثير چهره ها
بازيابی قهرمانی، تئوری تکثير چهره ها ....
شهروندامروز:مقوله «قهرمان» را ابتدا بايد در يک بافت وزمينه جامعهشناختی مورد ملاحظه قرارداد. به عبارت ديگر گمان می کنم برای حصول درکی بنيادیتر از موضوع بايسته است ابتدا تکليف نسبت اصالت فرد و اصالت جمع را روشن سازيم و شالوده نظری خويش را بر آن بنياد کنيم. اگر بپذيريم که ريشه مسئله قهرمان در نسبت مقوله جمع و فرد است آنگاه می توان گفت قهرمان، يکی از جلوههای فردگرايی افراطی يا شخصگرايی و نفی قهرمان برخاسته از نوعی جمعگرايی افراطی است لذا مطلوبتر آن است که نخست جايگاه فرد و جمع و نسبت آنها با همديگرو مدلهای آن روشنشود. در اينجا قصد ورود به مباحث گسترده جامعه شناسان و فيلسوفان علوم اجتماعی در باب اصالت جمع و اصالت فرد را نداريم و تنها به بيان اين نکته بسنده میکنيم که ما بطور کلی با سه مدل روبرو هستيم ۱- فردگرايی مطلق ۲- جمعگرايی مطلق ۳- جمعگرايی متشکل از افراد حقيقی. فردگرايی ،جمع گرايی و شخص گرايی از مفاهيم کلاسيک وبنيادين در علوم اجتماعی است وما با فرض آشنايی خواننده با اين مفاهيم از ورود به آن صرفنظر کرده و فعلا مانند برخی از صاحبنظران علوم اجتماعی دو مقوله فردگرايی و شخص گرايی را مترادف فرض کرده وبرآنيم که قهرمان برآمده از مدل سوم را ممدوح و قهرمان برآمده از دو مدل نخست را واجد زيانمندی بدانيم. در مدل نخست شخصيتها هستند که تاريخ را می سازند و جمع دنباله رو آنان است. جمعها همچون صفرهايی هستند که از چند تن تا ميليونها نفر برآيندش صفر است و شخصيتها، نخبگان يا قهرمانان گويی همچون عدد يک هستند که وقتی کنار صفر ها قرار میگيرند آن را به عددی نيرومند تبديل میکنند.حکايت شده است که در جنگ های نادرشاه که توانست امپراطوری عثمانی را شکست دهد وهندوستان را فتح کند او به پيرمرد جنگجويی مواجه شد و پرسيد هنگامی که محمود افغان با لشگری کوچک به ايران حمله کرد وامپراطوری صفويه را سرنگون کرد او کجا بوده است.جنگجو جواب داد آن زمان هم بودم اما نادر نبود.در عصر جنگ سرد که عصر انقلابات بود تلقی از رهبری فرهمند در جنبشهای اجتماعی همينگونه بود و حتی تئوری امامت را با همين رويکرد تبيين میکردند زيرا در تفکر سنتی مذهبی گفته میشد که اگر مسلم ،ولايت نداشته باشد همه اعمالش هبط میشود.امت و امامت نيز به چوپان وگله تشبيه می شد. در مدل دوم، افراد حتی در عالیترين نمونه خود چيزی جز قطعه و پيچ و مهرهای از پيکره اجتماع نيستند و شخصيتها محصول کارخانه اجتماعاند. اگر رهبرانی ظهور میکنند که جامعهای را به تباهی می کشانند به مصداق از کوزه همان برون تراود که در اوست، آنها برآيند ظرفيت های موجودند .از اينرو بيش و پيش از آنکه پيکان نقد و شماتت را متوجه آنان سازيم بايد متوجه جامعه کنيم. سخن معروف پيامبر اسلام که می فرمايد«کماتکونوا يولی عليکم» (شما هرگونه باشيد همانگونه بر شما حکومت می شود)را دليلی بر همين نظريه می دانند که در لسان عامه به ضرب المثل «خلايق آنچه لايق» تعبير شده است و يا میگويند هر ملتی لايق همان حکومتی است که دارد. در هر دو رويکرد عناصر نيرومندی از حقيقت وجود دارد و اينکه انديشمندان فراوانی متمايل به يکی از اين دو نظريه بوده اند،حاکی از قوتها و حقايق نهفته در هر کدام است که بسته به شرايط زيست فردی و اجتماعی انديشمندان يکی از آنها در انديشهشان برجسته تر شده است. اما برای مدل سوم ابتدا مفروضاتی را در نظر میگيريم . اينکه همه انسانها مانند هم نيستند يک واقيعت غير قابل انکار است. اينکه روحيات آنها يکسان نيست و به قول ايتاليايیها شجاعت، ذاتی است و اکتسابی نيست، اينکه انسانها از نظر توانايیهای ذهنی و عملی همسان نيستند، اينکه برخی کم کار و برخی پرکارند،همه اين گزاره ها اموری بديهی و واقعياتی پذيرفته شده اند. به دلايل اين تفاوتها که يا ژنتيکی و موروثیاند يا اکتسابی و تربيتی و فرهنگی و تاريخی کاری نداريم . اين تفاوت هر دليلی که داشته باشند وجود دارند. در نتيجه،طبيعی است که افرادی سرآمد میشوند و برمیآيند و افرادی فرو دست می شوند و اين عين عدالت است. اگر مفروضات و معادله پيش گفته را نفی کنيم ومنزلت ها را يکسان بينگاريم،سرآمدان را نيز فرودست ساخته ايم ودر نتيجه جامعه ازپويايی باز میايستد زيرا موتور حرکت جامعه همان خواص و همان تفاوتها هستند. اين نکته غير از مسئله حقوق است يعنی از اين تفاوتها و وجود طبيعی سرآمدان و فرودستان نمی توان نتايج حقوقی گرفت. به عبارت ديگر قهرمان و غير قهرمان، زمامدار و شهروند، نابغه و کودن،عالم و عامی و غيره از حقوق بشری ذاتی يکسانی برخوردارند و حقوق اکتسابی، تابع تفاوتهای آنهاست نه حقوق ذاتی بشریشان،از اينرو نبايد به امتيازات و برتریهای حقوقی اکتسابی افراد رشک برد. جمع به نحو حقيقی در استحاله کامل فرد تحقق نخواهد يافت و اگر تحقق يابد فاشيسم جمعی يا استبداد و خشونت جمعی خواهدبود و ناپايدار و ناپويا. جمع حقيقی با افراد حقيقی و واجد هويت و شخصيت تشکيل خواهد شد.اين پندار که اقتضای کار جمعی وساختارمند غايب شدن فرد يا اشخاص کليدی است برخلاف تجربه بشری است زيرا در نگاه ساختارگرا و جوامع توسعه يافته وساختارمند همچنان اشخاص کليدی نقش تعيين کننده ای در افول يا صعود سازمان دارند اما حيات وممات سازمان منوط به فرد نيست وساختارها نهادينه شده اند. بنابراين جمع در صورتی که هويت افراد را پاس دارد و هر فرد به اندازه توان، تاثير وفضيلت هايش شناخته شود وجايگاه او انکار نگردد به صورت واقعی تر وعادلانه تری به وجود خواهد آمد و چون افراد با حفظ مرتبه و جايگاه واقعی خويش در آن حضور دارند، جمع پايدارتر خواهدشد. ترازو،ماداميکه ترازوست که سنگ يک کيلويی را يک کيلو نشان دهد نه کمتر،نه بيشتر و اگر جز اين باشد صلاحيت واقع نمايی خود را در توزين از دست خواهد داد و ديگر نمی توان آن را «ميزان» به شمار آورد. در کار جمعی مدل سوم نيز وزن افراد به اندازه نقش و شخصيت و ويژگیهايشان نمودار میشود و اگر جز اين باشد جمع حقيقی نخواهد بود. يکی از دلايل ناپايداری برخی جمع ها اين است که مرتبت افراد لحاظ نمی شود و افرادی که نبوغ، توانايی يا ابتکار افرونتری دارند کهتر ديده میشوند و افرادی که کهترند بر جمع به نحو افراطی تاکيد میکنند تا بدون اينکه به اندازه ديگران ابتکار، انرژی ، علاقه و زمان صرف کرده باشند به عنوان عضوی از آن جمع از آن بهرهمند شده و برآيند فضيلتهای جمع را به خود نسبت دهند. لذا اين واقعيت، احساس ناعادلانه بودن و بيگاری دادن را در برخی افراد دامن زده و به ويژه افراد را به جدا شدن از جمع برای حفظ توانايیهای شخصی خويش ترغيب می کند که محتمل است به نوعی«قهرمانی منفی» يا «شخص گرايی بی اعتنا به جمع» منجر شود. فقدان قدرت جذب توسط جمع و عدم رعايت عدالت ورزی در مناسبات جمعی میتواند از عوامل خاموشی قهرمانیهای مثبت شود. فرض کنيد در بازی جمعی فوتبال و شطرنج و انواع بازی های جمعی، پديده قهرمانی حذف شود چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ ممکن است «بازی بخاطر سرگرمی» در مقياس محدودی تداوم يابد اما فوتبال و شطرنج و تمام رشتهها و فنون ديگر با اين کيفيت وجود نخواهند داشت و چه بسا با حذف برنده و بازنده از بازیها و مسابقات ، تمام آنها حذف و يا تبديل به کنشهای فردی و سرگرم کننده شوند. عالم سياست و اجتماع و علم نيز همينگونه است. اگر فردی ايده يا دستگاهی (ساده يا پيچيده)را ابداع و اختراع کرد با ثبت اوليه اختراع،اين ايده يا دستگاه به نام او ثبت خواهدشد حتی اگر تا قرنها در شمارگان ميليونی توليد شود و بسياری از مصرف کنندگان نيز مخترع آن را نشناسند اما حقوق معنوی مخترع محفوظ خواهد ماند همچنانکه در تمام جهان،کسی که نهادی را تاسيس میکند موسس ناميده می شود حتی اگر پس از آن هزاران انسان فعال و خلاق ديگر در اين سازمان نقشآفرينی کنند و آن را توسعه دهند. اگر جز اين باشد و توليد کنندگان و ارتقاء دهندگان بعدی مخترع اوليه و کار او را به اين دليل که اگر ما توليد نمیکرديم اين کالا وجودنداشت نفی کنند غير عادلانه عمل کردهاند زيرا اگر آن جرقه افروخته نشده بود شعلههای بعدی هم پديد نمی آمد. بنابراين رسم فطری جامعه بشری است که افراد و ابتکارات و امتيازات و توانايیهايی شخصیشان را انکار نمیورزد. اين سخن که برخی نخبگان،خطاب به تودههای مردم بگويند شما قهرمان واقعی هستيد از منظر احترام به جامعه و تکريم تودهها ارزشمنداست ولی اگر آن را به عنوان حقيقتی که نافی وجود قهرمان باشد مطرح کنند يا عوامفريبی است يا تنزهطلبی و يا فرار از مسئوليت ويا ترس از الزامات قهرمان شدن و هزينههای آن در موقعيتهای دشوار است و چه بسا همان افراد در موقعيتهای بدون ريسک،«قهرمانی» را بپذيرند. قهرمان يعنی کسی که بخاطر مزيتها، ابتکارات يا نبوغ و توانايیها و يا پشتکار يا ريسک کردن يا تلاش بيشتر يا تفکر بيشتر و يا تعهد افزون تر بر ديگران پيشی میگيرد. قهرمانی به اين معنا را چگونه می توان نفی کرد؟ اما هر يک از مزيتهای فوق ممکن است در مسيری شرورانه و منفی و ضد اجتماعی و يا خودخواهانه تجلی کند که فرد را قهرمانشر می سازد و اگر آن مزيتها در راهی سازنده، مفيد به حال اجتماع و دگرخواهانه مصروف شود ، قهرمان دوستداشتنی را میسازد اما ترجيح داده میشود اولی سمبل شر يا ضد قهرمان ناميده شود تا نگاهی منفی را بر واژه قهرمان بار نکند . شجاعت،شجاعت است و اگر در راهی ضد اجتماعی بکار رود موجب شرارت است و نکوهيده می شود و همان فرد با همان شجاعت اگر در مسير آرمانی که خيری برای ديگران دارد قرار گيرد ستوده میشود. آنچه می ماند کيفيت قهرمانسازی است. همانطوری که در بازار توليد هر کالايی، جنس تقلبی و مشابهسازی شده و يا کالای پر مشتری بخاطر تبليغات (نه کيفيت و اصالت) و يا بخاطر خالی بودن بازار از کالاهای ديگر مشاهده میشود، پديده قهرمان نيز ممکن است پيش از آنکه ناشی از توانايیها و فضيلت ها باشد، مديون تبليغات، جريان سازیها، فرصتهای استثنايی پيش آمده برای افراد و بهرهمندی به موقع از فرصتها و يا متکی به قدرت و رسانهها و به ويژه انحصاری بودن رسانه ها و از اين قبيل باشد. نکته ديگر اينکه نفس قهرمانی،مذموم نيست، اخلاقی بودن و اخلاقی نبودن است که ارزش قهرمانی را رقم می زند. قهرمانی که بخواهد اراده خود را به جمع تحميل کند، قهرمانی که بخواهد ديگران دنبالهرو او شوند، قهرمانی که خود را قهرمان بداند(همان چيزی که در اخلاق «عُجْب»می خوانند)، قهرمانی که برای دستيابی به قهرمانی و برای اينکه بر ديگران پيشی بگيرد بخواهد راه پيشرفت ديگران را مسدود کند (حسد) در مقابل قهرمانی که بر پيشرفت ديگران رشک نمیبرد و بجای اينکه ديگران را عقب نگه دارد تا خود پيشی بگيرد نه تنها مانع ديگران نيست که راه را برايشان هموار میکند و میکوشد خود را برای پيشی گرفتن ارتقاء دهد (غِبطه) ، قهرمانی که خود را تافته جدا بافته بداند، چنين قهرمانی ،کسی است که در جامه قهرمانی زيانهای ناپيدا به بار میآورد و ترديد درباره ارزش قهرمان را به ثمر می نشاند. از اينجاست که چنين مسئلهای رخ مینمايد که آيا اصولا قهرمانی ممدوح است يا مذموم؟ برخی قهرمانان گرچه بسيار اخلاقی مینمايند اما غير اخلاقی عمل کردن شان آنها را به ضد قهرمان مبدل میکند. آن دسته از رهبران انقلابات که با شعار آزادی و عدالت و حقوق مردم زمام امور را به دست میگيرند اما پس از پيروزی، بخشی مینگرند و همگان به يکسان دربارگاه آنها راه نمیيابند به ضد قهرمان تبديل می شوند. اينجاست که تفاوت گاندی و لنين و مائو معلوم می شود.دانيل اورتگا از رهبران جوان انقلاب ساندينيستها، قهرمانی اخلاقی است زيرا هنگامی که ربع قرن پيش در انتخابات نيکاراگونه رقيب او که آشکار ضد انقلابی و مورد حمايت دشمنان انقلاب بود در انتخاباتی آزاد تنها چند درصد آراء بيشتری کسب کرد اورتگا که نزديک به نيمی از آراء را در اختيار داشت و ارتش و دولت نيز در اختيارش بود به آسانی قدرت را تحويل داد و پايبندی خود را به دموکراسی و آراء مردم صادقانه نمايش داد. ربع قرن بعد اورتگا دوباره با فرايندی دموکراتيک بازگشت و همچنان قهرمان ماند. جامعه نياز به قهرمان دارد هنوز هم بدون وجود قهرمانان،جامعه حرکت نمیکند. با نفی قهرمان،جامعه را به انفعال فرا خواندهايم.در عين حال اغراق در قهرمانی، جامعه را از خودجوشی باز می دارد. بنابراين تکثير قهرمانها و تکثير چهرهها هم نياز جامعه را به قهرمان برآورده میسازد و هم از قهرمان گرايی فردی که ممکن است به سوی استبداد ميل کند مصون می دارد. تکثير چهرهها ونخبگان و نامهای آشنای بيشتر برای جامعه، راهی است به سوی ساختن جامعهای دموکراتيک و جامعه دموکراتيک نيز به تکثير بيشتر چهرهها و قهرمانها میپردازد. يک قهرمان را میتوان حذف و جامعه را بی سر کرد اما وقتی نامها و نخبگان،فراوانی افزونتری يافتند جامعه بيشتر احساس قدرت میکند، پناه دارد و با وفور نخبگان، جامعه، خود قهرمان می شود. اين فرايند محتوم است ومخالفان دموکراسی نير ناخواسته در اين دام اند وبه آن دامن می زنند يا با بديل سازی ها و يا با بگير و ببندها. اگر بخواهيم با ادبيات مذهبی امروزين سخن بگوييم نتيجه گيری پيش گفته بيان ديگری از تئوری تعميم امامت است زيرا در منظومه انديشه اسلامی اصل بر حرمت تقليد است و اصل بر اين است که همگان مجتهد باشند نه مقلد اما اگر به هر دليلی، اجتهاد همگان ميسر نبود به عنوان ثانوی می توان از عالم ديگری تقليد کرد.در مدينه فاضله اسلامی هر کسی امام خويش و مجتهد است.بنابراين با نگاهی اصيل تربه آموزه های اسلامی نيز می توان تکرار کرد که با تکثير نخبگان و چهره ها،جامعه،خود بايد قهرمان شود.

0 Comments:
Post a Comment
<< Home