Thursday, January 18, 2007

خدمات اسلام به ایران

بستن پنجره
چاپ مطلب
جمعه 22 دي 1385
خدمات اسلام به ايران؟ جمعه گردی های اسماعيل نوری علا
در اين که اکثريت مردم ايران را مسلمانان ايرانی تشکيل می دهند ترديدی وجود ندارد. اما ناسيوناليسم ايرانی نمی تواند لزوماً دارای هويتی اسلامی باشد. ناسيوناليسم هميشه وجه فارق است و نه وجه تشابه. ما ايرانی هستيم نه به اين خاطر که اکثريتمان مسلمان هستند بلکه، درست برعکس، به خاطر اين که چيزی فراسوی اسلاميت، ما را از ديگر ملت ها جدا و مستقل می کند
esmail@nooriala.com
هفتهء گذشته، حجه الاسلام محمد خاتمی، رئيس موسسهء بين المللی گفتگوی تمدن ها، در سخنانی در جمع «اصلاح طلبانی» که در انتخابات اخير شوراهای شهری پيروز شده اند، و ضمن آنکه برای جدا کردن خود از ساير رهبران جمهوری اسلامی گفتند: «امروز افتخار می‌کنم که بعد از هشت سال حضور در جايگاه رياست جمهوری حتی يک دفتر برای کارم ندارم»، با ياد کردن از کتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» نوشتهء آيت الله مطهری، بر اين نکته تأکيد کردند که اسلام به ايران خدمات بزرگی کرده است. و افزودند که: «ايران هم به اسلام خدمات بزرگی را در بازتاباندن مفاهيم اسلامی انجام داده است». و سپس ادامه دادند که: «شايد در قرون اخير با حرکتی افراطی مواجه بوديم که به نام اسلام تحقير ملت ايرانی را دنبال می‌کردند و، در مقابل آن، حرکتی تفريطی را شاهد بوديم که منشاء عظمت ايران را در اسلام نمی‌دانسته و سعی می‌کرده همه‌ء عظمت ‌های ايران را در گذشته‌ای بداند که ديگر وجود ندارد و، به نوعی، ناسيوناليسم کاذب را رواج می‌داده است».از آنجا که، به استناد نوشته ها و گفتارها و برنامه های تلويزيونی ام، من نيز يکی از اين «تفريطيون» محسوب می شوم، و از آنجا که آقای خاتمی «خدمات بزرگ اسلام به ايران» را تشريح نکرده اند و خدمات ايران به اسلام را هم در حد «بازتاباندن مفاهيم اسلامی» تقليل داده اند، فکر کردم شايد بشود از طريق اين يادداشت چند پرسش را با ايشان در ميان گذاشت؛ و حتی اگر پاسخی از جانب ايشان نيامد (که يقين دارم نخواهد آمد و اگر بيايد هم از خامهء پادوهای ايشان خواهد تراويد) به اين دل خوش کرد که بالاخره پرسش هائی در اين زمينه مطرح شده اند که شايد ديگران به دادن پاسخ به آنها، و نيز روشن کردن ابهاماتی در مورد آنها، همت گمارند.اما، قبل از طرح پرسش ها، لازم است در مورد زمينه ای که پرسش های من بر متن آن مطرح می شوند کمی توضيح دهم و، به کلامی ديگر، مفروضاتی را که از نظر من جزو مسلمات تاريخند بيان کنم: ۱. هم در سخنان آقای خاتمی و هم در پرسش های من، دو «موجود» روبروی هم قرار می گيرند که يکی «ايران» نام دارد و يکی «اسلام». خود بخود روشن است که در اينجا منظور از «ايران» يک کليت جغرافيائی نيست وگرنه نمی شد آن را با يک کليت غيرجغرافيائی به نام «اسلام» مقايسه کرد. در اينجا ـ هم در سخنان آقای خاتمی و هم در پرسش های من ـ «ايران» به معنای يک فرهنگ و تمدن مطرح است و اسلام هم به معنای دينی آمده از سرزمينی ديگر. ۲. فرض بر اين است که، هزار و چهار صد و اندی سال پيش، اين دو موجوديت «فرهنگی و تمدنی» رو در روی هم قرار گرفته و گويا مشغول ارائهء خدماتی به يکديگر شده اند که اکنون، هزار و چهار صد و اندی سال پس از آن روياروئی ِ آغازين، اين «خدمات متقابل» مورد توجه و تذکر رئيس موسسهء بين المللی گفتگوی تمدن های حکومت اسلامی قرار گرفته است.۳. ايران در لحظهء روياروئی با اسلام دارای ۱۵۰۰ سال تاريخ مکتوب بود و در پس پشت اين تاريخ هم بسا بيشتر از ۲۵۰۰ سال تاريخ پنهان شده در اسطوره هايش وجود داشت. ۴. از جنبهء فرهنگی، در طی اين بيش از ۲۵۰۰ سال ماقبل پيدايش اسلام، ايران پنج آئين عمده را به دنيا عرضه داشته بود که عبارت بودند از آئين ميترائی، آئين مهری، آئين زرتشتی، آئين مانوی و آئين مزدکی. اين آئين ها در سراسر منطقه ای بزرگ، از چين گرفته تا ايتاليا، پخش شده و همهء جريانات فرهنگی معاصر خود را تحت تأثير قرار داده بودند، بطوری که رد پای آنها را می توان بروشنی در باورهای ميترائی روميان، تورات يهوديان، و کل باورهای مسيحيان نشان داد.۵. از جنبهء تمدنی، در همين بيش از ۲۵۰۰ سال ماقبل پيدايش اسلام، ايرانيان چهار پادشاهی عمده و سه امپراطوری بزرگ را ايجاد کرده بودند، و بسياری از نوآوری های تمدنی، همچون شهرنشينی، نهادهای اداری شهری، و زيرساخت های مادی زندگی اجتماعی به ابتکار آنان به جهان عرضه شده بود.۶. تنها در ۱۴۵۰ سال پيش بود که اسلام در شبه جزيرهء عربستان در محيطی زاده شد که خود سردمدارانش گذشتهء آن را «عهد جاهليت» ناميدند و ارزش اسلام را در آن دانستند که آمده بود تا به سنت های پوسيدهء قبايل بدوی عربستان پايان داده، بت پرستی را بر انداخته و زندگی «مدنی» را برای آنان به ارمغان آورد. براستی هم که ظهور اسلام در شبه جزيرهء عربستان انقلاب اجتماعی شگرفی بود که ضرورت های آشکار تاريخی ظهور آن را ممکن کرده بود. توجه کنيم که وقتی کارل مارکس، در نامه های خود به انگلس، از «انقلاب محمد» سخن می گويد، نگاهش درست معطوف به همين جنبه های ويرانگر و سازندهء تحول اجتماعی در درون زندگی بدويان عرب بوده و کاری به گسترش های بعدی جهان اسلام نداشته است.۷. حکومت نوپای مدينه چيزی از کشورداری و نظم و نسق جامعه نمی دانست و عمر، خليفهء دوم اسلام، تنها پس از آشنائی با ساختار ديوانسالاری خلق شده بدست ايرانيان بود که دانست و توانست جامعه ای پيچيده را اداره کرده و سازمان و سامان دهد. ۸. قرآن، که منبع اصلی جهان بينی اسلامی به شمار می آيد، تا زمان عثمان، خليفهء سوم، گردآوری و مدون و ويراستاری نشده بود و جز معدودی از اهل مدينه کسی از جزئيات و محتوای آن اطلاعی نداشت. حال آنکه دوران خلافت همين عثمان مصادف بود با زمانی که که شمشيرزنان عرب توانسته بودند خود را از مدائن در عراق امروز به بخارا و بلخ برسانند و دورهء «فتوحات» اسلام را کامل کنند. معنای اين سخن آن است که اعراب حمله ور شده به ايران، جز چند شعار و چند بلند و راست شدن، از «اسلام مدون بعدی» اطلاعی نداشتند و تنها برای غارت و کنيزبری و برده گيری به ايران آمده بودند.۹. به عبارت ديگر، مسلمانان فاتح ايران جز با زبان شمشير و زورگوئی به زبان ديگری با ايرانيان، که «عجمان» خوانده می شدند، سخن نمی گفتند و عجمان يعنی «کر و لال ها»، چرا که ايرانيان عربی نمی دانستند يا شايد رغبتی به همسخنی با مهاجمان نداشتند. پس، تا پايان خلافت اسلام و پايان عصر فتوحات، اسلام هنوز چيزی برای ارائه به ايرانيان نداشت تا ايرانيان، به قول آقای خاتمی، در «بازتاباندن مفاهيم» آن بکوشند.حال، بر اساس اين «زمينه ها»، به طرح پرسش های خود می پردازم:۱. فکر می کنيد خدمات متقابل اسلام و ايران از چه زمانی شروع شده باشد؟ بنظر نمی رسد که مسلمانان فاتح ايران «در بدو ورود» توانسته باشند مشغول خدمتگذاری به ايران شوند. آنها بيش از ربع قرنی را صرف فتح ايران و کشتار ايرانيان کردند و، پس از آن هم، در تمام دوران حکومت امويان مشغول سرکوب قيام های مختلف مردم ايران بودند. ۲. جدا از دين آوری مفروض، کداميک از اعراب آمده به ايران، با کوشش در راستای آبادانی و عمران اين کشور در خدمت به آن کوشيدند؟ کدامشان از گرفتن ماليات های دولا و پهنا دست کشيدند، ايرانيان را «موالی» (يعنی کسانی که مولا و ارباب عرب دارند) نخواندند و در حرمسرای خود کنيز و غلام ايرانی نداشتند؟۳. کداميک از مسلمان عرب به ستون قائمهء فرهنگ ايران اعتنائی داشتند و به رشد زبان و ادب ايران کمک کردند؟ و مگر نه اينکه ايرانيانی چون رودکی و فردوسی کوشيدند که، در برابر هجوم هويت برانداز زبان عربی، عطای اين «خدمت» را به لقايش ببخشند و زبان خود را محفوظ بدارند و نوسازی کنند؟ و، در عين حال، مگر ديگرانی از همين ايرانيان نبودند که چون زبان عربی را ناقص و بی قاعده يافتند کوشيدند آن را منظم و توانا کنند؟۴. اسلام چه چيزی را برای ايرانيان به هديه آورد که آنان خود نداشتند و مجبور به «بازتاباندن مفاهيم آمده با اسلام» شدند؟ اين يک نکتهء بديهی تاريخی است که اسلام از نظر مادی و مدنی به ارزش های «اين دنيائی» بی اعتنا بود چرا که اين «دنيا گريزی» هم در ريشه های عربی و هم در سرچشمه های سامی آن مخمر بود و، از نظر معنوی هم، آموزه های اسلام نوعی گرده برداری از باورهای موحدين ايرانی بشمار می رفت که، چه مستقيم و چه از طريق يهوديت و مسيحيت، به اسلام راه يافته بودند. آيا آنها بودند که اعتقاد به وحدانيت خدا و اعتقاد به روز رستاخيز را برای ايرانيان هديه آوردند؟ آيا آنها نماز های چندگانه و روزه و ذکات را به ايرانيان معرفی کردند؟ و آيا نه اينکه همهء اينها در دوران تبديل آموزه های بزرگ زرتشت به مذهب زرتشتی آفريده شدند (جريانی که خود آغاز بدبختی ايرانيان بود) و پيش از پيدايش اسلام به فراسوهای ايران کنونی رفته بودند؟ ۵. آيا، اخلاق تحميل شده به زور شمشير اعراب مسلمان، از کدام لحاظ بر اخلاق سنتی ايرانيان، از باورشان به نيک و بد، به اهورمزدا و اهريمن، به وظيفهء انسان در اجرای فرامين خدای يکتا، بهتر و بالاتر بود؟۶. چگونه است که در غياب هرگونه شريعت تفصيلی اسلامی، برخی از ايرانيان وابسته به خانواده های «روحانی سابق» نواسلام، بيشترين سهم را در ايجاد شرايع و مذاهب اسلامی بازی کردند و در اين ميان بيشترين برداشت ها از شريعت و فقه زرتشتی را به داخل اسلام آوردند؟ ۷. چگونه است که مهمترين مفسران و شارحان قرآن هم ايرانی از آب درآمدند و کسی همچون طبری دست به نوشتن تفسيری زد که در آن همهء باورهای ايرانيان پيش از اسلام رنگ اسلامی بخود گرفتند و داستان هائی زرتشتی، از پل صراط گرفته تا معراج و تصور تفصيلی از بهشت و دوزخ، به داخل باورهای اسلامی نفوذ کردند؟ ۸. چگونه است که پايه گزاران عرفان اسلامی نيز ايرانيان شدند و سنن مانوی را از اين طريق به داخل اسلام آوردند؟۹. آيا نه اينکه اعراب شبه جزيرهء عربستان، قبل از فتح ايران، مردمی بودند هم از نظر مادی بسيار فقير و تهی دست و هم از نظر معنوی دچار فقر فلسفه و حکمت و انديشهء تحليلی؟ و نه اينکه چون بر ايران دست يافتند، علاوه بر تاراج ثروت و ناموس و کشتار غيرت و هميت ايرانيان، صاحب همهء ثروت های معنوی آنان نيز شدند؟۱۰. آيا نه اينکه هديهء بلند مدت اسلام به ايران شکستن غرور و استقلال خواهی ايرانيان و گستردن فساد در ميان آنان، و عادت دادن آنان به بردگی و کنيزی و دروغگوئی و ظاهر سازی و نان به نرخ روز خوردن بود؟۱۱. آيا نه اينکه در ظل اين تباهی اخلاقی بود که ايرانيان «موالی شده» تمام سواد و فکر تاريخی خود را در اختيار اسلام گذاشتند، به مسلمانان راه و رسم کشورداری آموختند، در دربار عباسيان همهء ديوانسالاری را در اختيار گرفتند، و رونق علمی دربار خلفای عباسی همچون هارون الرشيد و مأمون همه به همت آنان ممکن شد؟۱۲. آيا نه اينکه نصيب ايرانيان از آمدن اسلام چيزی جز سوختن کتابخانه ها و بستن دانشگاه ها و به تنور افکندن ابن مقفع ها و از بين بردن آثار دانشمندانی همچون رازی نبود؟۱۳. آيا نه اينکه خلفای مسلمان، غلامان ترک را برای تحت نظر داشتن و سرکوب کردن ايرانيان برکشيدند و به مقامات رساندند و همين موجب شد که بخش مهمی از تاريخ ايران اسلامی تاريخ تسلط ترکان بر ايرانيان هم باشد؟ و اساساً آيا جز اين بود که رهبران اسلام (حتی امامان شيعه) هميشه با دشمنان ايران راحت تر و اخت تر بودند تا با ايرانيان؟۱۴. آيا نه اينکه اسلام بدون همکاری های گاه خواسته و گاه با اکراه ايرانيان نمی توانست بصورت دينی درآيد که بتواند بر جهان، بيش از هزاره ای حکومت کند؟۱۵. دهش اسلام به ايرانيان چه بوده است جز شکستن دين و آئين آنان، منحل کردن تشکيلات خودگردان شان، باج گيری و کنيز خواهی از آنان، و گستردن اخلاقی مبتنی بر باورهای بدوی قبايل عربی؟۱۶. چرا از عقل به دور است اگر بگوئيم که اسلام جز آئينهء موج دار و معوجی نبود که چهرهء فرهنگ ايرانی را بصورتی درهمريخته و مغلوط در خود منعکس ساخته و خود در پس و پشت اين نقاب دلشکن پنهان شد؟ يعنی، آيا اين سخن دروغ است که دهش اسلام به ايرانيان چيزی نبوده است جز پذيرش بی آداب و ترتيب باورها و آئين های خود ايرانيان و بازگرداندن آنها به آنان در شکل هائی بی قواره همچون هيولای فرانکشتين؟ ۱۷. چرا اگر کسی «منشاء عظمت ايران را در اسلام ندانسته و سعی کرده باشد تا همه‌ء عظمت ‌های ايران را در گذشته‌ای بداند که ديگر وجود ندارد» راه تفريط را پيش گرفته است؟ مگر عظمت ايران، پس از شکسته شدنش به دست اعراب مسلمان، در چه بوده است که بتوانيم آن را اختصاصاً «ايرانی» بدانيم؟ آيا نه اينکه همهء دست آوردهای ايرانيان مسلمان شده هميشه به پای اسلام نوشته شده است و نه ايران؟ و کار تاراج به آنجا کشيده که در روزگار ما هم ديگران خليج فارسش را عربی می کنند و خودش را هم «جمهوری عربی ايران» می خوانند و از همکاران و همفکران آقای خاتمی صدائی بر نمی خيزد؟۱۸. آيا آقای خاتمی لحظه ای به اين فکر کرده اند که چرا «عظمت ‌های ايران گذشته‌ ديگر وجود ندارند؟» چه کسی آن عظمت ها را در هم شکسته و بر آن گرد مرده پاشيده است؟ آيا دهش اسلام به ايران چيز ديگری جز همين نفی وجود عظمت گذشته و کوشش در از ميان برداشتن آثار آن بوده است؟۱۹. در رابطهء بين اسلام و ايران کدام داد و ستد متقابل صورت گرفته است؟ آيا نه اينکه ايران هرچه را داشته تسليم کرده و بخشيده است و اسلام همواره ـ چه با زور، چه با اکراه، و چه بر اساس تسليم و رضا ـ دست گرفتن داشته است؟۲۰. چرا بازگوئی داستان عظمت های ايران پيش از اسلام را بايد نوعی تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» دانست؟ کدام سخن در اين بازگوئی ها دروغ است؟ آيا آقای خاتمی نوعی «ناسيوناليسم صادق» را سراغ دارند که اسلام و حکومت اسلامی مورد علاقهء ايشان (به هر شکلی که باشد) آن را بپذيرد و نخواهد از آن ملغمه ای کاذب تر از کاذب، که در آن مفاهيم ملت و امت، با سفسطه و تزوير، در هم آميخته اند، بسازد؟ و آيا اساساً خود ايشان به «ناسيوناليسم»، به مفهوم برتری دادن ملت بر امت، و منافع ملی ايران بر منافع جامعهء گستردهء اسلامی، اعتقاد دارند؟اين پرسش ها را می توان بسيار ادامه داد يا به تفصيل کشيد، اما فکر می کنم برای رساندن مقصود همين ها کافی باشند. اما، قبل از بستن دفتر اين پرسش ها، لازم است به چند نکتهء حاشيه ای هم اشاره کنم:۱. در اينکه اسلام در ايران برای چهارده قرن ريشه کرده و در اعماق جان فرهنگی ايرانيان نشسته است شکی نيست. در اينکه اکثريت مردم ايران را مسلمانان ايرانی تشکيل می دهند نيز ترديدی وجود ندارد. اما ناسيوناليسم ايرانی نمی تواند لزوماً دارای هويتی اسلامی باشد. ناسيوناليسم هميشه وجه فارق است و نه وجه تشابه. ما ايرانی هستيم نه به اين خاطر که اکثريتمان مسلمان هستند بلکه، درست برعکس، بخاطر اينکه چيزی فراسوی اسلاميت، ما را از ديگر ملت ها جدا و مستقل می کند و ـ چه بخواهيم و چه نه ـ بيشترين اجزاء اين وجه تفارق از سابقهء پيش از اسلام ما می آيند؛ سابقه ای که توانسته است حتی اسلام ايرانی را از اسلام غير ايرانی (چه عربی و چه مالزيائی) متمايز کند. ۲. چيزی به نام خدمات «متقابل» ايران و اسلام وجود ندارد. اسلام هيچ خدمتی به ايرانيان نکرده است جز اينکه، با شکل عوض کردن و بومی شدن، خود را جانشين اديانی کند که هم از آن سابقه دار تر، کار شده تر، و فکر شده تر بوده اند و هم مبنای آنها بر عشق و تساهل و آزادی قرار داشته است، حال آنکه اسلام در ايران (حتی در وجه عرفانی اش که قرار است مبشر عشق باشد) همواره منشاء خودی و غيرخودی کردن، بذر نفرت و کين پاشيدن، عدم تحمل عقايد غير و توسل به خشونت و کشتار بوده است.۳. پس اگر اسلام خدمتی هم به ايران کرده باشد اين خدمت، در مرحلهء اول، به دست خود ايرانيان صورت گرفته و، در مرحلهء بعدی، بيشتر جنبهء سلبی داشته است. يعنی خدمت اسلام به ايران ـ به همت خود ايرانيان ـ آن بوده که تبديل به چيزی شود که کمتر کنيز و غلام و جزيه و ماليات بگيرد و کمتر از کشته ها پشته بسازد و، به عبارت ديگر، تا حدودی خوی آدمی بخود بگيرد و مدنی شود. به عبارت ديگر، اسلام در مدينه نبود که خوی مدنيت بخود گرفت و تنها وقتی پای به ايران نهاد توانست مزهء مدنيت را بچشد و در حد مقدور خود «متمدن» شود، آنقدر که امروز حجه الاسلام خاتمی اش قادر شود مسئوليت «گفتگوی تمدن ها» را بر عهده بگيرد و بگويد: «جدا از ويژگی‌های تاريخی و جغرافيايی ايران، که آن را به کشوری بزرگ تبديل کرده، مهمترين عامل بزرگی اين کشور ملت ايران هستند، ملت بزرگواری که قرن‌ها در تاريخ بشری بزرگی آفريدند، مشکلات بزرگی را تحمل کردند اما هيچگاه در زير اين مشکلات کمر خم نکردند... ملت ايران ملت بزرگی است و به همين جهت اگر صدای گفت ‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها از غير از ايران برمی‌خاست چنين طنينی در جهان نداشت و اين طنين ناشی از بزرگی اين ملت است». ۴. و براستی چرا اگر من درست همين سخنان را می گفتم از جانب همين آقای خاتمی به تبليغ «ناسيوناليسم کاذب» متهم می شدم؟ آيا فقط برای اينکه فکر نمی کنم اسلام، جز آنکه از اين ملت گرفته باشد و به رنگ های بومی آن در آمده باشد، سهمی در پيدايش اين «عظمت» نداشته است؟ و چگونه است که آقای خاتمی درک نمی کند که نگاه ما به آنچه ايشان «عظمت گذشته» می خوانند فقط برای رسيدن به آينده ای است که از چرک و خون اين تاريخ پر دروغ و فريب پالوده شده باشد؟ چرا توجه نمی کنند که تا اشاعهء دروغ و فريبکاری در مورد خدمات اسلام به ايران ادامه داشته باشد راه ما به سوی آينده نيز در همين بن بست تاريخ بسته است؟ حرفم را خلاصه کنم: بنظر من، اگر اسلام از طريق ايرانيان مسلمان شده به ايران خدمتی کرده باشد نمی توان اين خدمات را از آن اسلام دانست. اين ايرانی شکست خورده بوده است که در جنگی طولانی و فرسايشی مابين فقر و سيرابی و مدنيت و بدويت، برای آسايش خود، برای ادامهء بقا، برای کاستن از فشارهای وحشيانه ی فاتحان خونريز، و برای جلوگيری از درهم ريختگی بنيان برانداز جامعهء خويش مجبور شده است اسلام را بپذيرد و آن را از درون متحول سازد تا از آن چيزی قابل تحمل بسازد ـ همان تحولی که رشته هايش را نخست صوفيان صفوی و سپس انقلاب اسلامی پنبه کردند و آن را به سرچشمه های خشن، وحشی و غير مدنی اش باز گرداندند.
برگرفته از نشريه «ايرانيان»، چاپ واشنگتنآدرس آرشيو آثار اسماعيل نوری علا:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source

Wednesday, January 17, 2007






سه شنبه 26 دي 1385
شاه آمد، هوشنگ اسدی
روزی که بعد از تاريخی طولانی - يعنی همه تاريخ ايران – "آخرين شاه" با چشمانی گريان رفت، ما زخميان، شلاق خوردگان، زندان رفتگان، ممنوع شدگان، ما مدعيان آزادی همگان و برابری بشريت، مناديان آزادی ليبرالی و عدالت سوسياليستی و بهشت مذهبی؛ تاج شاهی را که هزاران پاره شده بود بر سر گذاشتيم
تبليغات خبرنامه گويا
advertisement at gooya dot com
خرید و فروش ملک در سندیاگوFREE MLS Searchwww.house.sc
پراکسی و تست کامپیوترای پی ریلیتد دات کامwww.iprelated.com
چه کسی بهتر تخته نرد بازی می کند؟بازی سر پول يا برای تفريحwww.play65.com
DiamondsEngagement Rings by Reflecting Conceptswww.reflectingconcepts.com
hooasadi@yahoo.fr
همان روز که روزنامه ها با تيتر "شاه رفت" در آمدند، در ميادين مجسمه اش را پائين کشيدند؛ در کوچه عکس هايش را دريدند و در خيابان ها پايکوبی و شادمانی کردند، آنروز بود که شاه آمد.گمانمان که "شاهگ" يکی است که از دو هزار و پانصد سال پيش، به زور و به نام های گوناگون تاج بر سر نهاده، خود را فر ايزدی و مهر آريا می خوانده و بر ما حکم می رانده است. هم او شلاقمان می زد، و به زندانمان می برد اگر به فرمانش نبوديم و يا در درستی حرف و رفتارش چند و چون می کرديم. و روزی که بعد از تاريخی طولانی - يعنی همه تاريخ ايران – "آخرين شاه" با چشمانی گريان رفت، ما زخميان، شلاق خوردگان، زندان رفتگان، ممنوع شدگان، ما مدعيان آزادی همگان و برابری بشريت، مناديان آزادی ليبرالی و عدالت سوسياليستی و بهشت مذهبی؛ تاج شاهی را که هزاران پاره شده بود بر سر گذاشتيم. جامه دريده سلطنت را پوشيديم، سلاح های آتشين را از سربازخانه بيرون ها بيرون آورديم و بدست گرفتيم، بر تانک ها سوار شديم. و اگر همه اينها بدستمان نيفتاد، مشت داشتيم که بر دهان ها بکوبيم و دهان که رگبار تهمت بباريم.شاه که يکی بود، تکثير شد. نه، شاه که در ما بود، سر بر آورد. آنکه زندانی شاه بود، زندانبان شد. آنکه فرمان مرگ گرفته بود، جامه فرمانده جوخه آتش پوشيد. ديگری که قلمش را شکسته بودند، فرمان به شکستن قلم ها و بيشتر به بريدن دست ها داد. رقابت درشاهی بالا گرفت. هر که بيرحمتر، شاهتر. هر که خون بيشتر ريخت و گلوی بيشتری دريد به ميراث شاهی نزديکتر. شاه دو هزار و پانصد ساله به خلوت خانه ها کاری نداشت، شاهان نوپا به جست وجوی اتاق های خواب همسران بر آمدند. زنجيريان ديروز، دشمنان امروز شدند. آنکه ديروز با من به شکنجه گاه می رفت، امروز مرا خائن می خواند.ديداری عجيب در خاطره ام نقش بسته. می تواند مثالی تاريخ باشد. همان روزهای اول انقلاب با رحمان هاتفی در خيابان ارديبهشت وارد کتابفروشی شبگير می شديم که سينه به سينه سعيد سلطان پور در آمديم. سعيد نگاهی به رفيق سال های دراز زندان و شنکنجه اش رحمان انداخت. سبيل های کلفتش را جويد و گفت "خائن." رحمان تا فرق سرش سرخ شد. رحمان و خيانت؟ سعيد که او را خوب می شناخت، زير لب نام حزب رحمان را بر لب راند و رفت. دليل خيانت رحمان که لب جوی نشسته و رفتن رفيقش را می نگريست اين بود که به حزبی معتقد بود که سعيد آن را خائن می دانست. و شاه سومی که در خلوت می خنديد، سعيد و رحمان را يکايک به قتلگاه برد و خنجر بر گلويشان کشيد. منتظر نماند که از آندو که اکنون شهيدانند، يکی را فرصت بدست بيايد که صلابت شاهی خود را بر گردن ديگری آزمونی باشد.و شاه سوم فقط قاتلان رحمان و سعيد و عامران آنها نيستند. شاه سوم منم. توئی. اوست. مائيم. شاه منم ، توئی، اوست. مائيم. شاه همکار نازنين هر روز من است که با هم چوب استبداد دينی را خورده ايم و در نزديکی هم آواره ايم؛ و صبح که برمی خيزد تا باز هم عليه "حذف" مصاحبه کند يا بنويسد، ادامه سناريو حذف مرا در ذهنش کامل می کند. شاه آن خانم مقاله نويسی است که در جواب نامه ای برای خواندن يک رمان، تيغ تيز بر می کشد و همه کسانی را که در دوران اصلاحات در ايران فعال بوده اند، به اتهام خيانت بر خاک و خون می کشد. شاه آن آقايی است که کتابی چهار جلدی تاليف می کند، تا خود و همفکرانش را قهرمان قهرمانان زندان های جمهوری اسلامی معرفی کند و "ديگران" را در مسند خيانت بنشاند. شاه آن جوانی است که شعر هم می گويد، نمايشنامه هم می نويسد و در شهری از آلمان برای گذران زندگی تاکسی می راند و روزی را انتظار می کشد تا نوبت "انتقام" برسد. فهرست اعدامش را هم در داشبورت بنزش آماده دارد. باور کردنی نيست، اما واقعيت دارد که گوگوش و اکبر گنجی با هم در فهرست انتقام او به انتظار نشسته اند.*در چنين روزی – ۲۶ دی که روز رفتن محمدرضاشاه پهلوی از ايران است - پرسشی را که با من بود با ديگران در ميان گذاشتم. مقاله "شاه رفت؟" که در پايان اين مطلب برای رجوع تکرارش کرده ام، سئوالی را طرح می کرد که اکنون ۲ سال بعد از انتشار آن پرسش و ۲۸ سال بعد از رفتن شاه از ايران، پاسخش را گرفته ام. و در اين پاسخ است که همه ويرانی ايران را می بينم و فردا را مخوفتر از ديروز می يابم."شاه" آنکه قرن ها دشنامش می داديم، با همه فصل های خونينش، اگر در دور دست به بابل رفت به فتح لوح آزادی با خود داشت و در زمانه نزديک به ما اگر مردانی که به کشتنش برخاسته بودند امان خواستند، فرمان بخشش داد و آنان را در تلويزيون کشور کنار بسته نزديک "ملکه" نشاند. آن "شاه" تاريخی پيش از انقلاب و حتی بعد از آن برای حفظ ظاهر هم شده دادگاهی داشت و دادستانی و کيفرخواستی و حکمی. "شاه" تاريخی خود شاه و حاکم و نويسنده و قاضی و مجری حکم نبود.و شگفتا! شاهانی که من باشم، توباشی، او باشد، ما باشيم از تبار شاهی تنها خون ريختن را آموخته ايم. هر روز بی دادگاه و قاضی حکم خيانت و ارتداد صادر می کنيم. می خواهيم قربانيان ما که حتی مجال دفاع به آنان نداده ايم، نزد ما توبه و گذشته خود را جبران کنند. فرمان تاريخی اين است: همه بايد چون من بينديشند ورنه جلادان با نقاب های رنگارنگ آزادی و تساهل و عدالت و بهشت بر درگاه ايستاده اند.۲۸ سال پيش در اينطور روزی تنها يکی از ميليون ها "شاه ايرانی" رفت. روزی که "شاه" درون ما برود، حتی اگر هزار سال ديگر باشد بايد رفتن "شاه" را جشن بگيريم.
۲۶ دی ۱۳۸۵ - پاريس
*****
شاه رفت؟هوشنگ اسدی
صبح ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ تحريريه کيهان غلغله بود. ده روز پيش از آن اعتصاب بزرگ مطبوعات ـ که داستان آن فراموش مانده ـ پايان گرفته بود و برای اولين بار بعد از مرداد سال ۱۳۳۲، مطبوعات کاملا مستقل و "آزاد" منتشر می شدند. بهاری کوتاه و دلپذير که فقط دو ماه و نيم طول کشيد و پيش از آمدن نسيم نوروزی زير استبدادی نوزا که می رفت جانشين استبداد کهنه شود، به زمستان سرد و خونين دير پا يی مبدل شد.رحمان هاتفی که به رهبری او کيهان پيشتاز عرصه های انقلاب بود، سردبير بلامنازع بود و نگارنده اين سطور به همراه روزنامه نويس قديمی، محمد بلوری که رحمان او را پيرمرد خنزر پنزری می ناميد، معاونين رحمان بوديم. آن روز، هنوز بعد از اين همه خون و حادثه در يادم هست، مصطفی اميرکيانی روزنامه نويس قديمی که سرنوشتی جز خانه نشينی نيافت، آستين ها را بالا زده بود و انتظار می کشيد تا از تلويزيونی که به تحريريه آورده بودند، گزارش خروج شاه را ببيند و بنويسد. شاهرخ صداقتيان روزنامه نويسی از نسل ما که او هم سرنوشتی جز مهاجرت نيافت به فرودگاه مهرآباد رفته بود تا از نزديک رفتن شاه را گزارش بدهد. من مسئول ارتباط مستقيم با شاهرخ بودم و گزارش های لحظه به لحظه او را به اطلاع تحريريه می رساندم که نويسندگان و خبرنگاران آن مانند اشباح بين ميز سردبيری و تلويزيون مصطفی در گردش بودند. شک نبود که "شاه" می رود. روز قبل رحمان هاتفی را به "شورای انقلاب" خوانده بودند و رئيس شورا به او گفته بود: "توافق شده شاه بدون خونريزی برود. ما روزنامه ها را به همکاری دعوت می کنيم." عين اين سخنان را ساعتی بعد آخرين رئيس ساواک هم به سردبير کيهان گفت. رحمان از او پرسيد: "ارتش؟" او جواب داد: "توافق همه جانبه است." اين اخبار می گفت "شاه" می رود. اماهيچکس باور نمی کرد. ارتش و ساواک هنوز با قدرت تمام حضور داشتند و رفتن "شاه" را سخت می شد باور کرد و بازگشت سريعش را آسان. از صبح آن روز بحث در "ميز سردبيری" ادامه داشت. تا روز قبل از آن با توافق سردبيری اطلاعات، هنوز از شاه به فعل جمع نام برده می شد: "گفتند... رفتند..." و همين دستاورد بزرگی بود که "اوامر مطاع ملوکانه" به فعل جمع تنزل پيداکرده بود. اما امروز اگر شاه می رفت، هنوز بايداز فعل جمع استفاده می کرديم؟ رحمان لحظه ای انديشيد و جواب داد: "نه. در اين رفتن بازگشتی نيست. شاه مرد." و از من خواست با هيات سردبيری اطلاعات هماهنگ کنم. قرارمان اين بود که در مباحث اساسی دو روزنامه اصلی کشور به يک شيوه عمل کنند که خطر دامنگير يک روزنامه نشود. من تلفنی با محمد شمس معاون زنده ياد غلامحسين صالحيار صحبت کردم و موضوع را در ميان گذاشتم. بعد از چند تماس تلفنی قرار شد:۱ ـ تا خروج قطعی شاه صبر کنيم ۲ ـ تيتر "شاه رفت" را باحروف ۸۴ سياه به عنوان تيتر يک روزنامه به چاپ برسانيم توافقی که دقيقا انجام شد. نمی دانم چرا استاد صالحيار در سال های پايانی عمر خود، درمصاحبه ای گفت: "من تيتر زدم: شاه رفت..." گمانم زمان حوادث را از خاطر او زدوده بود.بعد از اين توافق من به تلفن چسبيده بودم و آنچه را شاهرخ گزارش می داد با صدای بلند تکرار می کردم. پرويز آذری قوی ترين وعجيب ترين صفحه بند دنيا به قهرمان های مارکز می ماند، از وقتی که از زندان شاه آزاد شده بود، اين لحظه را انتظار می کشيد. حالا تيتر ۸۴ سياه "شاه رفت" توی کشويش بود. سيگارش را می جويد و راه می رفت. گاه می آمد و دست روی شانه من می گذاشت. چشمان سبز رحمان درخشش عجيبی داشت. هيچ کدام از نويسندگان و خبرنگاران بزرگ ترين روزنامه ايران که آن روزها در تيراژ ۷۰۰ هزار تايی منتشر می شد، نمی دانستيم اعلام خبر "شاه رفت" که انتظارش را می کشيديم، به معنای پايان عمر حرفه ای همه ما، زندان و شکنجه است. از آن جمع ۱۱۰ نفره اکنون فقط يک نفر در کيهان مانده، و بقيه سرنوشت های شگفت يافته اند که موضوع کتابی است.سرانجام شاهرخ بی تاب از آن سوی خط گفت: ـ هوشنگ، هوشنگ، شاه رفت. باور نمی کردم.ـ خودت ديدی؟ـ خودم ديدم. شاه رفت.گوشی را گذاشتم و با صدای بلند گفتم:ـ شاه رفت.تحريريه کيهان در سروری بی پايان فرو رفت که با صفحه اول روزنامه به خيابان ها رسيد و جشن بزرگ "شاه رفت" را بپا کرد.*
وقتی در دادگاه ۶ دقيقه ای حجت السلام نيری ايستاده بودم و کيفرخواست خود را می شنيد م که مرا مستحق اعدام دانسته بود، هنگام قرائت ماده سوم کيفرخواست: "همکاری با روزنامه کيهان زمان طاغوت..." همه اين لحظات از مقابل چشمانم گذشت، به دستان فربه "قاضی القضات" نگاه کردم و از خود پرسيدم:ـ شاه رفت؟
*
۲۶ سال پيش در چنين روزی "محمدرضاشاه پهلوی" از ايران رفت. بعدها وقتی در سفری به مصر همراه با گروهی از مقبره او ديدن کرديم، دلم برای وارث تاريخ شاهنشاهی ايران گرفت که جايی چنين کوچک در کنار مقبره سلاطين مصر داشت. و ديرتر هنگامی که مصاحبه هايش را بدون عينک ايدئولوژی خواندم، دريافتم که او هم به سبک خودعاشق ايران بود، اما وقنی اين عشق ثمره نفرت می داد که "شاه" ايران می خواست همه بی پرسش و انديشه به اين سبک گردن بگذارند. و سرانجام "محمدرضاشاه پهلوی" رفت، اما ميراث "شاه" باقی ماند. در روز رفتن او انبوهی که در خيابانها رفتن "شاه" را جشن گرفته بودند، شاهان کوچکی بودند که در رفتن "شاه بزرگ" پايکوبی می کردند. تخت نشين شاهی رفت و ريشه شاهی ماند. اندکی بيشتر نپائيد که هزاران شاه با هواداران خرد و کلان خود ظاهر شدند. هر کس حرف خود را "امر" و نظرش را "مطاع" دانست و هيچکس حاضر نشد به حرف ديگری گوش کند. ميراث شوم شاهی از قلب ها سر برآورد و هزاران "شاهک" بجای شاه رفته به نبرد با يکديگر پرداختند. همه بساط شاهی به نام "انقلاب" زنده شد و همه استيداد دير سال زير پوشش "خلق" و "مردم" و "امت" جان تازه گرفت. يک سر استبداد کوبيده شد و هزار سر تازه برآمد. و در اين هياهوی غريب، هيچکس صدای پيرمرد "بازرگان" را نشيند که گفتـ دشمن ما استبداد است...استبداد نوزايی که ارابه اش "بازرگان" را کنار زد و از روی اجساد خونين همان هايی که روز "شاه رفت" در خيابانها می رقصيدند، گذشت. و هنوز اين ارابه در گذ ر است و تا هر کدام از ما "شاهکی" هستيم، چهار چرخ تهمت، شکنجه، زندان و اعدام که ارابه استبداد را می برد، از رفتن نحواهد ماند.در آ ينه روزگار نيک بنگريم، اين استبداد هولناک ماست که برمی آيد و صاحبان قدرت را در هر لباس و طايفه تسخير می کند و به هيئت مستبدی تاره در می آورد. و مستبدان که اين همه دشنامشان می دهيم و سرمايه های ملی را هزينه می کنيم تا از ميانشان برداريم، جز "ما" نيستند. تا وقتی سخن يک ديگر را نمی شنويم، خود را قطب جهان می دانيم، مرگ مخالف را می طلبيم و هر که را مانند ما سخن نگفت به تهمت و افترا و گلوله به مسلخ می بريم، شاهان کوچکی هستيم که اگر زمانه ما را بر تخت بنشاند قبای استبداد خواهيم پوشيد و شمشير جلاد را تيزتر خواهيم کرد.
*
۲۶ سال پيش در چنين روزی محمدرضاشاه پهلوی رفت، اما "شاه" نرفت.و تا "شاه" نرود، سرزمين ايران بر زخم های کهنه و مهلک خود مرهمی نخواهد ديد.
۲۶ دی ۱۳۸۳
تيتر اول نسخه قابل چاپ بازگشت به بالاي صفحه
از همين نويسنده:14 مرداد » زودتر بمير رفيق! هوشنگ اسدی19 آذر » مشکل حکم کیمیائی، هوشنگ اسدي
دنبالک:فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شاه آمد، هوشنگ اسدی' لينک داده اند.
:: صفحه اول
:: بی بی سی فارسی
:: سياست
:: جامعه
:: فرهنگ و هنر
:: تکنولوژی
:: ورزش
:: اقتصاد
:: جهان
:: مجموعه مطالب
:: پرخواننده ترين ها
English ::
French ::
» گويا
» درباره ما
» پشتيبانی مالی

Copyright: gooya.com 2006
_uacct = "UA-202602-2";
urchinTracker();

گزارش تحقیقی درباره شبکه لابی رژیم ایران در آمریکا

گزارش تحقیقی درباره شبکه لابی رژیم ایران در آمریکا
"تریتا پارسی" و "شورای ملی ایرانیان آمریکائی"

تهیه و تنظیم: حسن داعی
hassan.dai@yahoo.com
مقدمه

در سال 2005 "جک آبراموف" یکی از سلاطین لابی درآمریکا به اتهام کلاهبرداری و رشوه تحت تعقیب قضائی قرار گرفت و یکسال بعدازآن، با قبول بخشی از گناهان خویش و ضمن همکاری با مسئولین پرونده روانه زندان گشت. گرفتاری آبراموف سرآغاز یکی از بزرگترین افتضاحات سیاسی-مالی تاریخ آمریکا بود که به ادعای بسیاری ار کارشناسان، تمام سیستم سیاسی آمریکا را تحت تاثیر قرار داده است.این افتضاح که از مهمترین عوامل شکست جمهوریخواهان در انتخابات مجلسین آمریکا بود قربانیان مهمی نیز داشته است که شناخته ترین آنان "باب (رابرت) نی" Bob Ney نماینده کنگره آمریکا از اوهایو و همکار اصلی آبراموف در اکثر این کلاهبرداری هاست. وی نیز با قبول بخشی از اتهامات وارده بخویش، بزودی روانه زندان خواهد شد. "باب نی" فعال ترین و مهم ترین سیاستمداری است که طی یک دهه بی وقفه برای نزدیکی ایالات متحده به رژیم حاکم برایران تلاش میکرد و بخشی از پرونده کلاهبرداری های وی نیز به رشوه گیری از دلالان وابسته به جمهوری اسلامی مربوط میشود. وی در مدت اقامت خویش در زندان تنها نخواهد بود زیرا تعدادی از همکاران سابق وی نیز بهمین سرنوشت دچار گشته اند. شاید یکی از معدود همکاران باب نی که هنوز گرفتار عدالت نشده باشد "تریتا پارسی" همکار سابق وی است که با استفاده از ارتباطات خویش با شبکه باب نی و همچنین با برخوردای از حمایت های جمهوری اسلامی به راه اندازی تشکیلات وسیعی در آمریکا اقدام نموده است. افتضاح مالی آبراموف درعین حال بخش کوچکی از ارتباطات باب نی و تریتا پارسی با محافل وابسته به رژیم ایران و به تبع آن، شبکه گسترده لابی ایران و شرکتهای بزرگ آمریکا و در راس آن کمپانی های نفتی را برملا نمود.گزارشی که در ذیل تقدیم هموطنان میشود خلاصه بخش سوم گزارش مفصلی است که برای انتشار به زبان انگلیسی در مراحل پایانی تهیه و تدوین قرار دارد. این گزارش تحقیقی را با همیاری دو نفر از دوستان روزنامه نگار در داخل ایران تهیه کرده ام که بخصوص بخش مربوط به فعالیت های رژیم در میان اپوزیسیون قانونی و گروههای خارج از کشوری، توسط نامبردگان تنظیم گشته است. ازآنجا که مسئله ایران به مشکل شماره یک آمریکا و غرب تبدیل شده، طبیعتا شبکه لابی طرفدار ایران بطور فعال در صحنه حضور یافته است و بخصوص افراد ایرانی که دراین چهارچوب با رژیم حاکم بر کشورمان همکاری میکنند ماموریت و نقش ویژه ای بر عهده دارند. ازاینرو قبل از انتشار انگلیسی گزارش، بخش های اصلی آن به فارسی ترجمه و با اصلاحاتی جزئی در اختیار علاقمندان قرار میگیرد. طبیعتا هرگونه همکاری، انتقاد و راهنمائی مورد استقبال ما قرار میگیرد.دراین بخش از گزارش، تریتا پارسی و تشکیلات وابسته به او و همچنین شبکه وسیع دیگر سازمانهای موازی با آن را مورد بررسی قرار میدهیم. هدف ازاین گزارش نه شخص "پارسی"، بلکه سیستم پیجیده ای است که بااستفاده از امکانات وسیع رژیم ایران و متحدانش درآمریکا توانسته است فرد گمنامی را درعرض چند سال به یکی از شناخته شده ترین "کارشناسان" مسائل ایران تبدیل کند.این گزارش بطور کامل براساس اسناد عمومی که در دسترس همگان قرار دارد تهیه گردیده که بنظر نگارنده بخوبی نمایانگر رابطه "پارسی" از یکطرف با آلوده ترین محافل آمریکائی است و از طرف دیگر رابطه منسجم، طولانی و ارگانیک وی با رژیم حاکم بر ایران را آشکار مینماید.
باب نی (Bob Ney) و عشق بی پایان وی به مردم ایران
"باب نی" در سال 1994 به نمایندگی از اوهایو وارد کنگره شد. وی قبل از انقلاب ایران به مدت کوتاهی در شیراز تدریس کرده و زبان فارسی را نیز بخوبی تکلم میکند. وی تا سال 1997 از برخی از گروههای اپوزیسیون علیه رژیم ایران حمایت میکرد ولی با انتخاب خاتمی دراین سال، وی به جرگه طرفداران ایجاد رابطه با رژیم پیوست. در مدتی کوتاه وی به فعال ترین سیاستمدار طرفدار مماشات با ایران تبدیل گشت و در تمام طرحها و ابتکاراتی که دراین زمینه بود وی در صفوف اول قرار داشت. فعالیت های سیاسی باب نی از یکطرف معطوف به بهبود روابط ایران و آمریکا و به تبع آن، لغو تحریم هایی بود که علیه ایران اعمال میشد و از طرف دیگر وی بطور جدی علیه بخشی از نیروهای اپوزیسیون که خواهان سرنگونی کامل رژیم بودند فعالیت مینمود.
طبق سندی که در صفحات بعد بآن اشاره میشود، باب نی در سال 2002 به کمک دو نفر از مهمترین لابیست های آمریکا یعنی "روی کافی" و "دی استفانو"، اقدام به تشکیل "شورای ملی ایرانیان آمریکائی" National Iranian American Council نمود و تریتا پارسی یکی از دستیاران خود را به ریاست آن گماشت. روی کافی در پاسخ به این سوال که چرا سراغ باب نی رفتید گفته است: “نامبرده عشق بی پایانی به مردم ایران دارد که برای همه ما الهام بخش بود”. برای درک این عشق و جایگاه"روی کافی" و دلیل راه اندازی شورای ایرانی-آمریکائی یاد شده، بایستی به پرونده قضائی باب نی و همچنین موقعیت شغلی روی کافی نگاه کنیم.باب نی در سال 2006 و آشکار شدن نقش وی در افتضاحات مالی آبراموف، از کنگره استعفا داد و برای معالجه الکلیسم که بادعای وی علت اصلی انحرافات وی است روانه درمانگاه گردید. وی در اوائل سال 2007 به زندان میرود و برطبق قراردادی که با دادستانی بسته است بایستی بطور نامحدود برای کشف زوایای پنهان پرونده با مقامات قضائی همکاری کند. بدین ترتیب بایستی در انتظار شگفتی های جدید از فساد مالی وی و همکارانش بود.گزارش حاضر با بررسی فعالیت های باب نی و تریتا پارسی، در صدد است تا بخش کوچکی از فعالیت های لابی طرفدار ایران در آمریکا و شبکه وسیع این سازمان مافیا گونه را در معرض قضاوت همگان قرار دهد.
رابطه "باب نی" با دو تبهکار بین المللی مربوط به رژیم ایران
یکی از مهمترین بخش های پرونده کلاهبرداری باب نی مربوط به رشوه گیری وی از دو دلال اسلحه ساکن لندن است که در صدد فروش قطعات هواپیما به رژیم ایران بوده اند. این داستان که به تعبیر خبرنگاران بیشتر به فیلم های جیمزباند شبیه است ضمنا شامل تریتا پارسی بطور خاص نیز میشود زیرا درخلال افشاگری های مربوط به رشوه گیری، نحوه راه اندازی شورای وابسته به تریتا پارسی نیز در یک سند منتشر گشته است. خلاصه داستان باب نی به نقل از روزنامه های آمریکا و ادعا نامه وزارت دادگستری به قرار زیر است: (لیست مهمترین منابع مورد استفاده در پایان مقاله حاضر ذکر شده است)در سال 2003 دو نفر از تجار ساکن لندن و صاحبان شرکت FN Aviation که قصد فروش قطعات هواپیما به ایران را داشتند به سراغ یکی از بزرگترین موسسات لابی آمریکائی میروند تا ضمن تماس با مقامات ذیربط آمریکا برای دریافت اجازه مخصوص یرای صادرات این قطعات به ایران اقدام کنند. تحریم های آمریکا علیه ایران، اجازه این معامله بروال عادی را نمیداد. موسسه لابی O'Connor & Hannan که از گرانترین شرکت های لابی در آمریکاست دو نفر از لابیست های خود بنام روی کافی و همکار وی دی استفانو را برای این کار انتخاب میکند. این انتخاب البته اتفاقی نبود. دی استفانو دستیار سابق باب نی بود که از مدتی پیش وارد فعالیت های لابی گری شده بود. باب نی نیز از مدتها قبل در رابطه با ایران به فعالیت مشغول بود و دراین زمینه تجربه کافی در اختیار داشت.این دو تاجر لندنی اما تاریخچه جالبی دارند که بخوبی نشانگر روابط بین المللی رژیم نیز هست که بجای رابطه معقول با آمریکا، سراغ چنین موجوداتی میرود که فقط برای خدمت به آخوندها خلق شده اند. نفر اول 68 ساله انگلیسی بنام Nigel Winfield میباشد. وی در سال 1980 بدلیل یک فقره تقلب مالیاتی 7.4 میلیون دلاری در آمریکا به زندان رفت. در سال 1982 بخاطر تلاش هایی که برای کلاهبرداری از الویس پریسلی کرده بود به شش ماه زندان محکوم شد. در طی سالهای دهه 1960 وی هشت بار به تقلب و کلاهبرداری اعتراف کرده بود. در سال 1981 نیز بخاطر رابطه با مافیای نیوجرسی، وی از شرکت دادن اسب هایش در مسابقات اسب سواری ممنوع شد.تاجر دوم یک سوری بنام Fouad al-Zayat معروف به جک خیکی fat Jack است که با فروش اسلحه ثروتی افسانه ای بهم زده بود. در سال 2002 یک دادگاه لندن بخاطر یک چک برگشتی سه میلیون دلاری از نامبرده مجبور به توقیف جت 727 خصوصی و رولز رویس وی گشت. فواد از سال 99 تا 2001 با 150 مراجعه به قمارخانه های لندن مبلغ 17 میلیون دلار باخته بود.در فوریه 2003 دو لابیست آمریکائی بهمراه باب نی برای دیدار با این دو تاجر خوشنام، به لندن سفر میکنند و پس از آن نیز یکبار دیگر خود باب نی به تنهائی به دیدار این دو تاجر ایران دوست میرود. در اواسط سال 2003 شرکت لندنی منحل میگردد و بخاطر جنگ آمریکا با عراق، باب نی و دوستان از دنبال کردن پرونده منصرف میگردند. در اینمدت کوتاه باب نی با کالین پاول در زمینه برداشتن تحریم ارسال قطعات هواپیما به ایران نیز دیدار میکند. طبق ارقام منتشره در مرکز لابیست های کنگره، تجار لندنی 220 هزار دلار به روی کافی و 20 هزار دلار به دی استفانو پرداخت کرده اند. از میزان دقیق پرداختی به باب نی هنوز بی خبریم ولی طبق اسناد منتشره توسط وزارت دادگستری و همچنین ارقام مربوط به کمک های مالی به تبلیغات انتخاباتی باب نی، نامبرده دهها هزار دلاربخاطر کمک باین دو دلال دریافت نموده است که یک قلم آن 50000 دلار در بازگشت از سفر دوم وی به لندن است. باب نی درآغاز به مقامات قضائی گفته بود که این پول را بخاطر خوش شانسی در قمار برده بود.
"روی کافی" و "باب نی"، بنیانگذاران "شورای ملی ایرانیان آمریکائی" وابسته به "تریتا پارسی"
Roy Coffee در سال 1994 که جرج بوش کاندیدای فرمانداری تگزاس بود معاونت تبلیغات انتخابانی وی را بعهده داشت. نامبرده تا سال 98 یکی از مستولیت های مهم ایالت تگزاس را بعهده داشت و سپس به شرکت لابی معروف O'Connor & Hannan پیوست. وی که به رابطه نزدیک با خانواده بوش معروف بود در سال 2000 از طرف مجله کنگره بنام Roll Call لقب گوش و چشم بوش در K Street را گرفت. این خیابان محله معروفترین شرکتهای لابی واشنگتن است. کافی در سال 2005 به شرکت لابی Locke Liddell & Sapp پیوست. یکی از صاحبان سابق این شرکت حقوقی خانم Harriet Miers مشاور حقوقی کاخ سفید است که در سال گذشته از طرف پرزیدنت بوش برای عضویت در دیوان عالی آمریکا معرفی گردید.
همکار روی کافی David DiStefano رئیس دفتر سابق باب نی بود که مانند روی کافی در سال 98 وارد جرگه لابیست ها گردید. باب نی از طرف برخی از روزنامه نگاران به فاسدترین نماینده تاریخ کنگره ملقب گردیده است ویکی از مفسران این سوال را مطرح میکند که آیا کاری بوده است که باب نی در مقابل دریافت پول از انجام آن سرباز زند؟ یکی دیگر از خبرنگاران به طنز نوشته است: "بنظر من این باند آبراموف و باب نی حاضرند برای پول به مادر خود نیز بمب اتم بفروشند و بعد ترتیب دستگیری وی را نیز بدهند". حقیقت نیز همین است و نگاهی کوتاه به پرونده وی همین احساس مشمئز کننده را به خواننده منتقل خواهد نمود. او با دریافت صدها هزار دلار رشوه و برخورداری از بهترین امکانات مالی در تمام سخنرانی های خویش برای مردم ایران نیز دلسوزی مینمود. ازجمله کارهای وی و آبراموف، کلاهبرداری میلیونی از قبیله های مختلف سرخپوسنتان آمریکائی است که با سخیف ترین شیوه ها انجام گرفته است. کلاهبردای از سرخپوستان به رقمی بالای 85 میلیون دلار میرسد. یکی از نمونه های معروف کلاهبردای آبراموف به دو قبیله مربوط میشود که هردوی آنان صاحب کازینو بوده و برای همین نیز برای جلب مشتری به قمارخانه های خود باهم رقابت میکردند. آبراموف با دریافت مبالغ هنگفت از قبیله اول ترتیبی داد که با تصویب قوانین مورد نظر در کنگره، کازینوی قبیله رقیب بسته شود. در مرحله بعد، وی سراغ قبیله دوم رفته و برای بازگشائی کازینویی که خودش ترتیب بستن آن را داده بود میلیون ها دلار ازآنان اخاذی کرد.
یکی دیگر از شاهکارهای وی همکاری با آبراموف برای خرید قمارخانه روی کشتی از تاجری در فلوریدا بود. برای جوش دادن این معامله، باب نی با جعل سند مبالغ هنگفتی از آبراموف دریافت کرد. فروشنده این قمارخانه در مقابل آبراموف و شریک وی Kidan مقاومت میکرد ولی سرانجام مجبور به قبول مبلغ پیشنهادی و فروش تجارت خود به آنان شد. چند هفته پس از امضای قرارداد، نامبرده بطرز مشکوکی به قتل رسید. یکی از دستگیر شدگان این جنایت کسی است که با Kidan یعنی شریک آبراموف رابطه داشت و مبلغ 250 هزار دلار از وی دریافت کرده بود.
از دیگر اقدامات باب نی و آبراموف، دادن قرارداد نصب آنتن های تلفن همراه در کنگره آمریکا به یک شرکت اسرائیلی بود. درحالیکه طبق اسناد مورد بررسی توسط مطبوعات آمریکا، یک شرکت مهم آمریکائی شایسته انجام این معامله بود، باب نی درمیانه راه وارد صحنه گردید و قرارداد را به یک شرکت گمنام اسرائیلی داد. طبق اسناد منتشره در مطبوعات، شرکت اسرائیلی نیز صدها هزار دلار به باند آبراموف پرداخت کرد.
دریکی دیگر از کلاهبرداریها، باب نی در مقابل دریافت پول ترتیبی داد که یک شرکت غیر روسی بتواند روی ودکای خود مارک "ساخت روسیه" را بچسباند و همچنین در مقابل دریافت پول به تولید کنندگان لباس در خارج از آمریکا نیز فرصت داد تا مارک ساخت آمریکا را روی محصولات خود بجسبانند.
راه اندازی "شورای ملی ایرانیان آمریکائی"
روی کافی در نامه ای که بتاریخ اول فوریه 2006 به مجله تکزاسی Dmagazin Frontburner فرستاده است نحوه راه اندازی این شورا را بروایت خویش بیان میکند: http://frontburner.dmagazine.com/archives2/013069.html
« در اواسط سال 2002 یکی از همکلاسی های سابق من که یک ایرانی بنام "داریوش بقائی" است (وکیل ساکن بورلی هیلز) برای دیدار خانوادگی به ایران رفت. وی قبل از انقلاب به آمریکا آمده و تاکنون به کشورش بازنگشته بود. وی پس ار بازگشت از ایران به من تلفن زد و تعریف کرد که چگونه اقتصاد ایران رونق گرفته و آمریکا دارد فرصت ها را از دست میدهد. وی هنچنین گفت که ملایان با بهانه کردن تحریم های آمریکا علیه ایران برای رفتار خود یک توجیه پیدا کرده اند و بهترین کمک به مردم ایران برداشتن تحریم ها و بهبود روابط دو کشور است. من او را نزد باب نی بردم و ملاقات ایندو که قرار بود یکربع باشد یکساعت و نیم طول کشید که بیشتر به فارسی بود و آنان از احساسات عمیق در مورد آرزوهای خود برای مردم ایران باهم صحبت کردند. نتیجه آن شد که من، دی استفانو، بقائی و تریتا پارسی که یک ایرانی-آمریکائی است تصمیم گرفتیم که یک کمیته فعالیت سیاسی با عضویت ایرانی-آمریکائیان راه بیندازیم که بتوانیم استراتژی خودمان که عادی سازی روابط بین ایران و آمریکا بود را دنبال کنیم. ما چهارنفر با هم 9 ماه تمام فعالیت کردیم تا این تشکل را راه اندازی کنیم.»
بنظر میرسد که دیدار بقائی و باب نی مانند دیدار مولانا مولوی و شمس تبریزی آنچنان آتشی بجان روی کافی و دی استفانو زده بود که این گرانترین وکلای آمریکا که برای چند ساعت کار برای دو دلال اسلحه، صدها هزار دلار گرفته اند این بار مفت و مجانی 9 ماه فی سبیل لله کار کرده اند. سپس آنطور که در گزارش شورا ذکر شده و "کافی" نیز بآن اشاره میکند، نامبردگان برای همان چند نفری که پارسی پس از ماهها تلاش دور هم جمع کرده بود کلاس آموزشی گذاشتند تا روشهای لابیگری و تماس با نمایندگان کنگره را بآنان بیاموزند.
داریوش بقائی نیز خود یک معمای دیگر است. این وکیل ثروتمند بورلی هیلز نیز در سفر به تهران دچار دگرگونی شده و وضعیت اسفبار مردم حال او را منقلب کرده است و ازینرو در بازگشت بلافاصله بیاد همکلاسی سابق خویش در تگزاس افتاده است که بطور اتقافی همکار باب نی نیز هست. پس از راه اندازی تشکل مزبور نیز دیگر هیچ نشانی از داریوش بقائی نیست. شاید بهترین احتمال این است که این ایرانی وطنپرست پیشنهادات قابل توجهی برای سه آمریکائی مزبور آورده بود که آنان کار و زندگی خویش را رها کرده و به تربیت ایرانیان برای احقاق حقوق خویش پرداخته اند.
دراینجا اما دو سوال اساسی که هدف اصلی این گزارش نیز هست بی پاسخ مانده اند. اولا باب نی و دو لابیست گرانقیمت از راه اندازی شورا جه اهدافی را دنبال کرده اند. مطالبی که گویا بقائی برای روی کافی تعریف کرده همان حرفهائی است که خود باب نی در طی سالیان قبل بارها تکرار کرده بود و چیز جدیدی نداشت پس وی حامل چه پیام ویژه ای بوده است که محرک باب نی و دوستان وی گشت؟ دومین سوال انتخاب تریتا پارسی است. آیا ایرانی متخصص در آمریکا باندازه کافی وجود نداشت که یکی از مهمترین نمایندگان کنگره و دو لابیست معروف آمریکا یک جوان بیست و چند ساله را برای اینکار انتخاب نمودند؟ کدامیک از خصوصیات پارسی وی را برای اینکار شایسته تر از دیگران کرده بود؟ جالب ترین بخش داستان این است که هیچکدام از بنیانگذاران این شورا ایرانی-آمریکائی نیستند و این در حالی است که هدف رسمی آن در درجه اول ارتقا وضغیت این دسته از ایرانیان است. پارسی در سال 2001 با پاسپورت سوئدی به آمریکا آمده بود و سالها از حق دریافت شهروندی آمریکائی دور بود. روی کافی و دوستان وی نیز هیچگاه ادعای ملیت ایرانی نداشته اند.
تریتا پارسی، از سوئد به واشنگتن
تریتا یک مهاجر ایرانی-سوئدی است که اولین فعالیت های سیاسی خویش را هنگام دانشجوئی در سوئد شروع کرده است. جالب اینجاست که وی تمام کارهای خویش را از همان سوئد معطوف به آمریکا نموده و گزارش فعالیت های خویش را بزبان انگلیسی منتشر میکرد. مثلا دیدار خویش وعده ای دیگر از دوستانش با سفیر ایران در سوئد را بزبان انگلیسی باطلاع خوانندگان آمریکائی میرساند.
محتوای اولین اعلامیه های پارسی باندازه کافی گویای روابط وی با رژیم و برخی از تشکل های وابسته بآن است. یکی از اولین اقدامات وی انتشار یک بیانیه به زبان انگلیسی روی اینترنت است که وی و چند نفر دیگر امضا کرده اند:
«14 نفر از ایرانیان یا دوستداران ایران بیانیه ای را امضا کرده اند که خطاب به نمایندگان کنگره آمریکاست و از آنان میخواهد که تحریم های علیه ایران را لغو کرده و وارد گفتگو با ایران شود. باید ایرانیان بخود بیایند و صدایشان را بگوش مسئولین آمریکائی برسانند. تا کنون فقط مجاهدین خلق، کنت تیمرمن و لابی طرفدار اسرائیل در صحنه فعال بوده اند. برای کمک به مردم ایران چه باید کرد؟ اگرچه این تحریم ها تاثیری روی اقتصاد ایران ندارند ولی احتمال اینکه درآینده مضر باشند وجود دارد. مثلا ایران محتاج به قطعات یدکی برای صنعت نفت است که فقط در آمریکا یافت میشود. فلج شدن صنعت نفت و بدنبال آن رنج و سختی بیشتر برای مردم راه به رادیکالیسم سیاسی خواهد برد..... قدم بعدی رساندن این طومار به دست نمایندگان مجلس و سنای آمریکا بود. بمدت چهار روز من یک تنه از این دفتر نماینده کنگره به آن یکی رفتم و آنرا شخصا بدست مشاورین و مسئولین دفتر آنان دادم. آنان همه شگفت زده بودند که یک دانشجوی سوئدی-ایرانی برای پایان دادن به انزوای کشورش مشغول لابی کردن است. من فعالیت های خود در کنگره را به اطلاع امضا کنندگان بیانیه رساندم و نتیجه آن شد که ما یک گروه لابی درست کردیم. اکنون 80 نفر از نمایندگان کنگره بطور مرتب فاکس های ما را دریافت میکنند». (25 جولای 1997)
امضا کنندگان: تریتا پارسی، سلیمان کیاست پور، محسن شبانیان، زرد سارتی و مهدی اردلان
دراین اعلامیه چند نکته جالب به چشم میخورد. چگونه یک دانشجوی ایرانی ساکن سوئد تک و تنها به واشنگتن رفته و یکراست نیز وارد کنگره شده است؟ وی از کمک های غیبی دراین زمینه هیچ مطلبی نمی گوید. از طرف دیگر این دانشجوی جوان راه حل مشکلات عدیده ایران و راه جلوگیری از سقوط به دامان رادیکالیسم را رفع تحریم از ارسال قطعات یدکی صنعت نفت میداند. اصولا نه ایران و نه هیچ کارشناسی تاکنون ادعای کمبود چنین قطعاتی نکرده است زیرا شرکت های گردن کلفت نفتی اروپا این کمبود را سالهاست که جبران میکنند و همانطور که بعدا مشاهده میکنیم این شرکت های نفتی آمریکائی هستند که از نداشتن دست در بازار ایران گله میکنند. درصفحات بعد درباره این قسمت از اعلامیه وی و نگرانی نامبرده از کمبود قطعات یدکی برای صنعت نفت ایران توضیح بیشتری خواهیم داد. اعلامیه بعدی پارسی نیز جالب است. وی در مقاله ای در مجله "ایرانیان" به هموطنان خود می نویسد:
"زمان آن فرا رسیده است که یک مبارزه واقعی برای حقوق بشر شصت میلیون ایرانی را آغاز کنیم. ایرانیان بیش از بیش باین نتیجه میرسند که برداشت شان از رژیم ایران و اوضاع مملکت منطقی نبوده است. اگرچه حکم در مورد حاکمان ایران که دیکتاتور هستند درست بوده است ولی بخاطر آنکه نفرت از حکومت بر ما مسلط شده بود، به اقدامات زیانبخش دست زده و به مردم خودمان ظلم کرده ایم. ما ایرانیان باید بفهمیم که بهترین استراتژی همان استفاده از آلترناتیو های موجود است. پس چه باید کرد؟ پاسخ باین سوال خیلی آسان است زیرا امکانات دور و برمان ریخته است. باید به نمایندگان کنگره آمریکا نامه نوشت و یا نزد آنان رفت و اوضاع ایران را برایشان گفت. باید علیه تحریم ها بیانیه داد و فعال شد. ما، گروهی از ایرانیان دردمند، از تابستان گذشته باین کار وارد شده و اعضای کنگره آمریکا را زیر بمباران فاکس های خود قرار میدهیم. ما به کمک شما احتیاج داریم. با آدرس زیر با ما تماس بگیرید. http://www.geocities.com/CapitolHill/Lobby/3725/%20(تریتا پارسی، اکتبر 1997، سایت ایرانیان)
به ادعای پارسی، اپوزیسیون و کل مردم ایران، در نحوه مبارزه با رژیم تحت تاثیر نفرت قرار گرفته و دست به کارهای غیر عقلائی زده و بهترین شیوه مبارزه همان کمک به پارسی و دوستان ناشناخته وی برای رفع تحریم از شرکت های نفتی آمریکائی است. برای شناخت بهتر پارسی و فعالیت های وی در سوئد به اعلامیه وی بزبان انگلیسی که بتاریخ 14 مارس 2000 روی اینترنت رفته است نگاه میکنیم:
اطلاعیه مطبوعاتی: دیالوگ بین سفیر ایران در سوئد و ایرانیان تبعیدی
روز نهم مارس برای اولین بار در بیست سال گذشته یک دیالوگ بین نمایندگان دولت ایران و ایرانیان تبعیدی در سوئد انجام گرفت. حدود 45 نفر دراین گفتگو شرکت کردند. این دیدار به ابتکار بیژن فهیمی برگزار شده بود. در رفتار دولت ایران دراین اواخر تغییرات فراوانی ایجاد شده بخصوص در زمینه حل مشکلات بین ایرانیان از طریق گفتگو که در ملاقات اخیر بخوبی نمایان بود. جو ملاقات صمیمانه بود. تبعیدیان از دولت انتقاد کردند و بخصوص در مورد تفسیرهای تنگ نظرانه دولت از قوانین اسلامی صحبت کردند و اشاره شد که فعالیت سیاسی فقط منخصر به خودی ها شده که همان تفسیر رژیم از شیعه را قبول کرده اند. تبعیدیان درخواست کردند که بآنان اجازه رای دادن در انتخابات پارلمانی داده شود. سفیر ایران باین انتقادات پاسخ داد که درک عمیق وی از احساسات ابراز شده توسط تبعیدیان را نشان میداد. او اوضاع سیاسی ایران را تشریح کرد و تایید نمود که باید راه دیالوگ را ادامه داد.
سفیر ایران از تبعیدیان گله کرد که چرا در مقابل گروههای افراطی اپوزیسیون پاسیو مانده اند. گروههایی که دست به خشونت میزنند تا راه دیالوگ را ببندند. متاسفانه عنصر خشونت، این دیدار خوب را تحت تاثیر قرار داده بود زیرا مسعود کمالی یکی از شرکت کنندگان دراین جلسه، شب قبل از دیدار با سفیر توسط مجاهدین خلق تهدید به مرگ شده بود.
تریتا پارسی، رئیس اجرائی سازمان ایرانیان طرفدار همکاری بین المللی IIC (Iranians for International Cooperation) برای تماس: www.iic.org; www.geocities.com/tritaparsi

گذشته از محتوای اعلامیه که گویا توسط خود آقای سفیر نوشته شده نکته قابل توجه این است که خبر این دیدار بصورت اعلامیه مطبوعاتی و بزبان انگلیسی روی اینترنت رفته است تا دوستان آمریکائی نیز در جریان این واقعه تاریخی قرار گیرند. نکته مهم اما راه اندازی یک تشکلیلات جدید است که پارسی نیز گرداننده آن گشته است. داستان پارسی را از همین اعلامیه و گروه تازه تاسیس وی دنبال میکنیم تا به آمریکا برسیم.
در 26 ژوئن 1998، آسوشیتد پرس مقاله ای در مورد برخی ایرانیان خارج از کشور نوشته که بسیار قابل توجه است. دراین نوشته Josef Federman به دو سازمان ایرانی که برای رفع تحریم های آمریکا علیه ایران فعالیت میکنند اشاره کرده است. یکی از آنان Iranian Trade Association در سان دیه گو است و دیگری همان سازمان پارسی در سوئد است. عجیب است که خبرنگار آمریکائی از یک دانشجوی ناشناخته ایرانی در سوئد یاد کرده است. برای درک این نکته باید به گذشته رجوع کرده و نحوه شکل گیری این تشکل ها را بررسی کنیم.


خاتمی و تحرک در سیاست خارجی آمریکا در رابطه با ایران

همانطور که دیدیم تریتا پارسی اولین فعالیت های خود را در 1997، سال جلوس خاتمی به صندلی ریاست جمهوری، آغاز نمود. "هوشنگ امیر احمدی" نیز درهمین سال شورای ایرانی-آمریکائی AIC خویش را راه انداخت. انجمن تجارت ایرانی در سان دیه گو- نیز که در بالا اشاره شد بهمین ترتیب در سال 97 شروع بکار کرد. در نسخه انگلیسی گزارش حاضر، به تفصیل درباره خاتمی و شروع خط جدید وزارت خارجه و اطلاعات رژیم در خارج از کشور بحث شده است.
درآخرین سال ریاست جمهوری رفسنجانی، رژیم در بدترین وضعیت خویش از نظر روابط بین المللی بود. دادگاه میکونوس سرآغاز درگیری رژیم با اروپا گردید و انفجار پایگاه آمریکا در عربستان بنوبه خود تشنج با آمریکا را به میران خطرناکی بالا برد. بهزاد نبوی در مورد وضعیت بین المللی رژیم دراین مقطع میگوید:
"درآن مقطع زمانی از نظر روابط خارجی در بدترین شرائط قرار داشتیم و علاوه بر آمریکا، کشورهای اروپائی نیز سطح روابط خود با ایران را بشدت کاهش داده بودند و بنا بر اطلاعات موثق، مقدمات حملات نظامی محدود به کشورمان فراهم شده بود. برخی از کشورهای دوست به ما خبر دادند که بنا به حمله نظامی به نقاط مختلف کشور بود. عاملی که سبب شد همه این اقدامات خنثی و متوقف شود حماسه دوم خرداد و افزایش مشروعیت نظام بود." (گفتگو با ایسنا، 27 آبان 1383 )

اولین هدف سیاست خارجی خاتمی همان تشنج زدائی و بهبود روابط با اروپا بود. مصاحبه خاتمی با سی ان ان نیز بنوبه خود امیدهای فراوانی را در میان آمریکائیان دامن زد که گویا رژیم بدنبال حل و فصل مسائل خویش با آمریکاست.دولت کلینتون کم کم موضوع خاتمی را جدی گرفت و برای حل و فصل یکباره مسائل خویش با ایران وارد عمل شد. از سال 98 اقدامات و یا ژست های حسن نیت کلینتون شروع شد که در سال 2000 و سخنرانی مادلین آلبرایت در شورای ایرانی-آمریکائی به اوج خود رسید. دراین جلسه که درآستانه نوروز (17 مارس) برگزار شد، خانم آلبرایت بخاطر سیاست های آمریکا در گذشته و بخصوص کودتای سال 32 علیه دولت مصدق از ملت ایران پوزش خواست. دراین سخنرانی حتی وی بصراحت گفت که آمریکا با دولت هائی بمراتب دیکتاتورتر از ایران رابطه خوب دارد که منظور خانم آلبرایت این بود که نقض حقوق شهروندان ایرانی اصولا مانعی بر سر بهبود روابط با ایران نیست. پس از این سخنرانی، یکی از شرکت کنندگان ایرانی طرفدار رژیم پس از پایان سخنرانی وی گفت: «اگر خود من متن سخنرانی آلبرایت را نوشته بودم بسیاری از ژست ها و چشمک و چراغ های ایشان به جمهوری اسلامی را از قلم میانداختم.» Iran Press Analysis, Volume 2, No. 13

"کنت پولاک" یکی از مسئولان مهم شورای امنیت آمریکا در دوره کلینتون و از مسئولین پرونده ایران نیز میگوید:
"درسال 99 و 2000 خیلی سخت تلاش کردیم که یک معامله بزرگ با رژیم ایران انجام دهیم. ما 12 ژست و اقدام حسن نیت را بطور یکطرفه برای آنان انجام دادیم تا نشان دهیم که واقعا جدی هستیم و آمادگی داریم تا در صورتی که تهران بخواهد حاضریم امتیازات بسیار بیشتری بدهیم و تا انتهای راه نیر برای نزدیکی با ایران پیش برویم ولی رژیم ایران نمی خواست.
11, 23, 2004 SABAN CENTER))

از همه این نقل قول ها جالب تر موضعگیری دوتن از ایرانیانی است که مستقیما درجریان قضایای پشت پرده آن دوره هستند. محسن امین زاده دراین دوره معاون وزارت خارجه ایران بود. وی میگوید:
سرانجام بحران روابط ایران و آمریکا (نامه شماره 49) «در ماه مارس سال 2000 ميلادي، خانم آلبرايت وزير خارجه‌ي وقت آمريكا در سخنراني مشهورش در شوراي روابط ايران و آمريكا، محورهايي از مسايل مورد علاقه و زمينه‌هاي همكاري ميان دوكشور را برشمرد. او به مواردي چون صلح و امنيت درخليج فارس، توسعه‌ي اقتصادي منطقه، رژيم عراق، رژيم طالبان و شرايط افغانستان، مبارزه با مواد مخدر، تلاش براي حل بحران آذربايجان و ارمنستان، تلاش براي حفظ ميراث فرهنگي و بناهاي تاريخي، همكاري در زمينه‌ي حفاظت محيط‌زيست و موارد بيش‌تري از اين دست اشاره نمود. هرچند سخنراني خانم آلبرايت مثبت‌ترين موضع‌گيري علني يك مقام عالي‌رتبه‌ي آمريكا درباره‌ي ايران پس از انقلاب اسلامي بود و نوعي ابراز تأسف درباره‌ي رفتار آمريكا عليه دولت ملي مصدق نيز در آن درج شده بود. دوطرف مي‌توانستند آن‌را آغازي براي گشايش درهاي بسته تلقي نمايند اما دراين حد هم اين سخنراني كارساز نشد. واكنش دولت ايران تا آن حد سرد بود كه مشوق اقدامات بيش‌تري از اين دست از سوي دولت كلينتون در آمريكا نشد؛ چيزي كه بيل كلينتون و مادلين آلبرايت بعدها چندبار به آن اشاره كردند. در واكنش به اين سخنراني، توجه افكار نخبگان ايران بيش‌تر معطوف به اظهار تأسف آلبرايت درباره‌ي كودتا عليه مصدق در ايران شد و در آن زمان كم‌تر به مسايل مشترك مورد تأكيد خانم آلبرايت در سياست خارجي دوكشور در منطقه‌ي خاورميانه توجه شد و عملاً اين جنبه از اظهارات، منجر به واكنش سريعي از سوي ايران نشد.
در اين دوره، دولت ايران اجازه نيافت كه از همه‌ي فرصت‌هاي دولت دوره‌ي كلينتون براي تأمين منافع ملي كشور بهره‌مند شود و كاهش مشكلات به مسايل خاصي محدود شد و عملاً فشار به ساير كشورها براي جلوگيري از همكاري آنان با ايران رو به كاهش نهاد، اما راه‌حلي براي مشكلات اصلي روابط ايران و آمريكا جست‌وجو نشد. همچنان‌كه كه خواهيم ديد، دولت خاتمي اجازه يافت تا برسر افغانستان و عراق با آمريكا به گفت‌وگو بنشيند و حتي با نوعي همكاري غيرمستقيم بر سر اين كشورها موافقت شد اما از مذاكره برسر رفع مشكلات توسعه‌ي ملي ايران و از جمله تحريم‌ها عليه ايران منع شد. پاسخ عده‌اي به اين سؤال كه چرا دولت آقاي خاتمي اجازه نيافت از فرصت‌هايي كه براي كاهش بحران روابط ايران و آمريكا به‌دست آورده بود استفاده كند و اين فرصت‌ها را به منافع ملي و كاهش موانع توسعه در ايران تبديل نمايد، اين است كه در ايران، گروهي آمادگي نداشت كه بزرگ‌ترين مشكل سياست خارجي و حتي روابط اقتصادي خارجي ايران در دوره‌ي رياست‌جمهوري آقاي خاتمي حل شود.»

یکی دیگر از طرفهای اصلی قضیه که برای رفع تحریم ها و بهبود روابط ایران و آمریکا تلاش میکرد هوشنگ امیراحمدی است که آلبرایت سخنرانی معروف خویش را در شورای وابسته باو ایراد نمود. امیراحمدی درباره این دوره در مصاحبه با رادیو فردا میگوید: (سایت گویا به نقل از رادیو فردا، 13.8.83)

« محمد خاتمی رئیس جمهوری اسلامی روز شنبه دیروز در کنفرانس خبری خود اعلام کرد که ایران نتوانست از فرصت خوبی که پس از عذرخواهی وزیر خارجه آمریکا در دولت سابق پیش آمده بود، استفاده کند و روابط خود را با آمریکا بهبود بخشد. این اولین بار است که یک مقام جمهوری اسلامی از از دست رفتن فرصتهای ایران در رابطه با آمریکا سخن می راند. فریدون زرنگار در گفتگویی با دکتر هوشنگ امیر احمدی استاد دانشگاه در آمریکا و تحلیلگر سیاسی مسائل ایران و آمریکا، از اهمیت گفته های محمد خاتمی و تاثیر احتمالی آن در روابط ایران و آمریکا پرسیده است.
دکتر هوشنگ امیر احمدی: آقای خاتمی از این که اعتراف کرده در رابطه به سخنانی که خانم آلبرایت در سال 2000 در کنفرانس شورای آمریکاییان به ایرانیان مطرح کرد و در چارچوب آن از ایرانیان پوزش خواست و اظهار تاسف کرد از تستهای غلط آمریکا در سی و چند سال گذشته، و این که فرصت سوزی شده، این حرف خیلی مهمی است. اگرچه این حرف را خیلی دیر می زنند و این فرصت سوزی را اعتراف می کنند حرف خیلی مهمی است. من مطمئنم که حتی در جناح به اصطلاح راست جمهوری اسلامی هم این بحث فرصت سوزی در رابطه با حرکتی که آقای کلینتون و خانم آلبرایت و با کوشش شورای آمریکاییان- ایرانیان کرد، وجود دارد. من یک خبر دیگری بدهم که بسیار به نظر من مهم است برای شنوندگان شما. این که من چند هفته پیش با معاون خانم آلبرایت آقای سفیر تامس تیکیت، یک مصاحبه کردم که این مصاحبه دیگر تا هفته دیگر در نشریه شورا چاپ می شود. و از او سئوال کردم در رابطه با همان صحبتی که خانم آلبرایت کرد و تصمیمی که آقای کلینتون داشت. از او پرسیدم که آیا واقعا در آن جلسه و روزهای بعد آقای کلینتون تصمیم گرفته بود که مسائل ایران و آمریکا را عادی بکند یا نه؟ و ایشان با صراحت جواب می دهد که بله ما تصمیم گرفته بودیم که اگر ایران بیاید جلو ما مسائلمان را، رابطه مان را با ایران عادی بکنیم. من بعدا از او پرسیدم که در این رابطه شما با اسرائیلیها هم تماسی داشتین و نظر آنها را خواسته بودید؟ که در جواب می گوید: حتی قبل از این اسحاق رابین؛ قبل از این که ترور شود، به ایشان گفته بود و از طریق ایشان برای آقای کلینتون پیغام فرستاده بود که شما هر چه زودتر بتوانید رابطه با ایران را عادی کنید، همان قدر به نفع ما اسرائیلیهاست. یعنی این که دولت کلینتون نه فقط خانم آلبرایت را فرستاد عذر خواهی کرد و از گذشته اظهار ندامت کرد، بلکه تصمیم گرفته بود که رابطه را با ایران عادی کند که این فرصت سوزی شد متاسفانه از طرف ایران.

فریدون زرنگار(رادیو فردا): چه تحلیلی می شود از این به قول شما اعتراف به فرصت سوزی کرد؟
دکتر امیر احمدی: تاریخ جمهوری اسلامی نشان می دهد که متاسفانه این نوع درسها را همیشه خیلی دیر می گیرد. در جریان گروگانها، در جریان جنگ با عراق، در جریان همین مساله ایران و آمریکا و جریانهای دیگر، دولت جمهوری اسلامی متاسفانه همیشه نشان داده است که گران فروشی می کند و بعد می رسد به یک جایی که می بیند جنس روی دستش مانده شروع می کند به ارزان فروشی کردن بی نهایت.»

همانطور که از گفته های امیر احمدی و امین زاده پیداست، در سیاست خارجی، سردمداران جمهوری اسلامی هدفی جز کاهش تشنج نداشتند و هیچگاه در صدد حل مساله خود با آمریکا نبودند. حل بنیادین مشکل ایران با آمریکا در نهایت به تغییر رفتار رژیم در روابط بین المللی اش مربوط میشد که ایران نیز حاضر به پرداخت چنین بهائی نبود. هدف اساسی رژیم در رابطه با آمریکا خوردن نان اصلاح طلبی یعنی دریافت امتیازات متعدد از آمریکا و در راس آن تغییر سیاست این کشور در رابطه با ایران از "تغییر رژیم" به "صبر کن تا اصلاحات به نتیجه برسد" بود که موفق نیز گردید. ولی در مقابل نیز حاضر به کوچکترین تغییری در رفتار خود در منطقه نبوده و نیست. در بخش اصلی نسخه انلگیسی مقاله حاضر، این موضوع مورد بررسی قرار گرفته است و نشان داده میشود که سیاست اصلی رژیم در آمریکا چه در رابطه با روزنامه نگاران یا موسسات تحقیقاتی و چه در رابطه با سیاستمداران القا این فرضیه بود که اصلاحات درایران برگشت ناپذیر است و آمریکا بجای پرداخت هزینه ای سنگین برای مقابله با رژیم ایران، بهتر است درانتظار پیروزی نهائی اصلاح طلبان بماند که بقول حجاریان ممکن است 700 سال طول بکشد.

لابی مشترک شرکت های نفتی و رژیم ایران
با شروع کار خاتمی، شرکت های آمریکائی فشار خود به دولت کلینتون برای بهبود روابط و لغو تحریم ها را افزایش دادند. برای این شرکت ها الزامات سیاسی قضیه در درجه دوم قرار داشت و بطور طبیعی منافع تجاری خویش را مقدم میدانستند. برخلاف اروپا که در روابط خود با ایران عمدتا منافع اقتصادی کوتاه مدت خود را درنظر میگیرد، سیاست خارجی آمریکا تابع منافع استراتژیک و ژئوپلتیک خویش میباشد. پیروزی خاتمی درانتخابات سال 97 چشم انداز نوینی در مقابل شرکت های آمریکائی قرار داد که با استفاده از فضای سیاسی جدید، این استدلال خود را مطرح کنند که ازاین پس هیچ مانع سیاسی بر سر رابطه خوب با ایران نیست و یک همگونی بین روابط اقتصادی با ایران و منافع استراتژیک آمریکا وجود دارد. به عبارت دیگر، رفتار ایران تغییر کرده است و سیاست های جدید تهران منافع ایالات متحده را تهدید نخواهد نمود. ازاینرو باید سیاست جدیدی در مقابل ایران اتخاذ نمود.

دولتمردان آمریکا بدلیل آنکه در تصمیمات خویش تنها به منافع شرکتهای مهم یا نفتی فکر نکرده و منافع درازمدت این کشور را درنظر میگیرند با تردید و احتیاط به جریان خاتمی برخورد کردند و پس از هر ژست و اقدام حسن نیتی که برای رژیم ایران انجام دادند، منتظر پاسخ تهران میماندند. این احتیاط و دو دلی و حرکت گام به گام برای کمپانی های مهم غیرقابل قبول بود و آنان را مجبور به یک کمپین وسیع و لابی برای تغییر سیاست آمریکا نمود. پایه و اساس استدلال این شرکتها اولا این بود که تحریم ها شرکت های آمریکائی را در مقابل رقبای اروپائی شان ضعیف میکند، ثانیا این تحریم ها تاثیری در رفتار و کردار ایران ندارند و مهمتر از همه، رژیم ایران استحاله گردیده و بقول آنان از یک رژیم ایدئولوژیک، به یک سیستم پراگماتیک و اصلاح طلب تغییر یافته است.
ولی به مرور زمان و به همان میزان که دولت خاتمی در اجرای وعده و وعیدهای خویش ناتوان میگردید، این استدلال نیز نقش برآب میشد و احتمال تغییر سیاست آمریکا از نرمش و دادن امتیاز یکطرفه که در سال 2000 به اوج خود رسید به سیاست رودرروئی و در نهایت تغییر رژیم بیشتر میشد. ازهمین رو این تهاجم تبلیغاتی عظیم بنفع رژیم ایران در آمریکا تشدید شد که هدف آن جلوگیری از ناامیدشدن سیاستمداران این کشور از شکست اصلاحات در ایران بود. همین جاست که فعالیت های شرکت های بزرگ آمریکائی در جهت تغییر افکار عمومی، منافع رژیم ایران را نیز برآورده میکند.

راز نهفته فعالیت های پنهان ایران در آمریکا نیز در درک همین نکته قرار دارد که دوستان رژیم ایران با تبلیغات خویش و دادن امید دراین زمینه که نباید از بازگشت اصلاح طلبان یا پراگماتیست ها و پیروزی نهائی آنان ناامید شد، از تغییر سیاست آمریکا جلوگیری کنند. روابط گسترده رژیم با سازمانهای پژوهشی و خرج میلیونها دلار برای خبرنگاران دوست عمدتا در جهت سوق دادن افکار عمومی بهمین سمت است. در نسخه انگلیسی گزارش حاضر در مورد عوامل رژیم که دراین زمینه فعالیت میکنند به تفصیل بحث شده است.
همانطور که قبلا گفتیم، در سال 1997، شورای ایرانی-آمریکائی وابسته به امیراحمدی و تشکل های ریز و درشتی مثل گروه تریتا پارسی در سوئد یا تشکل سازمان تجارت ایرانی به ریاست افشار در سان دیه گو شروع بکار کردند. اما مهمترین حرکتی که دراین زمینه در سال 97 اتفاق افتاد و پایه و اساس فعالیت این تشکل ها گردید، شروع بکار کمپانی های بزرگ آمریکا در زمینه لابی برای رفع تحریم ها و بهبود روابط با ایران بود. نزدیک به 50 کمپانی بزرگ آمریکا منجمله کاترپیلار و کمپانی های مهم نفتی، رسما وارد لابی بنفع ایران شدند. بدین منظور یک سارمان هماهنگ کننده بنام USA-Engage به ثبت رسانده شد تا فعالیت های مزبور را در همه زمینه ها هماهنگ کند. اهداف اعلام شده این شرکت لابی، قانع کردن نمایندگان مجلسین آمریکا و دولتمردان این کشور برای تغییر سیاست در مقابل ایران بود. بخش مهمی از فعالیت های این شرکت لابی به گفته خود مسئولین آن به "کمپین تبلیغاتی برای آگاه کردن سیاستمداران آمریکا و افکار عمومی در مورد مضرات این تحریم ها اختصاص داشت. این فعالیت های تبلیغی همچنین افکار عمومی را در مورد نقش شرکتهای آمریکائی درزمینه ارتقا دموکراسی و حقوق بشر دراین کشورها آگاه خواهد کرد". (برای اطلاعات بیشتر به سایت رسمی این سازمان مراجعه کنید http://www.usaengage.org/)
در بخش اصلی این گزارش تحقیقی که بزبان انگلیسی بزودی منتشر خواهیم کرد، درباره فعالیت های تبلیغی این شرکت لابی برای تنویر افکار عمومی به تفصیل بحث میشود. دراین گزارش، نشان داده میشود که چگونه از سال 97 ببعد این شرکتها به کمک خبرنگاران، موسسات تحقیقی و برخی از سیاستمداران منجمله باب نی، تصویری به غایت غلط از ایران را در مطبوعات آمریکا جا انداخته اند که اگر آنرا در معرض قضاوت هموطنان ایران قرار دهیم بدون تردید باین نتیجه میرسند که کارشناسان ایران شناس مزبور در باره کشور دیگری که چه بسا در کهکشانی دیگر قراد دارد بحث میکنند. معروفترین تحلیل گران آمریکا، تصویر کشوری را عرضه کرده اند که یکی از پیشرفته ترین دموکراسی های جهان را داراست، حقوق زنان به مراتب بهتر از گذشته است، اقتصاد آن پویا و مردم در رفاه نسبی به سر میبرند.
این مجموعه از اقدامات البته در کادر "تربیت و آموزش افکار عمومی" قرار میگیرد. در روزهای اخیر یک خبر جالب در رابطه با شرکت نفتی اکسون موبیل (یکی از کارفرمایان هوشنگ امیر احمدی) در روزنامه ها منتشر شده است که به زیباترین شکل هدف این کمپانی ها از راه اندازی این کمپین "آموزش و تربیت افکار عمومی" را نشان میدهد. خبر فوق به گزارش رادیو فردا: 9.1.2007
"غول نفتی متهم به فريبکاری در باره اثر گرمايش زمين
«اتحاديه دانشمندان نگران»، روز دوشنبه هشتم ژانویه، با انتشار گزارشی، غول نفتی اگزان موبيل را به صرف ميليون ها دلار در فريب افکار عمومی برای کم خطر جلوه دادن گرمايش زمين متهم کرده است.
در اين گزارش آمده است که يکی از اعضای گروه ويژه ای که به کمک شرکت اگزان موبيل در سال ۱۹۹۸ برای تحقيق در باره گرمايش زمين تاسيس شد، رييس گروهی بوده که در سال ۱۹۹۳، از سوی شرکت دخانيات فيليپ موريس برای تحقيق در باره خطر مصرف غير مستقيم دخانيات تشکيل شده بود.
به گفته فعالان، اين گزارش به «روشنی نشان می دهد که ميان دانشمندانی که مساله گرمايش زمين و خطر آن برای انسان را مبالغه آميز خوانده اند، و شرکت های عامل گرمايش زمين، رابطه مالی وجود دارد».
بر پايه گزارش حاضر، شرکت اگزان موبيل، در فاصله سال های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵، نزديک به ۱۶ ميليون دلار را به شبکه ای اختصاص داده است که کار آن، منحرف کردن افکار عمومی در باره اثر گرمايش زمين بوده است."

قابل ذکر است که اشاره به دادگاه فیلیپ موریس مربوط به دادگاه شرکت های دخانیات آمریکاست که طی آن، دانشمندان بسیاری در کنگره آمریکا شهادت دادند که سیگار کشیدن ضرری برای بدن ندارد و دراین زمینه حتی گزارشات علمی دقیقی نیز عرضه کرده بودند.
آسوشیتدپرس نیز در گزارش سوم ژانویه 2007 خود، ضمن تفسیر این خبر نوشت که در ماه سپتامبر گذشته نیز مهمترین آکادمی علمی بریتانیا یعنی انجمن سلطنتی، این مسئله یعنی سرمایه گذاری شرکت نفتی مزبور برای فریب افکار عمومی را تایید کرده بود.
برای آشنائی با نحوه کار این لابی عظیم باید به سیستم لابی در آمریکا نیز نگاه کنیم. به گزارش نیوزویک در تاریخ 16 ژانویه سال گذشته، این سیستم منحصر بفرد سالانه نزدیک به دو میلیارد دلار درآمد دارد و بخش بزرگی از اعضای کنگره و سیاستمداران آمریکا پس از پایان دوره خدمت خود به این شغل پردرآمد روی میآورند. بیش از 37 هزار نفر لابیست ثبت شده در واشنگتن مشغول بکار هستند. اساس و بنیاد لابی در آمریکا بر این استوار است که هر نماینده یا سناتور برای انتخاب مجدد خود به میلیونها دلار پول احتیاج دارد. برخلاف اکثر کشورهای غرب که تبلیغات انتخاباتی از بودجه عمومی تامین میگردد، در آمریکا این هزینه بر دوش کاندیدا قرار دارد. رشد سرسام آور این تبلیغات بجائی رسیده است که هر نماینده کنگره برای تامین بودجه مبارزات انتخاباتی بعدی خود باید حداقل نیمی از وقت خود را به جمع آوری پول اختصاص دهد. پول نیز عمدتا توسط شرکت های ذینفع پرداخت میشود. این پرداخت نیز بدون منظور نیست و پرداخت کنندگان انتظار دارند که در ازای آن، نماینده مزبور در جهت خواسته های آنان حرکت کند. این سیستم آنقدر تار و پود انتخابات آمریکا را در خود گرفته است که بسیاری از طرحهای قانونی رسما توسط همان کمپانی هائی نوشته میشود که قرار است قانون شامل حال آنان شود. مثلا شرکت های داروئی قانون بیمه را نوشته و از طریق نمایندگان مورد نظر خود برای تصویب آن اقدام میکنند.
نگاهی کوتاه به پرونده آبراموف نشان میدهد که چگونه سیستمی که بر اساس لابیستم استوار شده است در حال نابود کردن پایه های دموکراسی آمریکاست. به گفته نیوزویک، برطبق یک نظرسنجی که توسط گالوپ انجام گرفته است، 49 درصد از مردم آمریکا معتقدند که نمایندگان هردو حزب سیاسی فاسد و رشوه بگیر هستند.
تلاشهای بسیاری از سیاستمداران آمریکا برای تغییر و یا بهبود این سیستم که سرمنشا فساد های مالی منجمله افتضاح آبراموف است هنوز به نتیجه نرسیده است که یکی از دلائل شکست چنین طرحهائی لابی همین شرکت هائی است که سالانه میلیاردها دلار برای رابطه با قانونگذاران هزینه میکنند. این فعالیت ها در چهارچوب قانون شرکت های لابی انجام میگیرد و برای مردم آمریکا تعجب برانگیز نیست ولی بااینحال باب نی و آبراموف حتی ازاین سیستم نیز فراتر رفته بودند و هیچ حد و مرزی برای کلاهبرداری های خود نمی شناختند.

نگاهی به شبکه سازمانهای وابسته به لابی ایران

برای درک بهتر فعالیت های این لابی عظیم و رابطه آن با رژیم ایران، به تریتا پارسی و دوستان وی در سال 1997 باز میگردیم و نحوه شکل گیری چند موسسه وانجمن که دراین زمینه فعال بوده اند را بررسی میکنیم.
این تشکل ها طیف وسیعی را تشکیل میدهند که یک سر آن سازمان هائی است که رسما توسط کمپانی های آمریکائی راه اندازی شده و فقط کارمندان آن ایرانی هستند (مثل انجمن تجارتی که در سان دیه گو در 1997 راه اندازی شد). این تشکل اگرچه بدنبال حمایت رژیم از خود است ولی عمدتا نماینده کمپانی های آمریکائی است.
سر دیگر طیف نیز تشکل هائی هستند که کاملا ساخته و پرداخته رژیم میباشند مثل سازمان مبارزه با تحریم و حمله نظامی به ایران CASMII که در سال 2005 راه اندازی شده است. دراین میان تشکل های دیگر هم از توبره میخورند و هم از آخور که این قاعده در مورد تریتا پارسی و هوشنگ امیراحمدی بخوبی قابل رویت است که در صفحات بعدی مورد بررسی قرار میگیرد.
یکی از نکاتی که باید بآن توجه داشت ارتباط نزدیک گروههای گوناگون این شبکه لابی درآمریکا با یکدیگر است. نگاهی به برخی جلسات و سخنرانی های مشترک آنان این مسئله را بخوبی روشن میکند. بعنوان مثال، تریتا پارسی گویا مشاور مطبوعاتی CNN است. دوستی این شبکه خبری با لابی ایران بهمین جا ختم نمی شود. مثلا شورای ایرانی-آمریکائی امیراحمدی به کریستیان امانپور جایزه مخصوص خود را اهدا میکند که گویا بخاطر نقش وی در ارائه گزارشات واقعی از ایران است. طبیعتا کارفرمایان امیر احمدی و اعضای هیئت مدیره این شورا، یعنی شرکت های نفتی، قبل از ارائه گزارشات دقیق از ایران بدنبال گزارشاتی هستند که بازار ایران را بروی شرکت هایشان باز کند. از طرف دیگر تریتا پارسی برای ارتقا موقعیت خود بدنبال مدرک دکترا رفت که در سیستم آمریکا بسیار مهم میباشد. وی مدرک خود را در سال 2006 کسب نمود و استادی که از تز وی دفاع نمود کسی جز برژینسکی نبود. برژینسکی اما همان کسی است که بمثابه پیشوای طرفداران رابطه با ایران در آمریکا فعالیت میکند. وی در سال 2004 برای موسسه تحقیقاتی شورای روابط خارجی گزارشی درباره ایران تهیه کرد که درآن سیاست مماشات با رژیم ایران توصیه شده بود. بسیاری از همکاران برژینسکی در تهیه گزارش عضو شورای امیر احمدی بودند. بودجه این گزارش نیز توسط بیناد راکفلر تامین شده بود. این بنیاد ضمنا از سال 93 یکی از اصلی ترین حامیان مالی گری سیک و پروژه رژیم پسندانه وی بنام خلیج 2000 بوده است. ضمنا تریتا پارسی نیز از بنیاد راکفلر کمک مالی گرفته است. گری سیک که از اعضای هیئت مدیره شورای امیراحمدی بود ضمنا از مهمترین اعضای سازمان دیدبان حقوق بشر نیز بود. فرد دیگری بنام هادی قائمی از مشاوران این سازمان حقوق بشری با تریتا پارسی همکاری میکند که نام وی در سایت شورا موجود است. از دیگز اعضای دیدبان حقوق بشر، الهه هیکس بود که در تهیه گزارش سال 2004 برژینسکی بنفع رژیم با او همکاری کرده بود. مسئولیت اجرائی این گزارش بعهده سوزان مالونی بود. نامبرده یکی از مهمترین کسانی است که در جهت سیاست نزدیکی با ایران فعالیت میکرد. وی در سال 2005 بخاطر نقش خود بعنوان مشاور مسائل خاورمیانه از طرف شرکتهای نفتی جایزه گرفت. (KEY WOMEN IN ENERGY–GLOBAL AWARDS) این جایزه به زنانی تعلق میگیرد که به پیشبرد اهداف کمپانی های نفتی کمک کرده اند. شاید دلیل این جایزه و ضمنا گزارش سال 2004 وی و برژینسکی را باید در دیدار مشترک سوزان مالونی با رفبق دوست در سال 1999 جستجو نمود. در این سال بسیاری از مسئولین شرکتهای مهم نفتی آمریکا به ایران رفتند و مالونی نماینده شرکت های نفتی را با خود به ملاقات رفیق دوست برده بود. 23 فوریه 2000، نشست در موسسه تحقیقاتی بروکینگز
Iranian Trade Association فعالیت خود را در سان دیه گو آغاز نمود. این انجمن نمونه یک تشکل لابی آمریکائی است که برای پیشبرد خطوط خویش نیز از زاویه منافع کمپانی های آمریکائی و یا شهروندان این کشور به قضیه نگاه میکند. این انجمن در مقایسه با تشکل های مشابهی مثل شورای امیر احمدی، همانند یک موجود تک سلولی ساده در مقایسه با جانوران پیچیده و تکامل یافته ای مثل اختاپوس است. نحوه راه اندازی انجمن براساس نوشته های شهریار افشار مسئول آن و یا نوشته های خبرنگاران مرتبط با او بقرار زیر است:
«افشار یک کارمند شهرداری سان دیه گو بود که بخاطر شغل خود در رابطه با شرکت های آمریکائی قرارداشت. وی پس ازآنکه متوجه شد که بسیاری از کمپانی های آمریکائی برای رفع تحریم ها علیه ایران احتیاج به لابی کردن دارند، انجمن خود را در سپتامبر 1997 راه انداخت. افشار موفق به جذب حمایت های خوبی از انجمن خود شده است. شرکت نفتی Conoco درماه فوریه 98 باو پیوست و هفته آینده نیز وی به واشنگتن میرود تا با مسئولین لابی شرکت های کاترپیلار و چند شرکت نفتی درپشت درهای بسته مذاکره کند. ماه آینده نیز به لندن پرواز خواهد نمود تا حمایت های بیشتری را جلب کند. Kittredge رئیس شرکت لابی USA-Engage در واشنگتن میگوید که تحریم های آمریکا باعث گردیده تا منافع نفتی شرکت های آمریکائی در این منطقه ازجهان ازدست برود. بسیاری از کمپانی های آمریکائی برای مبارزه با تحریم ها وارد صحنه شده اند و همینجاست که وجود افشار برای آنان لازم است. افشار پس از دیدار ماه فوریه خود با مسئولین لابی شرکت Conoco و جذب حمایت آنان به کانادا رفت و با سفیر ایران درهمین زمینه دیدار نمود». San Diego Union Tribune 5.22.1998
در مقاله ای که در مجله National Journal چاپ شده است به تلاش شرکت های نفتی دراین زمینه به روشنی اشاره شده است:
« Red Cavaneyرئیس شرکت American Petroleum Institute و متحدان وی در بحبوحه تلاش های خود برای مبارزه با تحریم های آمریکا علیه ایران هستند. استدلال این افراد این است که این تحریم ها اصولا منافع شرکت های آمریکائی و سیاست های این کشور درزمینه انرژی را بخطر میاندازد. شرکت های نفتی دراین زمینه بسیار فعال شده و با تعداد زیادی از نمایندگان کنگره دیدار کرده اند. یکی ازاین مسئولین میگوید که این تحریم ها هیچ تاثیری در صنعت نفت ایران ندارد و هیچ پروژه ای نیست که بخاطر عدم حضور ما درایران لنگ مانده و فلج شده باشد. تنها نتیجه این تحریم ها محروم ماندن شرکت های آمریکائی از بازار ایران است.
یکی ازاین لابیست ها Bennett Johnston نماینده سابق کنگره و عضو هیئت مدیره Chevron است که بهمراه هیئتی ازاین شرکت اخیرا ازایران بازدید کرده بود. شرکت های نفتی برای پیشبرد مبارزه خود از تشکل های ایرانی کمک میگیرند که یکی از آنان انجمن تجارت سان دیه گوست که بگفته افشار رئیس آن، بودجه این انجمن توسط این شرکت های نفتی و کمپانی کاترپیلار تامین میشود.» National Journal 4.28.2001
در سال 2000، انجمن افشار در سان دیه گو، یک نشست مشترک با شورای ایرانی-آمریکائی متعلق به هوشنگ امیراحمدی برگزار کرد که خبر آن بقرار زیر است: (The Washington Report) 4.1.2000
«چهارم فوریه یک نشست مشترک با AIC در واشنگتن برگزار کرد و دراین جلسه آرلن اسپکتر سناتور فیلادلفیا و امیر محلاتی سفیر سابق ایران در سازمان ملل سخنرانی کردند. محلاتی اکنون با سازمان Search for Common Ground همکاری میکند. یکی دیگر از شرکت کنندگان عباس عدالت بود که از لندن آمده بود.»
نام عباس عدالت را به ذهن می سپاریم زیرا در صفحات یعد دوباره با این نام برمیخوریم. تشکل دیگری که برگزارکننده این نشست بود به امیراحمدی تعلق دارد که نمونه تکامل یافته تر انجمنی است که افشار در سان دیه گوی کالیفرنیا راه انداخته است.

شورای ایرانی-آمریکائی، هوشنگ امیراحمدی
این شورا درسال 1997 راه اندازی شد و قبل ازآن نیز امیراحمدی به برگزاری سخنرانی و نشست برای طرفداران سیاست نزدیکی به ایران اقدام میکرد. امیراحمدی بلافاصله پس از تاسیس شورای خویش، موفق به جذب حمایت شرکت های مهم نفتی شد. نگاهی به نام برخی از اعضای هیئت مدیره شورا که در سایت رسمی آن درج شده برای درک این موضوع کافی است:
David J. Lesar, Chairman of the Board, President and CEO, Halliburton Company

David I. McEvoy, Vice President, ExxonMobil Corporation

Richard H. Matzke, Vice Chairman, Chevron Corporation

Lucio Noto, Former Vice Chairman, ExxonMobil Corporation

Ambassador Thomas R. Pickering, Senior Vice President, The Boeing Company

J. Michael Stinson, Senior Vice President, Conoco, Inc.

Alireza Moshiri, Advisor to the Vice Chairman, Chevron Corporation

طبق آمار منتشره توسط خود شورا که روی سایت آن موجود است، این شرکت های بزرگ نفتی سالانه صدها هزار دلار باین تشکل پرداخت کرده اند. از دیگر اعضای اصلی این شورا گری سیک بود که درعین حال، تشکل خود موسوم به پروژه خلیج 2000 را نیز دارد که وی نیز در زمینه نزدیکی ایالات میتحده و ایران فعالیت میکند. شورای امیراحمدی مرکز تجمع تمام طرفداران نزدیکی بایران بوده است و بسیاری از فعالیت های تبلیغاتی بنفع رژیم ایران نیز ازهمین جا راه اندازی شده است که در بخش های بعدی گزارش بآن اشاره میشود. باب نی از همکاران جدی این شورا بود که درنشست های آن سخنرانی میکرد. هیچ شخصیت ایرانی یا آمریکائی باندازه امیراحمدی در خدمت تبلیغات رزیم درخارج از کشور فعالیت نکرده است. از حمایت های آشکار وی از کلیت رژیم تا فعالیت های پشت پرده برای تغییر سیاست های آمریکا بنفع رژیم ایران. در بخش مفصلی از گزارش انگلیسی به بررسی این شورا و رابطه امیراحمدی با محافل رژیم می پردازیم.


شورای ملی ایرانیان آمریکائی (تریتا پارسی) NIAC

همانطور که قبلا اشاره شد، "روی کافی"، "دی استفانو" و "باب نی" شورای مزبور را در سال 2002 براه انداختند ویک جوان تازه نفس و از سوئد به آمریکا رسیده بنام تریتا پارسی را به ریاست آن گماردند. در صفحات قبل گفتیم که شرکت های آمریکائی برای پیشبرد لابی خود در رابطه با ایران به نفرات ایرانی و یا بهتر بگوئیم به یک ویترین ایرانی احتیاج دارند. اگرچه باب نی نیز در راه اندازی این شورا همین قاعده را درنظر داشت ولی فاکتورهای دیگری نیز دراین مسئله دخیل بوده اند. شرکت های نفتی از جیب خود و برای منافع مادی خویش به امثال امیراحمدی یا افشار کمک میکنند. باب نی و روی کافی اما در صدد عقد قراداد نفتی با ایران نیستند پس به چه دلیل چنین شورائیی را راه انداخته اند؟ به بیان ساده تر شرکت های نفتی خودشان تاجرانی هستند که در صدد فروش جنس خود و حل وفصل معاملات خود میباشند. لابیست ها ویا باب نی دلال هستند و دلال باید برای یک تاجر کار کند. مثلا این سه شریک یعنی کافی، دی استفانو و باب نی بطور رسمی توسط دو دلال اسلحه در لندن استخدام شده و برای کار مشخصی که قرار بود انجام دهند صدها هزار دلار پول دریافت کرده اند. بنابراین سوال اصلی این است که در راه اندازی شورای تریتا پارسی، تاجر مورد نظر که این دلالان را استخدام کرده است ایران بوده یا شرکت های نفتی؟
در داستان استخدام دو لابیست آمریکائی برای لغو تحریم ها در زمینه فروش قطعات هواپیما به ایران، این دو نفر رسما صدها هزار دلار گرفته اند تا مشکلات قانونی معامله مزبور را حل کنند. درهمین زمینه باب نی با کالین پاول دیدار کرده است ولی روی کافی میگوید:
پس از آنکه استراتژی کاریمان را با دو مشتری خود در لندن مشخص کردیم، قرار شد که بدنبال یک حمایت قوی در کنگره برویم و قرار شد که روی جنبه انساندوستانه این معامله تاکید شود." (نامه روی کافی که در بالا اشاره شد.)

از طرف دیگر همانظور که کافی در نامه اش متذکر گردیده و در سایت رسمی شورا در سال 2002 گزارش شده است این دو لابیست عده ای از افرادی را که پارسی توانسته بود دور خود جمع کند در تاربخ 14 نوامبر 2002 در یک رستوران حومه واشنگتن گردآورده و روش های لابی گری و تماس با اعضای کنگره را بآنان یاد داده اند. در گذشته نیز دیده بودیم که از اولین اقدامات پارسی تماس با اعضای کنگره و بقول خودش لابی گری بوده است. بنابراین بنظر میرسد که هدف باب نی و دوستان وی در درجه اول آن بوده است که برای اقدامات پشت پرده خود (که تنها یکی از آنان بخاطر زیاده روی های آبراموف لو رفته) احتیاج به یک گروه ایرانی لابی داشته اند تا بقول روی کافی بدنبال حمایت در کنگره گشته و در زیر چتر اینگونه حمایت های کنگره بتوانند معاملات شیرین خود را به پیش ببرند.
رژیم نیر طبیعتا ازاین داستان ثمری بجز سود نخواهد داشت. مثلا به خبری که توسط سایت رسمی انجمن دوستداران ایران منتشر شده توجه کنیم:
"ملاقات با دکتر فرامرز فتح نژاد مسئول سابق دفتر حفاظت منافع ایران در آمریکا
آقای دکتر احمد شمس دبیر کل انجمن دوستداران ایران روز یکشنبه مورخ 85.6.26 با آقای فتح نژاد دیدار کرد. دراین دیدار وی به ارتباط با تشکل های ایرانیان خارج از کشور نیز تاکید کرد و با اشاره به موفقیت های برخی از آنان از جمله انجمن نایاک اشاره نمود که یک جوان ایرانی بنام تریتا پارسی مشاور مطبوعاتی CNN مسئولیت آنرا بعهده دارد. وی موفق به جذب بیست هزار ایرانی گردیده است تا در جریان توطئه تغیر نام خلیج فارس با پوشش خبری فراوان تاثیر گذار باشد."

خشنودی فتح نژاد از پارسی آنچنان است که بیست هزار عضو برای شورای وی اختراع میکند. طبیعتا اگر این شورا در جهت خواسته های رژیم ایران نبود نه احتیاجی به تذکر فتح نژاد برای حمایت ازآنان بود و نه به چنین دروغ بزرگی متوسل میشد. خود پارسی در سایت رسمی شورا ادعای 150 نفر عضو را کرده بود که درآن نیز تردید های جدی وجود دارد. نگاهی به تجمعات این تشکل که عموما در یک "بار و رستوران" برگزار میشود تاکیدی بر ادعای ماست.
خبر جالب دیگر از سایت آفتاب وابسته به رژیم بتاریخ پنجشنبه 7 دي 1385 است. خبرنگار این روزنامه با تریتا پارسی مصاحبه کرده است و در مقدمه مصاحبه، فواید و محسنات افردای مثل او را برای خوانندگان خود و مسئولین رژیم تکرار میکند: (به تیتر مقاله آفتاب دقت کنید)

لابی ایرانی در آمریکا فعال می‌شود؟
" زورآزمایی ایران و غرب بر سر پرونده هسته‌ای با تصویب قطعنامه تحریم در شورای امنیت سازمان ملل متحد و اقدام متقابل مجلس در ملزم ساختن دولت به تجدید نظر در همکاری‌ها با آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای وارد مرحله خطیری شده است. در چنین شرایطی استفاده از تمامی ابزارهای موجود برای پاسداری از منافع ملی نکته‌ای است که بی‌شک می‌بایست در دستور کار مسئولان دستگاه دیپلماسی قرار بگیرد. در این میان وجود جامعه نسبتا بزرگی از ایرانیان در خاک آمریکا پتانسیل بالقوه‌ای برای تاثیر گذاری و تعدیل سیاستهای تندروانه کاخ سفید تلقی می‌شود که البته تاکنون چنانکه باید وشاید مورد توجه قرار نگرفته است. اگر این پتانسیل بالقوه و دست نخورده را بامیزان تاثیر لابی یهودی در سوق دادن سیاستهای واشینگتن به حمایت از اسراییل مقایسه کنیم به شکاف ژرفی که میان آنچه هست و آنچه می‌تواند باشد وجود دارد بیشتر پی‌می‌بریم. نباید از یاد برد که به اعتقاد بیشتر صاحب نظران در جهان امروز استفاده هوشمندانه از «دیپلماسی غیر رسمی‌‌‌‌‌» نقش بسیار پراهمیتی در پیشبرد و تحقق اهداف دیپلماسی رسمی دارد. «تریتا پارسی» رئیس شورای آمریکایی‌های ایرانی‌تبار و استاد دانشگاه جان‌هاپکینز در گفتگویی قطعنامه تصویب شده را بوجود آورنده یک شرایط باخت-باخت در قبال برنامه هسته‌ای ایران دانسته‌است."

همانطور که بروشنی از اظهارات مقامات رژیم پیداست تشکل تریتا پارسی در کادر لابیسم رژیم مورد حمایت قرار میگیرد. رفتار و گفتار باب نی نیز دراین زمینه بررسی شد. خود پارسی نیز قبل از راه اندازی شورا، به کار لابی مشغول بود. روی کافی و دی استفانو نیز برای اعضای شورای پارسی کلاس لابیگری برپا نمودند اما وی که همواره اسامی بنیانگذاران واقعی سازمان خود را از همه پنهان کرده است در مورد لابیگری میگوید:

(شماره چهل و هشتم جمعه بيست و ششم اسفند ماه 1384 واشنگتن پریزم)

آیا شما گروهی لابی کننده هستید؟

«گروه ما اصلاً لابی نمی کند. کار عمده ما آموزش است. از آنجا که اعضای ما به شکلی مداوم از ما می خواستند که حمایتی بکنیم ما هم قدری پشتیبانی کردیم، اما با نمایندگان کنگره در مجلس برای تاکید یا اظهار نظر در مورد لایحه ای خاص و اینکه به آن رای مثبت یا منفی بدهند، تماس نمی گیریم.»

واشنگتن پست 25 ژوئن 2006 در مقاله ای درباره گروه متعلق به پارسی نوشت که "گروه پارسی کمک کرد تا یک دوجین نماینده محافظه کار کنگره به پرزیدنت بوش نامه بنویسند و از او خواستار گفتگوی بدون قید و شرط با ایران بشوند."

روی کافی نیز در نامه معروف خود به تلاش درجهت نزدیکی آمریکا به رژیم ایران اشاره کرده بود. بنابراین اصرار پارسی برای بیطرف جلوه دادن خود و شورای مربوطه بیشتر برای گم کردن سرنخ هاست بخصوص وقتی به آگهی زیر نگاه کنیم
«روز 29 ژانویه سال 2003 شورای ملی ایرانی-آمریکائی با همکاری باب نی یک مجلس جمع آوری کمک مالی به شورا در واشنگتن برگزار میکند. حداقل کمک 500 دلار و میزان پیشنهادی ما 1000 دلار است.» (سایت شورا)

کسانیکه با اینگونه جلسات آشنائی دارند به مسخرگی این اعلامیه پی خواهند برد. اینگونه نشست ها معمولا برای مقامات بالای آمریکا برای کمک به تبلیغات انتخاباتی است. مثلا پرزیدنت بوش در یک مهمانی شام برای کمک به حزب خود سخنرانی میکند. میزان بلیط برای رئیس جمهور معمولا پائینتر از میزانی است که این نوجوان سوئدی از هموطنان خود درخواست میکند. بنظر میرسد که این اعلامیه بیشتر برای پوشش قانونی دهها هزار دلاری است که پارسی از ایران دوستان نیکوکار نزدیک به باب نی (و چه بسا رژیم) دریافت کرده است.
این آگهی البته بیشتر به شوخی شبیه است زیرا همانطور که در پرونده آبراموف و باب نی گزارش شده، یکی از راههای رشوه به باب نی، راه اندازی همبنگونه جلسات جمع آوری کمک مالی به او از طرف باند آبراموف بوده است. حال چگونه میتوان باور نمود که موجودی مثل باب نی که بخاطر کمک مالی و اینگونه جلسات، به هموطنان خود از سرخپوست و سیاه و سفید رحم نکرده و سر همه آنان را کلاه گذاشته است حال برای کمک به پارسی جلسه برپا میکند.
یکی از بهترین مقاطعی که طی آن همه گروههای لابی طرفدار رژیم و بویژه تریتا پارسی و باب نی فعال شده بودند در سال 2001 بود که قانون تحریم ایران موسوم به ILSA به پایان مهلت خود رسیده بود و در کنگره یک جنگ واقعی بین حامیان رژیم و طرفداران تمدید این قانون برپا شد. در صفحات قبل در بخش مربوط به سازمان تجارت ایران در سان دیه گو دیدیم که لابیست های شرکت های نفتی با تمام قوا وارد صحنه شده و ضمن تماس و دیدار با اعضای کنگره و دیک چینی به سراغ تشکل های ایرانی که دراین زمینه فعالیت میکردند نیز رفته و ازآنان کمک خواستند. National Journal 4.28.2001
یکی از فعالترین کسانیکه دراین زمینه کار میکرد باب نی بود. وی در یک سخنرانی در شورای هوشنگ امیر احمدی به نتیجه تلاش های خود و دوستانش برای جلوگیری از تمدید این قانون، با تاسف میگوید:
«این رای گیری زیاد امیدوار کننده نیست ولی نباید دلسرد شد و دست از مبارزه کشید. باید لابی شهروندان را تقویت کرد و به سراغ اعضای کنگره رفته و آنان را آگاه کرد.» June 2001 AIC Update # 20

تلاش های شرکت های نفتی و دوستان ایرانی آنان بی نتیجه ماند و کابینه بوش نیز که دیگر روی لبخندهای خاتمی حساب باز نمیکرد همراه با اکثریت کنگره این قانون را تمدید کردند. نکته جالب اما وضعیت تریتا پارسی است که در کنار باب بی بود ولی هنوز در کادر تشکل موسوم به ایرانیان طرفدار همکاری بین المللی که در سوئد راه انداخته بود کار میکرد. پس از شکست رای گیری، پارسی اعلامیه جالبی در سایت پیوند منتشر کرده است که درآن گوئی برای رفع مسئولیت از خود به کارفرمای خویش توضیح میدهد:
«نتیجه رای گیری در کنگره منطبق با احساس کلی حاکم بر نمایندگان نبود. این باعث تاسف تمام آنانی است که از دولت بوش حداقل این انتظار را داشتند که بخشی ازاین تحریم ها را لغو کند. این قانون برای 5 سال دیگر تمدید شد.در ستا 96 موافق 2 مخالف بودند و در کنگره نیز 409 موافق و 6 مخالف تمدید آن بودند. این ارقام اما بازتاب درستی از روح حاکم بر کنگره نیست و از مشکلات سازمان لابی طرفدار اسرائیل نیز سخنی نمی گوید. دولت بوش طرفدار تمدید دوساله بود و دنیس هاسترت سنخگوی کنگره نیز درخواست کرد که در قانون این قسمت نیز اضافه شود که پس از دو سال یا دو سال ونیم بدرخواست رئیس جمهور بتوانیم این قانون را مورد بررسی مجدد قرار دهیم. این درخواست نیز مورد قبول واقع نگردید. با همه اینها امسال در مقایسه با سال 96 که قانون تصویب شد اوضاع کاملا متقاوت بود. امسال تعداد وسیعی از نمایندگان متوجه شده بودند که این قانون مغایر با منافع ایالات متحده است. متاسفانه انگیزه سیاسی در میان نمایندگان برای دفاع از عقایدشان باندازه کافی وجود نداشت. با اینحال اگر این قانون در سال 96 با 415 رای در مقابل صفر رای مخالف تصویب شده بود امسال 6 نفر مخالف آن بودند. امیدواریم تهران این مسئله را درک کند که یک تلاش منضفانه برای شکست این قانون یا تضعیف آن انجام گرفت. حرکت سخنگوی کنگره نیز بایستی توسط تهران یک ژست مثبت درهمین جهت تلقی گردد» (سایت پیوند) IranAnalysis July 2001 www.iic.org

بهتر است یکبار دیگر متن تریتا پارسی را بخوانیم و از خود سوال کنیم که چرا وی از تهران ملتمسانه میخواهد که قدر تلاش های منصفانه وی و دوستانش را بداند؟ وی برای بالا بردن جایگاه خود و باب نی، گرانفروشی نیز میکند. در سال 96 که رژیم در اوج انزوای سیاسی و پش از انفجار قرارگاه نیروهای آمریکا در خبار عربستان محکوم شده بود اصولا با دوران خاتمی قابل مقایسه نیست. وی 8 رای مخالف از میان بیش از 500 نفر نماینده و سناتور را برای رژیم خرج کرده و امیدوار است که مسئولین مربوطه قدر آنرا بدانند.
براستی تریتا پارسی کارمند کیست؟ ایران یا شرکت های آمریکائی یا هردو؟

سازمان مبارزه با تحریم و حمله نظامی به ایران CASMII

برای درک اهداف تریتا پارسی و دوسنانش از راه اندازی شورای ملی ایرانیان آمریکائی تبار، باید به شبکه سازمانهائی که درهمین زمینه فعال هستند و با او همکاری میکنند نگاه کنیم. یکی ازآنان سازمان مبارزه باتحریم و حمله نظامی علیه ایران است.
نفر شماره دو شورای ملی ایرانی-آمریکائی متعلق به پارسی، فردی است بنام Alex Patico که ضمنا جزو هیئت مدیره سازمان دیگری بنام مبارزه با تحریم و حمله نظامی به ایران نیز هست. محمد نواب نیز جزو هیئت مدیره هر دو سازمان است. سازمان مبارزه با تحریم یا CASMII در سال 2005 راه اندازی شده و هدف اصلی اش کم کردن فشار روی رژیم حاکم بر ایران بوده و با هرگونه تحریم و سختگیری علیه ایران مخالف است. نگاهی به فعالیت های این سازمان گویای رابطه فعال آنان با رژیم است.
رئیس این سازمان در آمریکا فردی است بنام رستم پور زال که بطور جدی برای مبارزه با امپریالیسم آمریکا در این کشور به فعالیت مشغول است. تمام نوشته های پورزال بنوعی حمایت از رژیم ایران است. مثلا پس از انتخاب احمدی نژاد و بحث در مورد تقلبات انتخاباتی، وی تحلیل بسیار نوینی از پیروزی احمدی نژاد عرضه کرد که در نوع خود بی سابقه بود. پورزال نوشت:

«مطبوعات به غلط تصویر یک مسلمان متعصب ار احمدی نژاد را عرضه میکنند در حالیکه برای محبوبیت فوق العاده وی یک دلیل مدرن تری هست که همان توسعه ملی غیر وابسته است. یعنی پیروزی وی، رأی ملت به اصالت و مبارزه با گلوبالیزاسیون اجباری است. درحالیکه در آمریکا و تحت فشار نیروهای مذهبی دست راستی نزدیک به کاخ سفید، علم به زباله دان انداخته میشود، درایران، احمدی نژاد با پلاتفرمی به پیروزی رسید که وعده دو برابر کردن بودجه تحقیقات علمی را میداد. بودجه ای که قبلاَ نیز سر به فلک میکشید. آن میلیون ها رأی به احمدی نژاد سمبل مقاومت در مقابل نخبگان ضد دموکراتیک طرفدار تجارت آزاد است که با نیروهای نسبتا سکولار طرفدار رفرم در ایران متحد شده بودند.» August 16, 2005 iranian.com

از انشای مطلب بالا پوزش میخواهیم ولی باید تاکید کنیم که متن انگلیسی مقاله رستم نیز قابل درک برای یک ایرانی متوسط نیست. جالب اینجاست که رژیم برای جذب عقب مانده ترین بخش از مسلمانان خاور میانه، کنفرانس هولوکوست برگزار میکند و برای جذب بازماندگان چپ ضدآمریکائی و یا مخالفان گلوبالیزاسیون آنچنان چرندیاتی در وصف احمدی نژاد می نویسد که روح رئیس جمهور محبوب نیز ازآن بی خبر است.
یکی دیگر از افاضات رستم پورزال دفاع وی از رژیم در مقابل اتهامات بی اساسی است که گویا محافل حقوق بشری به رژیم ملایان میزنند. بدنبال سرکوب تظاهرات زنان در تهران و انعکاس وسیع آن در جهان، پورزال از خود بیخود شده و در مقاله ای عنان از کف میدهد:
«اکثر نیروهای اپوزیسیونی که من می شناسم بدی های رژیم را بزرگ میکنند و حاضر به بحث در مورد نقاط مثبت آن نیز نیستند. نمونه آن را در نحوه بازتاب تظاهرات زنان دیدم زیرا یک شاهد عینی برای من تعریف کرد که اصلا زدن و سرکوب و یا استفاده از گاز اشگ آور دروغ است. آن شاهد عینی بمن گفت: پلیس های زن از چند نفر از تظاهر کنندگان خواهش کردند که متفرق شوند. در مقابل، تظاهر کنندگان شروع به جیغ و فریاد کشیدن نموده و بطور هیستریک فریاد میکشیدند و پلیس را متهم میکردند که ما را دارید کتک میزنید. یک زن تظاهر کننده سر یک پلیس فریاد کشید که چرا ما را میزنید که آن پلیس هاج و واج دهانش باز مانده بود که چه جوابی بدهد. مردم نیز از صحنه رد میشدند و من هیچ موردی را ندیدم که کسی ابراز همدردی با تظاهر کنندگان کند. دوستان اپوزیسیونی من، بیایید بجای متهم کردن آن کسی که به شما حقیقت را میگوید متوجه این مسئله شوید که ایده تساوی حقوق زن و مرد در ایران آنچنانکه شما میخواهید مقبول همگان نیست. فی الواقع من در سفر اخیر خود به ایران با کمال تعجب مشاهده کردم که احمدی نژاد در میان زنان با خاستگاههای اجتماعی مختلف، کاملا محبوب است»

مرکز اصلی این سارمان در لندن است و رئیس آن یک حزب اللهی دوآتشه بنام عباس عدالت میباشد که در دفاع از رژیم دست کمی از رستم مقیم آمریکا ندارد. وی که با کانون توحید لندن وابسته به انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی همکاری میکند، مدافع دوآتشه حزب الله لبنان, رژیم محبوب ایران و حق مسلم و خدشه ناپذیز ایران برای دستیابی به انرژی هسته ای است. در صفحات قبل اشاره ای به عباس عدالت داشتیم که وی بهمراه امیراحمدی و افشار در یک میتینگ در سال 2001 سخنرانی کرده بود و ضمن آن علیه تحریم ها سخن گفته بود. بررسی نوشته ها و سخنرانی های عدالت بخوبی گویای روابط حسنه وی با رژیم حاکم بر ایران است.نگاهی به سایت این تشکل و متن سخنرانی های این مسلمان وطن پرست دوآتشه کافی است تا هرگونه تردید در مورد رابطه عدالت با فاشیست ترین محافل داخل ایران را از بین ببرد.

وی در سخنرانی خود در کانون توحید میگوید: « پس از 2200 ساعت بازرسی از تاسیسات اتمی ایران که توسط آژانس بین المللی اتمی انجام شد هیچ نشانه ای از اینکه ایران بدنبال سلاح اتمی است پیدا نشد. در تمام این مدت ایران داوطلبانه به پروتکل الحاقی پیوست. ایران بدنبال یک خاورمیانه بدون سلاح اتمی است و بهمین جهت نیز آیت الله خامنه ای فتوائی در حرام دانستن تولید، انبار کردن و استفاده ازاین سلاح صادر کرده است بااینهمه غرب هنوز بی اعتماد است و دلیل آن نیز به قرون وسطی و جنگ های صلیبی برمیگردد که اشغالگران مسیحی بربریت خود را به مسلمانان نشان دادند. برای حل بن بست بین ایران و آمریکا تنها راه این است که آنان رفتار امپریالیستی خود را عوض کرده و از فکر تسلط به جهان اسلام بیرون بیایند.»
( دوم دسامبر 2006 سایت رسمی این تشکل)
اینطور که پیداست عباس عدالت روزنامه های خود رژیم را نیز مطالعه نمی کند که درآن مسئولان سابق هسته ای به روشنی دلیل بی اعتمادی غرب را نه در جنگهای صلیبی که در پنهانکاری و تقلبات 18 ساله ایران با آژانس اتمی و سپس دروغهای تکراری در باره برنامه های اتمی ایران میدانند.
پایان بخش سوم
پاورقی ها:
1- اخبار این افتضاح مالی در اکثر روزنامه های مهم آمریکا انعکاس یافته است که بهترین مجموعه آن بقرار زیر است:

1.23.2006 Newsweek
1.16.2006 Newsweek
http://www.sourcewatch.org/index.php?title=Bob_Ney
New York Times 18.october.2006
The Los Angeles Times, January 22, 2006
D Magazine The Front Burner 2.1.2006
Dallas Morning News 24.1.2006
The Columbus Dispatch Tuesday, January 3, 2006 1:18
BLOGGED BY Brad ON 1/10/2006
THE COLUMBUS DISPATCH, 23.4.2006
Wikipedia search Bob Ney
New York Times September 16, 2006
Lobbying spending Database website
برای نگاه به شبکه کامل آبراموف به سایتهای زیر مراجعه و روی جستجوی "آبراموف" کلیک کنید:
http://thinkprogress.org/
http://thinkprogress.org/2006/01/03/house-that-jack-built
متن توافقنامه باب نی با وزارت دادگستری را در سایت DOJ و کلیک روی جستجوی باب نی پیدا کنید.
http://en.wikipedia.org/wiki/Abramoff-Reed_Indian_Gambling_Scandal

Friday, January 12, 2007

سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی در باره وضعیت پرونده هسته ای

در سرمقاله ديروز روزنامه «جمهوري اسلامي» درباره وضعيت فعلي پرونده هسته‌اي و اقداماتي که مسئولان بايد درباره آن بينديشند، آمده است:اين روزها بحث بر سر مساله هسته‌اي از منظرهاي مختلف در رسانه‌ها مطرح است مخصوصا بعد از صدور قطعنامه غيرعادلانه شوراي امنيت حجم اظهارات كه گاه شكل ستيزه جويانه به خود گرفته زياد شده است. در يك نگاه كلي مي‌توان به چند مطلب در اين زمينه دست يافت. (1) به دليل اهميت موضوع هسته‌اي طرح ديدگاه‌هاي مختلف امري طبيعي و بلكه لازم است مخصوصا در نظام اسلامي كه نصيحت مسئولين وظيفه اسلامي محسوب مي‌شود. بنابر اين در نگاه اول بايد از اين موضوع استقبال نمود كه ذهن صاحب نظران به مساله مهم امنيت ملي كشور معطوف شده است. (2) برخي از بزرگان انقلاب اسلامي نظير آيه الله هاشمي رفسنجاني در نماز عيد قربان به درستي هم بر پيگيري حقوق ملي كشور در بعد هسته‌اي تاكيد كردند و هم ماجراجويان بين المللي را مايوس نمودند كه تصور نكنند در كشور اگرچه اختلاف نظر در مسائل داخلي وجود دارد اما در اين مساله ملي وحدت فكري حاكم است كه انتظار هم از ايشان همين بود و هم نگراني از ابعاد اين قطعنامه را بيان كردند فقط به اين قصد كه مسئولين اجرايي كشور با توجه به همه ابعاد موضوع به نحو واقع بينانه‌اي موضوع را مديريت نمايند و تدبير هم در هدايت مسئله داشته باشند. اين دغدغه را بايد ارج نهاد و از وجود چنين شخصيت‌هايي كه عمر خود را براي انقلاب اسلامي صرف نموده‌اند بايد بهره جست. (3) برخي اظهارات به دوستاني مرتبط مي‌شد كه زماني در پرونده هسته‌اي دخالت داشتند و بعد از صدور قطعنامه با مصاحبه‌هاي مكرر تصور نمودند زمان خوبي براي توجيه رفتار آنان حاصل شده است مخصوصا كه توصيه‌هايي كردند كه بايد تعليق انجام شود و به سياست‌هاي گذشته باز گرديم. نمي گوييم اين افراد مغرضانه سخن گفته‌اند اما حداقل اين است كه نابهنگام وارد صحنه شده‌اند و حتي ملاحظه نكرده‌اند اين سخنان اهرمي در دست بيگانگان مي‌شود كه تصور كنند با صدور قطعنامه مي‌توانند ايران را به عقب نشيني وادارند و يا حداقل اختلاف افكني كنند. سخن ما فعلا با اين دوستان اين است كه حد خويش نگه داريد شما از سياستهايي حمايت مي‌كنيد كه غلط بودن آن در نهايت بر خودتان روشن شد دو سال تعليق همه فعاليتها را بهترو خوش و بش كردن با سه كشور اروپايي نتيجه آن طرح كذايي شد كه امروز خود اروپايي‌ها گفته‌اند ما اشتباه كرديم. پس در غلط بودن آن راه كه در هر مذاكره و سفر امتياز داده ميشد شكي نبوده و نيست. ممكن است ايرادهايي به كارهاي فعلي باشد اما راهنمايي مسئولين فعلي پرونده به بازگشت به گذشته از چاله به چاه افتادن است و منطق عقلاني ندارد. البته سخن در اشتباهات روشن گذشته بسيار است كه به وقت بايد بيان گردد. (4) برخي از جريانهاي سياسي و يا افراد منتسب به آنان هم بعد از انتخابات اخير تشجيع شدند تا از اين زمان و اين وضع براي اهداف سياسي خود بهره گيرند و به تعبير درون گروهي خود وجهه‌اي جناحي براي خويش دست و پا كنند. منجمله بيانيه حزب مشاركت و مصاحبه توهين آميز معاون سابق آسيايي وزارت خارجه كه تاسف آور است. همين رفتارهاي ناشيانه اين جريانها در پس حادثه دوم خرداد باعث رويگرداني مردم از آنان شد كه همه چيز را فداي اميال جناحي خود مي‌كردند حتي مقدسات و ارزشهاي انقلاب را. مردم فراموش نكرده‌اند كه در برهه‌اي با رسانه‌هاي خود چه فضاي وهم آلودي نسبت به حركتهاي اصيل انقلاب ايجاد نمودند. همين افراد به استغفار افتاده بودند كه ما نبايد رفتار حكومتي خود را مخصوصا در سياست خارجي ايدئولوژيك كنيم ! تصور مي‌نمودند اگر ‌ايدئولوژيك فكر نكنند يا‌ ايدئولوژيك عمل نكنند با عرضه مي‌شوند. آنها ناتواني خود را در ديپلماسي و اداره كشور بر سر ارزشهاي انقلاب خراب كردند. حداقل فهم سياسي اقتضا مي‌كند كه در پرونده ملي كه با امنيت ملي و منافع ملي كشور مرتبط مي‌شود برخورد حزبي و جرياني نشود. اينكه اين دوستان از رفتار غلط گذشته خود پند نگرفته‌اند خود حكايت از بي صلاحيتي آنها در جايگاه نخبگي سياسي مي‌كند. زماني همين آقايان به رئيس جمهور وقت آقاي خاتمي مي‌گفتند شما نماينده فكر جديد سياسي جامعه مدني هستيد و اتمي شدن مخالف اين فكر است و اصرار مي‌كردند و حتي قصد داشتند در مجلس طرح سه فوريتي براي تصويب پروتكل الحاقي ببرند تا دامن جامعه مدني از هسته‌اي شدن بري شود! غافل از آنكه تئوري جامعه مدني در غرب سابقه دويست ساله دارد (و به روايتي دو هزار ساله) و همان كشورهايي كه جامعه مدني را علمداري مي‌كنند دنبال انرژي هسته‌اي و حتي بمب هسته‌اي هستند. ساده‌انديشي همراه با برخي ملاحظات ديگر كه از آنها سخن نگوئيم بهتر است باعث نوعي وادادگي در پرونده هسته‌اي شد كه امروز توصيه مي‌كنند به آن دوران بازگرديم. (5) از طرفي سخني با رئيس جمهور محترم آقاي احمدي نژاد داريم. ما همت شما را در احقاق حقوق هسته‌اي ايران پاس مي‌داريم و از زحمات شما تشكر مي‌كنيم اما چند ملاحظه در مطالب و روش كار شما داريم كه لازم مي‌دانيم با صراحت بيان كنيم. (الف) اين مطلب درستي است كه پرونده ملي بايد در قلب ملت جاي پيدا كند و همينطور هم هست شما به حق در سخنان خود علي العموم به آن مي‌پردازيد تا اراده ملي پشتوانه اين پرونده قرار گيرد. اما توجه به حد ا مور نيز لازم است. هر چيزي كه بيش از حد تكرار شود بجاي اينكه اراده‌ها را تحريك كند موجب بي اعتنايي مي‌گردد. اينكه جنابعالي در تمام سخنرانيها در همه شهرها لازم مي‌دانيد راجع به انرژي هسته‌اي سخن بگويند به نظر مي‌رسد استراتژي تبليغي درستي نيست. (ب) مخصوصا برخي تصميمات مهم در پرونده هسته‌اي را شما در سخنراني در شهري بيان مي‌داريد كه به ذهن القا مي‌كند بدون پشتوانه فكري و تدبير لازم تصميم گيري مي‌شود و اصولا چه نيازي است رئيس جمهور سياستهاي مرحله‌اي اتمي را در سخنرانيها بيان دارد يك روز 3000 دستگاه غني سازي را اعلام مي‌كنيد چند روز بعد 60000 دستگاه غني سازي. ما از كم و كيف روش رسيدن به اين مراحل مطلع نيستيم و شايد نياز هم نباشد مطلع باشيم ولي با توجه به ضرورت سنجيده بودن كار به ذهن ما كه از بيرون به مساله مي‌نگريم چنين القا مي‌شود كه سخنان سنجيده‌اي نيست و محاسبه دقيق پشت سر آن وجود ندارد و اگر طراحي هم شده است نوع بيان شما القا مي‌كند پشتوانه كارشناسي ندارد. (ج) نوع بيان در مسائل اتمي آنقدر تهاجمي و با كلمات نه چندان زيباست كه در مخاطب القا مي‌كند يك حالت لج‌بازي در بحث اتمي راه افتاده است در حالي كه نفس حركت هسته‌اي كشور با تدبير رهبر معظم انقلاب داهيانه و باطمانيه مي‌باشد. سئوال اين است كه چه نيازي به اين گونه بيان است كه هم مستمسكي براي زورگويان شود تا فشار را زيادتر كنند و هم در داخل عده‌اي آنرا دستمايه راست نمايي روشهاي غلط گذشته خود كنند و هم در ذهن مردم القا نمايد كه رئيس جمهور به هر دليل در مساله هسته‌اي تندروي مي‌كند. اتفاقا در شرايطي كه آنان دنبال عمليات رواني داخلي كشور هستند رئيس جمهور بايد با آرامش و منطق درست راه و رسم هسته‌اي كشور را در حد نياز بيان دارد و در بسياري از موارد ديگران بايد سخن بگويند نه جنابعالي. (د) نوع برخورد شما در بحث هسته‌اي در سخنرانيها به نحوي است كه مساله هسته‌اي را نماد و شعار دولت خود كرده‌ايد. اولا اين حق نيست اين كار نظام است و همه دولت‌هاي گذشته به نحوي در آن مشاركت داشتند. ثانيا به همان ميزان كه حزبي برخورد كردن مساله هسته‌اي در اردوگاه دوم خرداد تقبيح مي‌شد تبديل شدن آن به شعار توسط شما هم ايراد دارد. چون مساله هسته‌اي وراي همه دولتها و سلايق است و مساله ملي است. دولتها مي‌آيند و مي‌روند اما مساله ملي مي‌ماند. همانطور كه تماميت ارضي ايران يا زبان فارسي و يا اسلاميت ربطي به اين يا آن دولت ندارند موضوع هسته‌اي هم اينگونه است. (هـ) دوستانه به جنابعالي كه فرد خدومي هستيد تاكيد مي‌كنيم كه نوع تبليغاتي كردن مسئله هسته‌اي در سخنرانيهايتان به گونه‌اي است كه به مخاطب القا مي‌كند شما خداي ناكرده براي سرپوش نهادن به برخي كاستيهاي دولت مساله هسته‌اي را چنان برجسته مي‌سازيد كه اشكالات دولت ديده نشود. به داوري در اين مبحث نمي‌پردازيم كه نيات را خدا مي‌داند فقط برداشت بيروني را روايت مي‌كنيم. اين موضوع براي دولت شما و شخص شما مضر است. دولت بايد پاسخگوي نيازهاي كشور در ابعاد مختلف باشد تورم گراني اشتغال و صدها امر ديگر. شما هم اهتمام داريد مسئله هسته‌اي هم موضوع مهمي است كه رئيس جمهور درحد خود بايد بدان بپردازد. اگر به ذهن مردم متبادر شود كه دولت براي انحراف ايجاد كردن در مطالبات مساله هسته‌اي را برجسته مي‌كند عملا شما پشتوانه ملي را در پيگيري هسته‌اي از دست خواهيد داد. (ز) مساله هسته‌اي ابعاد متنوعي دارد. مهمترين آن پيشرفت فني آن است كه در دوره شما بدان اهتمام خوبي شد و جاي قدرداني دارد. ولي بخشي از پرونده هسته‌اي ديپلماسي است كه ساز وكار خود را مي‌طلبد. گاه مذاكره نياز دارد گاه مقاومت گاه تاكتيكهايي براي آرام سازي گاه شدت گاه انعطاف. بهر تقدير پرونده‌اي به اين مهمي در بعد ديپلماتيك روش معقول خود را مي‌خواهد. بخش ديگري از كار هم كار رسانه‌اي براي مردم است. به نظر مي‌رسد نوع كار شما توجه به ابعاد همه جانبه آن ندارد و تصور نموده‌ايد صرفا با سخنرانيها و كار رسانه‌اي موضوع را مي‌توانيد حل كنيد. اين امر به معناي محروم كردن كشور از ظرفيت ديپلماسي است و اين حق نيست كه رئيس جمهور طوري عمل كند كه ظرفيتي از كشور كم خاصيت شود ضمن اينكه با اين روش هزينه كار را بالا مي‌بريد. اتمي شدن و استقامت در كار امري لازم و ضروري است اما نبايد رئيس جمهور هزينه ملي را براي تحقق اين كار بالا ببرد. در واقع از كيسه ملت نمي‌توان راحت بخاطر سلائق هزينه كرد. (ح) نكته ديگر اين است كه مردم بايد احساس كنند رئيس جمهور با واقع بيني درصدد حل مساله مي‌باشد. اينكه چه قطعنامه صادر شود و چه نشود آن را مهم نمي‌دانيد به نظر راه و رسم درستي نيست. مردم قوه تحليل دارند و قدرت تحمل هم دارند. قطعا قطعنامه فعلي به ضرر كشور بوده است حالا عده‌اي آنرا به دليل اعتراض خود خيلي بزرگ مي‌كنند كه افراط است تفريط آن هم اين است كه بگوئيم كاغذ پاره ! بهرحال اين قطعنامه مشكلاتي ايجاد مي‌كند خوب است رئيس جمهور به‌اندازه و حد آن با مردم سخن بگويند. مردم ايران مردم آگاهي هستند و از مسئولان هميشه جلوترند. فكر نكنيد اگر واقعيت را بگوئيد مردم حمايت نمي‌كنند بدانيد اگر سرپوش بگذاريد حمايت خود را از شما مي‌گيرند. اين قطعنامه ناحق است و در ابعاد محدودي مضايق ايجاد مي‌كند. بنابر اين نه صفر است و نه صد. چه نيكوتر كه مردم از زبان رئيس جمهور اعتدال و تدبير استشمام كنند. (ط) با توجه به مسائل فوق پيشنهاد به رئيس جمهور محترم اين است كه جز در مراسم بزرگ ملي كه اقتضاي زمان است به مسئله هسته‌اي نپردازند و در سخنرانيهاي استاني خود اينهمه از آن نگوئيد حتي در برابر قلدرمآبي‌هاي آمريكا و غربيها بگذاريد مسئولين پرونده درحد نياز موضع گيري كنند. هر مساله‌اي در كشور مسئولي دارد. ورود روزانه شما به مساله هسته‌اي مثل اين است كه به تمام مسائل مهم بهداشتي كشاورزي و دامپروري كشور نيز شما بپردازيد. مگر شما راجع به آنفلوانزاي مرغي در شهرها سخنراني مي‌كنيد يا راجع به ايدز يا سرطان و يالله! با اتخاذ اين روش اولا فضاي آرامتري در داخل ايجاد مي‌كنيد ثانيا احساس مي‌شود تدبير كافي در برخورد با موضوع حاكم است ثالثا ديپلماسي فضاي كافي براي تحرك پيدا مي‌كند و رابعا دولت به مسائل ديگري مي‌پردازد كه براي مردم ملموس هستند. (6) سخني هم با مردم بزرگوار داريم و آن اين است كه دور از غوغاسالاري عده‌اي كه اين روزها به پرگويي دچار شده‌اند اين برداشت را بپذيريد كه مساله هسته‌اي به آينده كشور و زندگي فرداي ايران و فرزندان شما مربوط مي‌شود. همت شما و نشان دادن اراده توسط شما قطعا دشمنان را مايوس مي‌كند. غربيها و بيگانگان عزت شما را نمي‌خواهند. عجله آنان در صدور قطعنامه براي تاثيرگذاري بر اراده شماست و ايجاد تشتت آرا و اختلافات بين مردم مرحله گذار است كه بايد با نشان دادن اراده طلايي ايرانيان از آن عبور كرد. بايد تحمل در برخي مشكلات هم داشت. شما سخنراني نمي‌طلبيد زياد حرف زدن نمي‌خواهيد از مسئولين تدبير طلب مي‌كنيد كه با هزينه كمتر اين خواست ملي را محقق كنند و عقب نشيني ننمايند. شما حرف خود را با حضور حماسي و پرشور در انتخابات زديد حالا در 22 بهمن با صداي بلندتر بزنيد. (7) رئيس سازمان انرژي اتمي اخيرا سخن درستي مطرح كردند كه اتمي شدن ايران مديون رهبر عظيم الشان انقلاب است. اين نكته حقي است كه استقامت ايشان و هدايت ايشان در دولت‌هاي مختلف كشور را به اين سطح رساند. قدردان همت ايشان هستيم و به خود اجازه مي‌دهيم كه از ايشان بخواهيم تا از جايگاه رفيع رهبري تدبيري نمايند كه به اين بگو مگوهاي حوزه نخبگان سياسي و مجلسيان و محافل مردمي خاتمه داده شود تا همگان با هر سليقه‌اي احساس كنند با دقت هرچه بيشتر اين دستاورد ملي حفظ مي‌شود و بيگانگان در اين شرايط حساس سواستفاده نكنند.
نظرات و پیشنهادها:
آدرس پست الکترونيکي :