le figaro
توهمات مصيبت بارِ يک جغرافيایِ سياسیِ سورآليست
توهمات مصيبت بارِ يک جغرافيایِ سياسیِ سورآليست
آندره گلوکسمان*
فيگارو، 8 اوتِ 2006
خشم و انزجارِ شمارِ بزرگی از خشمگينان مرا نيز به نوبه ی خود خشمگين می کند. از نظر افکار عمومی جهانی، مرگِ برخی از مسلمانان چيزی معادلِ پرِ کاه و برخی ديگر بسيار سنگين است. دو وزن، دو توزين. کشتارِ تروريستیِ روزانه ی شماری نزديک به پنجاه نفر در بغداد، به ستونِ مسائل متفرقه رانده شده، در حالی که بمبارانی که منجر به کشتار بيست و هشت نفر از ساکنين روستای قانا شده، به رده ی جنايت عليه بشريت ارتقا می يابد – تنها چند روحِ ناياب همچون برنارد هانری لوی و ماگدی آلام، سردبيرِ کورير دلاسرا انگشت حيرت به دندان می گزند. چرا دويست هزار کشته ی دارفور حتی ربع از نيمی از واکنش های هولناکی که قربانيان دويست بار کم شمارترِ لبنان موجب شدند، را برنيانگيختند ؟ آيا بايد پذيرفت که زمانی که مسلمانان خود به کشتار مسلمانانی ديگر می پردازند، زياد هم حساب نيست، نه برای اتوريته ی اسلامی و نه برای وجدانِ معذبِ غربی ؟ اين توضيح در جايی لَنگ می زند، چرا که موقعی که ارتش روسيه، مسيحی و آمرزيده شده توسط اسقف های ارتدکس، پايتخت مسلمانانِ چچن را صاف کرد ( گروژنی با جمعيتی 400000 نفره ) و ده ها هزار بچه کشت، به حساب نمی آيد. شورای امنيت جلسه پشت جلسه برگزار نمی کند، و سازمان کنفرانسِ کشورهای اسلامی، پرهيزکارانه چشم بر آن می بندند. به نظر می رسد که تنها مسلمانان کشته شده توسط اسرائيل ارزشِ خشم و انزجار جهانی را دارد.
آيا بايد گمان برد که آنچه را که افکار عمومی بين المللی در نهان زمزمه می کند، احمدی نژاد به صدای بلند می گويد ؟ هر چند که شمار بزرگی از وجدان های خشمگينِ غربی از بمباران های لبنان به يک باره از اينکه متهم بهِ تمايلات ضديهودی شوند، منزجرند. من تمايل دارم به آنها اعتماد کنم، بگذاريد به پارانويای اينکه که سراسر کره ی زمين در گردابِ ضديت با يهوديان فرورفته مبتلا نشويم ! اين راز همچنان سربسته است. علت اين فلجِ يک سويه چيست ؟ چرا به محض اينکه موضوع مربوط به بمب های اسرائيلی است، خشم و انزجار جهانی فراگير می شود ؟
اگر که تصاوير ويرانگری های حادث شده در لبنان موجب شوک می شوند – غيرقابل مقايسه و شوکه تر از تصاوير گرسنگان دارفور و ويرانه های چچنی – به اين دليل است که آنها الزاما زيرنويسی حاکی از جغرافيای سياسی ای سورآليست با خود به همراه دارند. آنکه به وقايع قانا و غزه خيره می شود، تنها به شمارش تابوت های روزی زشت نمی پردازد، به نظر می رسد بيچارگانی که دفن می شوند خبر از سرنوشتی محتوم می دهند، آنچه که صدهاهزار جنازه ی افريقايی و يا قفقازی با خود ندارند. چه تعداد از متخصصين از دهه ها پيش کشمکش خاورميانه را به عنوان قلب بی نظمی جهانی و همينطور کليد حل آن طرح نکرده اند ؟ کدام ديپلماتی فراموش می کند که نه يک بار، بلکه ده بار تکرار کند که دروازه ی جهنم و رمز گشايشِ بازگشت به هماهنگیِ بين المللی در اورشليم واقع شده است ؟ همين سناريو در ذهن قرن بيست و يکم حک شده، که بر اساس آن همه چيز در کرانه ی رود اردن حادث می شود. رويه ی « سخت» : تا زمانی که چهار ميليون اسرائيلی و به همين شمار فلسطينی به دشمنی با يکديگر می پردازند، سيصد ميليون عرب و يک و نيم ميليارد مسلمان محکوم به زندگی در نفرت، خون و اختناقند. رويه ی نرم و نازک: کافی است صلحی در اورشليم صورت پذيرد، مقبولِ وزارتِ خارجه ی فرانسه، تا که در تهران، کراچی، خارطوم و بغداد آتش ها رو به خاموشی رفته و به سوی توافق جهانی بروند.
آيا عقلای ما به سرشان زده ؟ آيا صادقانه و جدا در حال تئوريزه کردن اين هستند که بدون کشمکش اسرائيل – فلسطين، هيچ اتفاق ناگواری رخ نمی داد، نه انقلابِ کشتارگرِِ خمينی، نه ديکتاتوریِ خون بارِ احزاب بعث در عراق و در سوريه، نه دهه ی تروريسم اسلامی در الجزاير، نه طالبان در افغانستان، نه ديوانه گانِ خدا بدونِ پابندی به قانون و حد و مرزی در همه جا پراکنده می شدند ؟ فرضيه ای غمبار و خلاف اين امر که تا کنون کمتر طرح شده، واقعی تر به نظر می رسد : تا زمانی که کاخ ها، مردم کوچه و خيابان، بخش بزرگی از روشنفکران و حکومت های با اکثريت جمعيتِ مسلمان بر تمايلات و احساساتِ ضد غربی دامن می زنند، هر آتش بسی حول رود اردن ماهيتا بی ثبات خواهد بود. « جهانی سازی» ( انفجارِ جهانیِ مرزهای اقتصادی، و علی الخصوص اجتماعی و روانی ) به طرز اجتناب ناپذيری با واکنش های منفی سخت، و گاه بسيار بيرحمانه مواجه خواهد شد. نيازی به وجود « مجموعه ی صهيونيستی» از 1947 تا کنون نبود تا ضديت با غربِ آلمانیِ فيشته تا هيتلر شعله ور شود، ضديت با غربِ روسی بی وقفه از تزار تا استالين و اخيرا هم با پوتين بازتوليد می شود. تنها يک هالو در اوج نادانی می تواند گمان برد که تمايل حاکمين ايران که توانِ ضربه زدن خود را در انقلاب خمينيستی يافته، در « مسئله ی يهود» به دنبال چيزی به جز به جهاد واداشتنِ همه ی گرايشات مختلف از هر نوع باشد. موقعی که اسرائيل از نقشه ی جغرافيا حذف شد، کسی باور می کند که براندازانِ سبز با بر زمين نهادنِ سلاح به استقبالِ پيروزی بروند ؟
جغرافيای سياسیِ بدبين که تاجِ محوريتِ نظم جهانی را بر سر خاورميانه می گذارد تبديل به مذهبِ اتحاديه ی اروپا شده، اعتقادِ لامذهبان و سست دينانِ غربی. در شرايطی که همگان در توهمات ايدئولوژيک غوطه وريم، متفکرينِ پست مدرن به خطا پايان ايدئولوژی ها را اعلام کرده اند، در حالی که دور از انظار، اميد دروغينِ رزمِ آخرين را با نگرانی های ناشی از پيش گويیِ فاجعه ای مطلق و نهايی تاخت زده اند. در شرايطی که مغزهايمان قدم به فراواقع می گذارند، قلب هايمان با هر تصوير ارسالی از لبنان رمزو رازِ مرگِ انسانيت را بازمی گشايد. اورشليم مرکز جهان است فقط به اين خاطر که قرار است مرکز پايان جهان باشد. خيالاتِ مصيبت بار ما از دلشوره ی روزهايی قيامت گونه تغذيه می شود.
هر رويارويیِ خاورميانه معادلِ تمرينی برای انفجار نهايی است. همان ايده ی مبهمِ جنگِ تمدن ها، بس که از آن گفتند، باورمان شده. و بس که پيشاپيش به استقبالش رفته ايم، خو گرفته به آن مثبت انديشانه با متد کووِ چيزی که به انگليسی آن را « self fulfilling prophecy » می نامند، به پيش بينی آنچه اثبات شده می پردازيم. بمباران ساختار شهری اسرائيل در طول سال توسط موشک های حزب اله، بر اعتبار وعده های نابودگرِ پدرخوانده ی ايرانی می افزايد. هرچند که کلاوس ويتزبا طنز اشاره می کند که هميشه مهاجم نيست که آغازگر جنگ است، بلکه آن که تصميم به پايان دهی به تهاجم را دارد است که آغازگر جنگ است. در نتيجه، اسرائيل حتما گناهکار است. از آن بدتر : گناهکار به پايان جهانی که همه ی جهانيان در اوهام خود ديده اند. از جغرافيای سياسیِ سورآليست تا هذيان گويی، شيب بسيار لغزنده است.
* فيلسوف. به تازگی به انتشار خشم کودک توسط انتشارات Plon پرداخته.
برگردان: سيامند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home