Monday, October 09, 2006






پنجشنبه 13 مهر 1385
انديشه های صائب در شعرهای "صائب"، (بخش آخر)، علی ميرفطروس
دوران رنسانس، دوران لذّت طلبـی های طبيعی، عصـر ِ شــادی ها و شادخواری هـــا و میــل به کامجوئی هــای توبــه ناپذيراست و شــعر صــائب تبــریــزی، نمــونــه روشــنی است از ایــن کــامجوئــی هـــا و لذّت طلبی ها...صائب، یـکی از منتقــدان شجاع و بــی پروای زاهدان و فقيهان بوده و نسبت به حضور و حاکمیّت خانمانسوز آنان، هشدار می داد
تبليغات خبرنامه گويا
advertisement at gooya dot com
پوکر بازی می کنيد؟هم بازی هاتون تو سايت منتظرنGooya Poker Room
در جستجوی عشق هستید؟سایت دوستیابی ایرانیان پرسونالزhttp://iranianpersonals.com/?affiliateID=gooya5
چه کسی بهتر تخته نرد بازی می کند؟بازی سر پول يا برای تفريحhttp://www.backgammon-info.net/VIC/Gooya/backgammon65_03.html
DiamondsEngagement Rings by Reflecting Conceptshttp://www.reflectingconcepts.com/
* در اروپــا، پیــدايش «دولت هــای مـلّی»، عامل ظهور «ملیّت» و قوام«آگاهی ملّی» گــرديد، امّا در ایـران، برعکس، اين مفاهيم از ديرباز در فرهنگ و تاريخ و ادبيات ما وجود داشته است. اشعار و انديشه هــای شاعـران عصر صفوی، نمونه هــای درخشــانی از ابراز «حس ملّی»،«وطن دوستی» و «آگاهی ملّی» بشمار می روند.
جنبة ديگر ذهنیـّتِ عرفی (غيرشرعی) صائب اينست که بر خلاف بيشتر شاعران گذشته، صائب از استناد به آيات قرآنی يا اشاره به احاديث و اسطوره های اسلامی خودداری کرده است. با قاطعيت می توان گفت که اکثر شعرهای صائب بدور از باورهای رايج مذهبی، فارغ از قيد و بندهای شرعی و بيانگر نوعی آزادانديشی و مدارا است.
مرا از صافیِ مشرب ز خود دانند هر قومیکه هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را
صائب يکی از منتقدان شجاع و بی پروای «زاهدان خشک مغز» و «فقيهان بی شعور» بود و نسبت به حضور و حاکمیـّتِ خانمانسوز آنان، ُهشدار می داد:
بر حذر باش که اين دست و دهن آبکشان خــانمانسوز تــر از سـيل بلا می باشند٭
پشّه با شب زنده داری خون مردم می خوردزينهار! از زاهـدِ شب زنده دار انديشه کن!٭
تا از اين بعد چه از پرده برآیــد، کــامروزدُورِ ِ پــرواری عـمّامه و قــُطر شکم است٭
مبحث عشق است ای زاهد! خموشی پيشه کن عرض علمِ موشکافی ها، به عرض ريش نيست٭
گـر به عمّامه کسی کـوس فـضيلت مـی زدگــنبد مسجـد شه از همه فاضل تر بود٭
مخور « صائب» فريب ُزهد از عمـّامـة زاهـدکه در گنبد ز بی مغزی صدا بسيار می پيچد
٭می ئی که اهل شعورند داغ تشنة آن چـرا کـسی بــه فقيهان بی شعور دهـد؟
جز حرف پوچ، قسمت زاهد زعشق چيست؟کـف بـاشد از محیـط، نصيب کنــاره ها٭
نصيحت تـو بجــائی نمی رسـد زاهــد! تـو و تـلاوت قـرآن، من و دُعای (۷۵) قَدَح٭
اگــر خــدای جهان را سميع می دانـیمکـن بــلند بــرای خـدا تــلاوت را ٭
سرسبز باد تـاک که زُهـّاد خشـک را سيلی زنـان ز ســایة خـود دور می کند٭
از زهدِ خشک، سرکشی نفس شد زياد آتش، بلـند از خـس و خاشاک می شود٭
از زاهـدِ بـی مغز مجـو معرفت حـق کـف از دل دریـا چـه خبر داشته باشـد؟٭
عکس خود را ديد در می زاهدِ کوتاه بين تهمت آلـوده دامـانی بـه جـام باده بست٭
از زاهدِ شیـّاد مجو مغز که اين پوچ ريش ست و همين جـُبـّه و دستار و دگر هيچ٭
سخن بـه شيخ مگوئيد از شـراب کهنبخاک تيره مريزيد آبروی شراب٭
بر خاک تشنه جرعه فشانی عبادت استما باده را به گوشة محراب می کشيم٭
فريب گریة زاهد مخور ز ساده دلیکه دام در دلِ دانه است سـُبحه داران را٭
واعظ! نه ترا پایة گفتار بلند است آواز تو از گــنبدِ دستـار بلـند است
در کعبه ز اسرار حقيقت خبری نيست ایـن زمزمه از خـانة خَمـّار بلند است٭ ٭ ٭
تغيير نگاه انسان از «خدا» به «خود» و حذف يا اسقاط بسياری از قيد و بندهای دينی، خودبخود، راه را بر «فردگرائی» (individualisme) و نوعی زندگی عرفی و طبيعی می گشود. از اين رو، دوران رنسانس، دوران لذّت طلبی های طبيعی، عصر شادی ها و شادخواری ها و ميل به کامجوئی های جنسی و لذّت جوئی های جسمی است.«اروتيسم» (Érotisme) يا بقول استاد جلال خالقی مطلق «تن کامگی» هر چند که در شعر فارسی سابقه ای دراز دارد (۷۶)، امـّا در هنر نقاشی و شعر عصر صفوی دارای نمود و نماد بيشتری است. ما از ويژگی های نقاشی عصر صفوی سخن گفته ايم (۷۷)، ولی در عرصة شعر، پاره ای از شعرهای «صائب» نمونه های روشنی از «تن کامگی» و ميل به کامجوئی ها و لذّت طلبی های طبيعی در اين دوران است:
گر بدانی که چه مـُشتاق به آغوش توامنامة شوق مرا بندِ قبا خواهی کرد٭
يک بار بی خبر به شبستان من در آ!چون بوی گُل، نهفته به اين انجمن در آ
تا چند در لباس توان کرد عرض ِ حال؟يک ره به خلوتم به تة پيرهن درآ
مانند شمع، جامة فانوس ِ شرم رابيرونِ در گذار و به اين انجمن درآ
دست و دلم ز ديدنت از کار رفته است بندِ قبا گشوده به آغوش من درآ!٭
گل اندامی که می دادم به خونِ ديده آبش راچسان بينم که گيرد ديگری آخر گلابش را؟
در آغوش نسيم ِ صبحدم بی پرده چون بينمگُل ِ روئی که من واکرده ام بند نقابش را٭
شب که آن موی ميان تنگ در آغوشم بودداشتم از غم ایـّام کناری که مپرس!٭
ماه در ابر تـُنُک جولان ديگر می کندسروِ ِ سيمين را قبای ته نما زيبنده است٭ ٭


رنسانس در اروپا- همچنين- باعث پيدايش دولت های ملی و موجب قوام مفهوم «ملّت»، «آگاهی ملی» و «وطن» گرديد (۷۸). اين
مفاهيم- امـّا- از ديرباز در تاريخ و فرهنگ ايران حضور داشته و در پيدايش جنبش های اجتماعی در ايران نقش فراوان داشته اند. در واقع درکِ عميقی از «حسّ ملّی» و تمايز بين «ايران» و «انيران» و وجود نوعی «خودآگاهی تاريخی» از ديرباز، در تاريخ و ادبيات ما- از جمله در جنبش «شعوبیـّه» و در شعر شاعران قرن سوم تا پنجم/ نهم تا يازدهم و خصوصاً در شاهنامة فردوسی- نمايان است، بطوريکه در شاهنامة فردوسی، حدود ۷۲۰ بار نام «ايران» و ۳۵۰ بار «ايرانی» و «ايرانيان» تکرار شده است (۷۹). به عبارت ديگر: اگر در اروپا پيدايش «دولت های ملّی» عامل ظهور و قوام «ملیـّت» و «آگاهی ملّی» گرديده، در ايران- امـّا- اين «حس ملّی» و وجود نوعی «خودآگاهی تاريخی» بود که جدا از چهارچوب حکومت ها (دولت ها) باعث دوام و بقای «ايران» و «ايرانیـّت» شده است. اين «حس ملّی» - اساساً - در بستر زبان، ادبيات و تاريخ ما باليده و از گذشته به آينده تداوم يافته است (۸۰).اشعار و انديشه های شاعران عصر صفوی نمونه های درخشانی از ابراز حسّ ملّی و وطن دوستی در قرن ۱۱/۱۷ بشمار می روند (۸۱). مثلاً: «ميرجملة شهرستانی» که در زمان شاه عباس به هند مهاجرت کرده بود و در دربار سلطان جهانگير وشاه جهان، مقامی ممتاز داشت:«بنا بر تعصّب، هر گاه حرفی در باب ايران در مجلس می گذشت جواب های درشت می گفت. مشهور است که وقتی پادشاه (هند) می فرمود: «هرگاه ايران را بگيرم، اصفهان را به اقطاع تو می دهم»، او در جواب گفته که: «مگر ما را قزلباش به عنوان اسيری به ايران َببرَد». (۸۲)نام ايران، مفهوم وطن، حسّ وطندوستی، حسرت دوری از ميهن و اشتياق بازگشت به آن، بطور غريبی در بسياری از شعرهای صائب نيز ديده می شوند:
شکستگی نرسد خامة تو را «صائب»!که سرخ کرد ز گفتار، روی ِ ايران را٭
داشتم شِکوه ز ايران، به تلافی گردون در فرامشکدة هند رها کرد مرا٭
جان غربت زده را زود به پابوس وطنمی رساند نَفَس برق سواری که مراست٭
گرد غم فرش است دائم در غم آباد وطندر غريبی نيست مکروهی بجز ياد وطن٭
ای بسا نعمت که يادش به ز ادارکش ُبوَداز وطن می ساختم ای کاش با ياد وطن مرهمش خاکستر شام غريبان ست و بسهر که را بر دل بـُوَد زخمی ز بيداد وطنگر غبار دل نمی گرديد سدّ راه اشکمی رسانيدم به آب از گريه بنياد وطناين زمان «صائب» دل از ياد غريبی خوش کنم من که دل خوش کردمی پيوسته از ياد وطن٭مَکش ز ياد وطن آه، کاين همان وطن استکه از لباس به يوسف نداد پيراهنی٭از گريه، خاکِ دام چمن می کنيم مادر غربتيم و سير وطن می کنيم ما٭
قفس کم نيست از گُلزار، اگر باشد فراموشیمرا دلگير از غربت، همين ياد وطن دارد ٭
بسر آمد شب غربت، غم دل کرد سفربعد از اين فصل شکر خندة صبح وطن است٭
صبح وطن به شير برون آوَرَد مگرزهری که ما ز تلخی غربت کشيده ايم٭
مرغی به آشيانة خود خار اگر َبرَدصد نالة غريب ز شوق وطن کشم٭
«صائب» از هند مجو عزّت اصفاهان رافيض صبح وطن از شام غريبان مطلب!٭
در غريبی دلم از ياد وطن خالی نيستغنچه هر جا بـُود از فکر چمن خالی نيست (۸۳)٭ ٭ ٭

آنچه که بر صفات اخلاقی و روحیة انسانگرای صائب بايد افزود اينست که او با وجود مقام و منزلت ُممتاز خود در دربار صفوی (به عنوان ملک الشعرای شاه عباس دوم) هيچگاه از ابراز حق و توصیة سلاطين به عدالت و انصاف خودداری نمی کرد. اين عدالتخواهی و نکوهشِ خودکامگان و ظالمان زمانه درعصری چنان دشوار و ناپايدار، به شعر صائب گاه خصلتی «سياسی» می دهد:
شاهی که بر رعیـّت خود می کند سَتَم مستی ُبوَد که می کند از رانِ خود کباب٭
دولـت سنـگدلان را نَبـُوَد استقـرارسيل از کوه به تعجيل روان می گردد٭
سنگين نمی شد اين همه خواب ستمگران می شد گر از شکستن دل ها صدا بلند٭
از ضعيفان می شود روشن چراغ سرکشانبال آتش از خس و خاشاک می آيد برون٭
اظهار عجز پيش ستم پيشه ابلهی ستاشک کباب، باعث طغيان آتش است٭
ظالم به ظلم خويش گرفتار می شوداز پيچ و تاب نيست رهائی کمند را٭
بر ضعيفان ظلم کردن، ظلم بر خود کردن استشعله هم بی بال و پر شد تا خس و خاشاک سوخت٭
عدالت کن که در عدل آنچه يک ساعت بدست آيدمیـّسر نيست در هفتاد سال، اهلِ عبادت را٭
َترک خودکامی جهان را شکـّرستان کردن استتلخکامی جز نصيب مردم خودکام نيست٭
دولـت ز دستگیـری مـردم بپـا بـُوَدفانوس اين چراغ ز دست دعا بود
« صائب» ُبوَد ز سـايه سـريع الـزّوال ترپـروازِ دولتی کـه بـه بال هما بود٭ ٭ ٭

شاه عباس اول با آنکه خود، در بيرون از «حرمسرا» رشد و پرورش يافته بود و از اين رو، شناخت بهتری از جامعه و جهان داشت، امـّا در اواخر حکومت خويش، بخاطر ترس و سوءظن از توطئه های احتمالی، ضمن کشتن فرزند رشيد و لايق خود (صفی ميرزا) و کور کردن دو فرزند ديگرش، و نيز با از بين بردن سرداران شايسته و دولتمردان کاردان، عملاً راه تداوم تجدّد نوپای ايران را فروبست و مقدّمات زوال و انحطاط حکومت صفوی را فراهم ساخت.دوران حکومت جانشينان شاه عباس، يعنی: شاه صفی، شاه عباس دوّم و خصوصاً شاه سليمان (پدر شاه سلطان حسين صفوی) دوران تازه ای از هرج و مرج های گسترده، آشوب های سياسی و آشفتگی های اجتماعی بود. توطئه های خونين و هولناک و آشوب های سياسی، بار ديگر باعث سيطرة ترس و وحشت، فقدان امنیـّت اجتماعی و رواج تباهی اخلاقی در جامعة ايران شد و بقول «صائب»:
چنان ناسازگاری عام شد در روزگار ما که طفل از شير مادر استخوان اندر گلو دارد٭
ز دشمن روی می کردند پنهان پيش از اين مردم شوند اکنون ز وحشت، دوستان از دوستان پنهان٭
صيد از حَرَم برون چو نهد پای، کُشتنی است زنهار! زيرِ خرقه نگهدار شيشه را
«صائب»- بعنوان وجدان بيدار و نگران جامعه- سراسرِ اين دوران خرافه و خشونت و خون را زيسته بود و آخرين شعرهايش، بازتاب همين نگرانی ها، افسوس ها، سرگشتگی ها و شکايت هاست:
روشندلی نماند در اين باغ و بوستان با خود مگر چو آب روان گفتگو کنم٭
عقـل و فطنت بـه ُجـوی نستـانـندُدور، ُدورِ ِ شـــکم و دستــار اســت٭
تا از اين بعد چه از پرده برآيد، کامروزُدورِ ِ پرواریِ عمـّامه و ُقطر شکم است
در سال ۱۰۸۷/۱۶۷۸ وقتی که خورشيد زندگی صائب تبريزی در افق خونين اصفهان غروب می کرد، گوئی او در پردة زمان می ديد که بزودی با روی کار آمدن شاه سلطان حسين صفوی معروف به «مُلا حسين» (۱۱۰۵/۱۶۹۴) و سلطة دوبارة شريعتمداران و «خرصالحان»، جامعة ايران دچار «سيل بلا» ئی خواهد شد که با نابود کردن نهادها و نمادهای تجدّد نوپای ايران، باعث «انقطاع تاريخی – فرهنگی» ديگری در حيات اجتماعی ايران خواهد بود: برحذر باش که اين دست و دهن آبکشان خانمانسوزتر از سيل بلا می باشندبنابراين: در سال ۱۱۳۴/۱۷۲۱ وقتی محمود افغان سنّی مذهب بر اثر ظلم و ستم مأموران حکومتی با سپاهی اندک امّا جسور و بی باک از حوالی قندهار (افغانستان) به پشت دروازه های اصفهان رسيد، سپاه منسجمی برای دفاع از شهر وجود نداشت و شاه و درباريان فاسد وی، با تلقين ِ «خرصالحان بی کياست»، رفع «فتنه» را به «لشگر ِ دُعا» واگذار کرده بودند زيرا که:
« آن زُهـّاد بی معرفت و خرصالحان بی کياست (بر اساس) ديباچة بعضی از مؤلفان آخوند ملامحمد باقر شيخ الاسلام، شهير به مجلسی ... به دلايل و براهين ِ آيات قرآنی، حکم های صريح نموده که سلسلة جليلة ملوک صفويه نسلاً به نسل، بی شک به ظهور جناب قائم مقام آل محمد خواهد رسيد. از اين احکام (شاه و درباريان) قوی دل شدند و تکيه بر اين قول نمودند و سررشتة مملکتداری از دست رها نمودند و ....» (۸۴)
پاريس: ژوئيه ۲۰۰۰بازنويسی: اکتبر ۲۰۰۵
www.mirfetros.cominfo@mirfetros.com
پانوشت ها:*- خلاصه ای از فصل سوم کتاب «تاريخ در ادبيات» که اخيراً در ۲۷۴ صفحه چاپ و منتشر شده است.۷۵-
ُدعا: درخواست و طلب۷۶- نگاه کنيد به مقالة درخشان «تن کامه سرائی در ادب فارسی»، جلال خالقی مطلق در: ايرانشناسی، سال ۸، شمارة ۱، صص ۱۵- ۵۴ همچنين نگاه کنيد به مقالة ارزشمند صدرالدين الهی، در: ايرانشناسی، سال ۱۲، شمارة ۱، صص ۹۴-۹۵ ۷۷- نگاه کنيد به صفحه ۹۰ کتاب حاضر. برای يک بحث ارزشمند دربارة لذت طلبی و کامجوئی در عصر صفوی نگاه کنيد به تحقيق درخشان رودی ماتی در:Matthee, Rudi: The Pursuit of Pleasure, Drugs and Stimulants in Iranian History, Chapter ۱.۷۸- برای آگاهی از چگونگی پيدايش و تطّور مفهوم «ملّت» در اروپا نگاه کنيد به:Fougeyrollas, Pierre: La Nation, Essor et déclin des Sociétés modernes, Paris, ۱۹۸۷۷۹- برای آگاهی از نام ايران در نخستين اشعار فارسی ( قرن ۳-۵/۹-۱۱)، نگاه کنيد به مقالة ضياالدين سجّادی، در: ناموارة دکتر محمود افشار، ج ۲، صص ۷۴۸-۷۵۹، همچنين نگاه کنيد به منابع صفحة ۳۲ کتاب حاضر۸۰- در اين باره نگاه کنيد به بحث نگارنده در: ديدگاه ها، ۱۳۷۰، صص ۲۸-۳۰؛ ايرانشناسی، شمارة ۱، بهار ۱۳۷۹، ص ۱۲۴؛ فصلنامه کاوه، شمارة ۹۴، تابستان ۱۳۸۰، صص ۵۲-۶۱؛ برخی منظره ها و مناظره های فکری در ايران امروز، صص ۷۱-۷۶؛ همچنين نگاه کنيد به بحث ارزشمند سيد جواد طباطبائی: ديپاچه ای بر نظریة انحطاط ايران، ص ۱۵۲-۱۶۴ و ۲۷۹-۲۸۳. ۸۱- کتاب «کاروان هند» تأليف استاد احمد گلچين معانی (در ۲ جلد) منبع بسيار ارزشمندی برای درک و دريافت اين «حسّ ملّی» و «وطن دوستی» در عصر صفوی بشمار می رود. برای آگاهی از اهمیـّت ادبی، تاريخی و سياسی اين کتاب نگاه کنيد به مقالة ارزشمند نجيب مايل هروی، در: سايه به سايه، صص ۴۱۰-۴۳۴.۸۲- نصر آبادی، ص ۸۲۸۳- همچنين نگاه کنيد به صفحه ۱۰۷ کتاب حاضر۸۴- رستم التواريخ، رستم الحکماء، ص ۹۸ و ۱۴۳-۱۴۵، همچنين نگاه کنيد به: انقراض سلسلة صفويه، لارنس لُکهارت، صص ۴۳-۴۴ و ۱۶۶-۱۹۶؛ سقوط اصفهان به روايت کروسينسکی، بازنويسی جواد طباطبائی، تهران، ۱۳۸۱؛ «تسخير شهر اصفهان» مجتبی مينوی، در: تاريخ و فرهنگ، خصوصاً صفحات ۲۸۶-۳۰۰.
تيتر اول دنبالک 0 نسخه قابل چاپ بازگشت به بالاي صفحه
در همين زمينه:1 مهر » انديشه های صائب در شعرهای "صائب" (بخش سوم)، علی ميرفطروس10 شهريور » انديشه های صائب در شعرهای "صائب" (بخش دوم)، علی ميرفطروس8 مرداد » انديشه های صائب در شعرهای "صائب"، علی ميرفطروس16 تير » ناصر خسرو قباديانی، صدای طغيان، تنهائی و تبعيد (بخش دوم)، علی ميرفطروس7 تير » ناصر خسرو قباديانی: صدای طغيان، تنهائی و تبعيد (بخش اول)، علی ميرفطروس
دنبالک:http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31652 فهرست زير سايت هايي هستند که به 'انديشه های صائب در شعرهای "صائب"، (بخش آخر)، علی ميرفطروس' لينک داده اند.
:: صفحه اول
:: بی بی سی فارسی
:: سياست
:: جامعه
:: فرهنگ و هنر
:: تکنولوژی
:: ورزش
:: اقتصاد
:: جهان
:: مجموعه مطالب
English ::
French ::
» گويا
» درباره ما
» پشتيبانی مالی

Copyright: gooya.com 2006

بستن پنجره
چاپ مطلب
دوشنبه 17 مهر 1385
دو شعرِ تُرکی با ترجمه‌ فارسی از عمران صلاحی
"می‌گويند: دروغگو دشمنِ خداست. / اما دروغگوها / از صبح تا شب / از خدا حرف می‌زنند / گندم نشان می‌دهند و جو می‌فروشند / و در عسل، زهر می‌آميزند"
(برگرفته از جُنگِ فرهنگِ نوين، دی ماهِ ۱۳۵۸، تهران)
اوزامان
اونلار گلندهمن دونيايا گلمه ميشدممن دونيايا گلندهاونلار گئتميشديدمن اونلار دان بير ذات بيلميرماونلاردانهم ياخشی يازيب لار، همه‌ه پيس يازيب لاراونلار دوز يولو گئديب لر يا آزيب لار؟بيلميرمآمما بونی بيليرم کی اوزامانفدايی لر واريميشکيملر دنيميشلر؟دييه جاقسان کتلی دن کوتلی دنقوربان اولوم کتلی لرين الينهقوربان اولوم کتلی لرين ديلينه اللری بيريميشديللری بيريميشاونلار گئديب لر، آمما من گوروره‌ميانميش ياغيببير قوجا اکينچیدوروب دومان ايچيندهقابار ميش الينده، بئلیگويه ريب تؤفنگ اولوب!
آن‌ زمان
هنگامی که آنان آمدندمن به دنيا نيامده بودمو هنگامی که من به دنيا آمدمآنان رفته بودندمن از آنان چيزی نمی‌دانماز آنانهم خوب نوشته‌اند و هم بدآنان از راهِ راست رفته، يا گمراه شده‌اند؟نمی‌دانماما اين را می‌دانم که آن‌زمانفداييان بوده‌انداز چه کسانی بوده‌اند؟خواهی گفت: از دهاتی‌هایِ بی‌سر و پاقربانِ دستِ آن دهاتی برومقربانِ زبانِ آن دهاتی‌ها بشومدست‌های‌شان يکی بوده استآنان رفته‌اند، اما می‌بينمباران باريده استو کشاورزِ پيریدر ميانِ مِه ايستاده استو بيلش در دست‌هایِ تاول‌زدهروييده و تُفنگ شده!
تهران. ۵۸/۹/۱۷
يالانچی‌لار
ينه يالان دئه يلريالانی جماعتسحر چايلا ايچديلرگؤن اورتا ناهاره،گئجه شاملا ئيديلر!دييرلريالان دييه‌ن آلله هين دوشمانی ديرآمما يالانچی لارسحردن آخشاماآلله‌ه دان دانيشيرلاربوغدا گورسه ديلر، آرپا ساتير لاربالين ايچينه ده زهه‌ر قاتيرلارگئجه سؤفره باشينداآچاندا راديونیپيشميش تويوغون داگؤلماقی توتور!
دروغگوها
باز‌هم دروغ گفتندمردم، دروغ راصبح، با چای نوشيدندظهر، با ناهارو شب، با شام خوردند!می‌گويند: دروغگو دشمنِ خداست.اما دروغگوهااز صبح تا شباز خدا حرف می‌زنندگندم نشان می‌دهند و جو می‌فروشندو در عسل، زهر می‌آميزند.شب، سرِ سُفرهراديو که باز می‌شودمُرغِ پُخته هم خنده‌اش می‌گيرد!
تهران. ۵۸/۹/۱۷
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source

radio RFI

گفتگوی راديو بين المللی فرانسه با اکبر گنجی و تقی رحمانی در پيرامون جنبش عدم خشونت در ايران
صد سال پيش در روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۶، مهاتما گاندی در برابر سه هزار هندی در دانشگاه ژوهانسبورگ آفريقای جنوبی فراخوان جنبش عدم خشونت را در برابر استعمار اعلام کرد. از آن تاريخ تا کنون اين جنبش فراز و فرودهايی را از سر گذرانده است و در زمان حاضر در ميان جوانان و سازمان های غيردولتی هند باروری تازه ای پيدا کرده است. در ايران نيز در سال های اخير به اين جنبش توجه ويژه ای شده است و در فرهنگ سياسی ايران مفاهيم و اصطلاحات جديدی در اين زمينه به کار می رود. چگونه می توان بدون گذار از تلاطمات خونبار و گسترده به دمکراسی، حکومت قانون و پيشرفت و توسعه دست يافت؟
در برنامه "زمينه ها و زمانه"های اين هفته راديو بين المللی فرانسه، فرنگيس حبيبی ميزگردی دارد با اکبر گنجی، روزنامه نگار و فعال حقوق بشر و تقی رحمانی از فعالين ملی - مذهبی در ايران در پيرامون جنبش عدم خشونت.
[با کليک اينجا گفتگو را بشنويد]

Wednesday, October 04, 2006

ظاهر مذهب و مذهب ظاهر
محمد جواد اکبرين mj_akbarein@yahoo.com
۱۲ مهر ۱۳۸۵
خلاصه:
اين روزها به بهانه ماه مبارک رمضان ، تلويزيون جمهوري اسلامي، تريبون روحانياني است که اکثر آنها "اسلام رسمي" را تبليغ و ترويج مي کنند و البته منابع خوبي براي پژوهش و شناخت "اسلام حاکم بر ايران" هستند.
--->
اين روزها به بهانه ماه مبارک رمضان ، تلويزيون جمهوري اسلامي، تريبون روحانياني است که اکثر آنها "اسلام رسمي" را تبليغ و ترويج مي کنند و البته منابع خوبي براي پژوهش و شناخت "اسلام حاکم بر ايران" هستند.
ارزيابي سخنراني هايي که شبانه روز از شبکه هاي مختلف، پخش مي شوند چند ويژگي مشترک را به دست مي دهد (هر چند استثنا هايي بيرون از اين ويژگي ها نيز وجود دارند):
1- پايين تر بودن سطح "عرضه" ي معرفت ديني نسبت به سطح شعور اجتماعي و" تقاضا" ها و نقد هاي جامعه جوان ايراني .2- استفاده حداقلي از قرآن (بعنوان کتاب مقدس و منبع اصلي شناخت دين) و استناد حد اکثري به احاديث (حتي با کمترين ميزان درستي و اعتبار حديث) .
3- بي توجهي مفرط به امکان"زمان مند" بودن و تاريخي بودن پاره اي از معارف شرعي و ديني .
4- غلبه ادبيات و فرهنگ عربي بر ادب و فرهنگ فارسي (در حاليکه معرفت ديني در ايران، بخش عظيمي از ماندگاري خود را مديون مولانا ، حافظ ، سعدي و نمونه هايي از اين دست است؛ عالمان و دين شناساني که با تکيه بر ادبيات غني و دلرباي فارسي و فرهنگ ايراني ، به منابع عظيم معرفت ، تبديل شدند و قران پارسي را آفريدند و ماندگار شدند) .
5 – پررنگ کردن ظاهر دين (مانند نماز، روزه، حجاب و ساير آداب شرعي ) و کمرنگ ماندن حقيقت دين (اخلاق و حقوق و اهميت جان ، مال و آبروي انسانها) و در بهترين صورت، پايين آوردن سطح "اخلاق و حقوق" در سطحي ترين لايه ها و صورت ها.
در اين ميان ويژگي اخير، خطرناک ترين پديده اي است که دامن گير قرائت رسمي از دين و دستگاه رسمي تبليغ آن شده است.دين تعريفي وسيع تر از اخلاق دارد. آن کس که اخلاقي است لزوما ديندار نيست اما آن کس که ديندار و به اصطلاح عام ، مذهبي است بايد اخلاقي باشد و گرنه از دين و مذهب جز مجموعه اي از صورت ها و تقليدها و عادت ها چيزي باقي نمي ماند. از اين رو "ظاهر مذهب" تا آنجا مهم است که در خدمت باطن آن و نشان از حقيقت آن باشد.
آنجا که ظاهر مذهب (که خود مايه کمال دينداري است)، آن قدر فضا اشغال کند که خود تبديل به "مذهب ظاهر" شود و از "راه" به "هدف" تبديل گردد اولين چيزي که قرباني مي شود گوهروغايت دين و دينداري است .
بي علت نيست که اگر چه در فرهنگ قرآن و چارچوب معرفت ديني، جان يک انسان به اندازه تمامي بشريت، ارزشمند است و ذات بشر کرامت دارد و از بين بردن يک انسان (به جز در قصاص قاتلان، آن هم در فرض عدم رضايت اولياء دم) فاجعه اي به عمق قتل عام انسانها معرفي شده است .
اما درست در روزهايي که مرگ اکبر محمدي و فيض مهدوي بر اثر اعتصاب غذا در زندانهاي حکومت ، به چهلمين روز خود نرسيده است و سيد علي اکبرموسوي خوئيني ، از پيدا کردن راهي براي حفظ حقوق و کرامت خويش عاجز است، منبرهاي تلويزيوني باز هم از اسلام سخن مي گويند .
بي علت نيست که اگر چه انبوهي از آيات قرآن، دينداري را امري اختياري و ناشي از شناخت و انتخاب آگاهانه معرفي و هرگونه اجبار و اکراه را نفي مي کنند ، اما صدها ساعت از وقت کميسيون فرهنگي مجلس و هزاران پرونده در نيروي انتظامي به چگونگي تحميل پوشاک و خوراک و سبک زندگي و نوع روابط و مجازات تخلف از دين بخشنامه اي اختصاص مي يابد و باز از زبان سخنگويان اسلام و به بهانه ماه رحمت خدا ، تاييد و تشويق مي شوند .
آورده اند که مرحوم آيت الله طالقاني همواره نگران روزي بود که "مبادا"، ظاهرمذهب، ترازوي سنجش ديانت و حکومت شود .... و نماند تا روزگاري را ببيند که هر روزش "روز مبادا"ست.

librairie en Iran


اباذر، اوايل خيابان « قورخانه» كتاب دست دوم می فروشد. خيلی از كتاب هائی كه درجائی پيدا نمی شود، نزد او يافت می شود. اگر هم در ديدرس نداشته باشد بعدا برايتان جور می كند. در بساط كتاب هايش از رساله دينی كلينی گرفته تا مجموعه اشعار شاملو را پيدا می كنيد. از باد و باران می نالد اما اين همه ناله او نيست. يك سرپناه برای فروش كتاب می خواهد و كوتاه شدن دست شهرداری از سرش! چند بار شهرداری تهران خيز برداشته تا بساط او را جمع كند اما به گفته خودش "محسن آرمين" نماينده مجلس ششم پيش اين و آن واسطه شده و نگذاشته بساط او را بهم بزنند.