Thursday, April 03, 2008

... و راسخان (ريشه داران) در علم گويند: بدان باور داريم، همه كتاب از جانب پروردگار ماست، و تنها خردمندان پذيراي اين پندند. (آل عمران ۷) استاد عاليقدر جناب آقاى دكتر سروش، مصاحبه خبرنگار راديو جهاني هلند با جنابعالي را كه تحت عنوان «كلام محمد» منتشر شده بود، پس از مدتي از انتشار آن خواندم و استقلال رأي و شجاعت علمي شما را در بيان آنچه درست مي‌پنداريد ستودم، بي ترديد نظريات شما در مواردي هم كه خلاف باورهاي عمومي است، از آنجا كه حركت آفرين و انگيزنده ايمان‌هاي آرام گرفته و ساكت است، بايد مورد استقبال و استفاده قرار گيرد و صاحبان انديشه را به ميدان تضارب آراء و تبادل افكار فرا خوانده و در جدالي احسن و دعوتي حكيمانه به سوي حقيقت، فضاي فرهنگي بسته و بي نور جامعه ما را گشايشي بخشد. اين قلم نيز كه همواره از آثار فكري شما سود برده و گهگاه نيز نقد و نظرياتي تقديم داشته است، اين بار نيز مي‌خواهد با طرح سؤالاتي كه از تعارض استنباط خود از كتاب خدا با نظريات اخير جنابعالي ناشي شده است، به بارور شدن اين بحث با بضاعت مزجات خود مددي برساند، باشد تا به ياري نازل كننده كتاب، گامي به شناخت كلام وحي نزديك‌‌تر شويم. عرايض بنده پراكنده و از زواياي مختلفي است كه ذيلاً به استحضار مي‌رساند: گوينده و مخاطب قرآن كيست؟پاسخ اين سؤال را خارج از بحث‌هاي كلامي و مجادله‌هاي لفظي، به سادگي مي‌توان با يك بار مرور اين كتاب دريافت كرد. ظاهر قرآن آشكارا نشان مي‌دهد كه حتي يك بار هم پيامبر سخنگو نيست و حتي يك آيه هم در سراسر قرآن نمي‌يابيم كه گوينده‌اش رسول مكرم باشد! البته، در مواردي با ذكر: قال الرسول، اذ تقول و ... گفتار او نقل شده است، ولي گوينده آن خداست نه پيامبر! و اين حقيقتاً شگفت آور است. چند سال قبل ترجمه‌اي از قرآن را به يك معلم آمريكايي كه پس از وقايع يازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ كنجكاو به محتويات قرآن شده بود، دادم. اولين سؤالي كه در ديدار بعدي بلافاصله از من كرد، اين بود كه: «گوينده و مخاطب قرآن كيست؟!» او كه در كتاب مقدس همواره حواريون و نويسندگان بخش‌هاي مختلف كتاب را «گوينده» مستقيم (يا از قول حضرت موسي و حضرت عيسي) يافته بود، از تنوع و تغيير دائمي گوينده و مخاطب در قرآن (كه كاملاً مغاير و متفاوت با كتابهاي متداول بشري است) شگفت زده شده و اين تغيير مستمر ضماير و زمان (گذشته، حال و آينده) او را آشفته كرده بود!! من البته در آن روز پاسخ مختصري به او دادم، ولي سؤالش همچنان در ذهنم باقي مانده بود تا امروزكه به بركت مصاحبه شما توانستم پاسخ دقيق‌تري براي آن به شرح ذيل پيدا كنم: الف: گوينده قرآن البته «خداي نامه» است و يكسره از قول او با ضماير متكلم وحده (من)، متكلم مع الغير (ما) يا غائب و در زمان‌هاي مختلف روايت مي‌كند، با اين حال گاهي فرشتگان گوينده مي‌شوند، گاهي انبياء، گاهي هم خود ما (در سوره حمد، يا در خلال ربناهاي قرآن) و بالاخره گاهي هم ابليس! از آن عجيب‌‌تر در مواردي هم زمين و آسمان و پوست بدن (فصلت ۱۱، ۲۱ و مشابه آن). ب: مخاطب تنوع در مخاطبين قرآن به مراتب بيش از گويندگانش است و اين فراگيري و شمول را در هيچ كتاب ديگري نمي بينيم . خودِ همين تغيير دائمي زمان (ماضي، مستقبل و حال) و ضمائر (همه حالات ششگانه) و تفاوت مخاطبين، نشانه خدائي و فرا زماني فرا مكاني بودن آن است كه ديگران را از آوردن مشابهش نا توان مي‌سازد. امّا انواع مخاطبين:• مخاطب قرآن در مواردي، بخصوص در سالهاي نخست، شخص پيامبر است يا اهل بيت او ... (۱) • گاهي مخاطب مومنين اند و خدا درباره پيامبر با آنها سخن ميگويد!در اين حالت آورنده قرآن غائب فرض مي‌شود.(2) • مردم معاصر پيامبر (اعم از مومن و كافر و منافق) مخاطب مستقيم آيات زيادي هستند. • در بسياري از موارد، اهل كتاب و بني اسرائيل مخاطب واقع شده اند، به گونه‌اي كه انگار اين كتاب براي هدايت آنها و در تأييد و تصديق و تقويت تورات و انجيل نازل شده است. • «ناس»، يعني توده‌هاي مردم، صرف نظر از ملت و آئين با خطاب‌هاي: يا ايها الناس (۱۹ بار) يا ايها الانسان، يا بني آدم و ... مخاطبين آيه‌هاي زيادي هستند. قرآن خود را: «هدي للعالمين» (هدايت براي عالميان)، «كافة للناس» (فراگيرنده همه مردم)، «نذيراً للبشر» (هشدار دهنده به بشريت) و «رحمهً للعالمين» معرفي كرده است. • مخاطب قرآن گاهي فرشتگان هستند (۳)، گاهي هم ابليس (۴) • زمين و آسمان (۵) و حتي موجودات (۶) نيز گاهي مخاطب قرآن واقع شده اند! در موارد فوق، اعم از گوينده يا مخاطب، خدا به عنوان يكي از دو طرف گفتگو و پيام مطرح است. عجيب اين كه در آياتي از قرآن خدا نه گوينده است و نه مخاطب، بلكه آنچه نقل شده «ديالوگ» يا گفتاري است در زمينه‌هاي زير: • مكالمه اهل بهشت با يكديگر يا با جهنميان (۷) • مكالمه جهنميان با يكديگر يا با بهشتيان (۸) • مكالمه فرشتگان با بهشتيان يا جهنميان (۹) • مكالمه ابليس با جهنميان (و بر عكس) (۱۰) عالم قيامت هنوز رخ نداده است و جز خدا، كه خالق زمان و مكان و خارج از آندوست، كسي نمي تواند ناقل اين احوال و اقوال باشد. چگونه پيامبر محدود در زمان و مكان مي‌توانسته گوينده اين سخنان باشد؟ همانطور كه گفته شد، حتي براي نمونه، يك آيه هم در قرآن نمي بينيم كه پيامبر به زبان خودش (نه نقل خداوند) مردم را مخاطب قرار داده باشد. در حالي كه اشعار مولوي و حافظ، مگر در مواردي نادر، تماماً سخن مستقيم آنان خطاب به مردم است. آيات قرآن در پنج زمينه:۱- گذشته (تاريخ انبياء و امت‌هاي پيشين) ۲- حال (معاصرين پيامبر) ۳ - آينده (احوالات قيامت) ۴- طبيعت (آيات خدا در آفاق و انفس) ۵- شريعت (اصول و قوانين زندگي سالم) نازل شده و هر سوره‌اي تركيب و آرايشي از اين هماهنگي را نشان ميدهد. پيامبر اسلام به دليل «امّي» بودن، به جز مختصري از مورد سوم، هيچ اشراف و اطلاعي از اين مجموعه، نداشته است تا گوينده اين شگفتي‌ها باشد. قرآن اصرار دارد بر اين نكته تأكيد كند كه او (قبل از نزول قرآن) «نميدانست كتاب چيست و ايمان كدام است». (۱۱) در عمر خود نه كتابي خوانده و نه خطي نوشته بود (۱۲) و «فقط» از «وحي» تبعيت مي‌كرد. (۱۳) ديكته كردن قرآن چگونه ممكن است قرآن كلام پيامبر باشد در حالي كه در اين كتاب ۳۳۲ بار فرمان «قل» (بگو) به پيامبر داده شده و او عيناً اين فرمان را با ذكر كلمه «قل» در قرآن آورده است!! از قذافي (راست يا دروغ) نقل شده است كه گفته بود حال كه پيامبر همه اين اوامر را ابلاغ كرده است، بهتر است براي خلاصه كردن قرآن همه «قل‌ها» را حذف كنيم!! باز هم عجيب آن است كه ۳۳۱ بار در اين كتاب سخن ديگران و عموماً مخالفين (با افعال: قالوا، يقولون و ...) آمده و قرآن با آزاد منشي پند آموزي عيناً گفتار دشمنان خدا و رسول را نقل كرده تا يكطرفه به قاضي نرفته باشد!! آيا مي‌توان گفت پيامبر شخصاً خلاف تعاليم خود چنين تصميمي را گرفته بود؟ لحن قرآن درباره پيامبر آنچه برخي از خوانندگان قرآن را به شگفتي، و برخي از مفسران را به توجيه و تغيير ظاهري برخي آيات وا داشته است، لحن اين كتاب درباره پيامبران، به طور اعم و پيامبر مكرم اسلام به طور اخص است، به طوري كه بيش از تجليل و تمجيد و تحسين، لحن تذكر و تربيت و تنبيه و حتي تهديد!! دارد. ما معتقد هستيم كه «متولي بايد احترام امام زاده را نگه دارد»! راستي چرا خدا بندگان برگزيده‌اش را عتاب و خطاب مي‌كند و هشدارهاي هراس آور مي‌دهد؟
• حد اقل چهار بار در موضوعات مربوط به: قضاوت ميان مردم، تحمل مخالفين، توحيد و قيامت، به پيامبر اسلام دستور «استغفار» داده است (۱۴) هر قدر هم در توجيه و تأويل و تغيير معناي متعارف «استغفار ذنوب» تلاش كنيم، اصل آنرا نمي توانيم انكار نمائيم. • نوزده بار در قرآن هشدار صبور بودن به پيامبر داده شده است.: احقاف ۳۵- همچون رسولان داراي اراده صبر كن و بر(ايمان آوردن مخالفان يا عذاب آنان) طلب شتاب مكن... ص ۱۷- بر آنچه مي‌گويند صابر باش و بنده ما داود را بياد آر كه (در تحمل گفتار مخالفين) نيرومند بود. قلم ۴۸- در تحقق حكم پروردگارت صابر باش و همچون صاحب الحوت (يونس) نباش كه ... • ۹ بار خداوند با فرمان «لا تطع» (مبادا اطاعت كني) پيامبر را از پيروي كافرين، منافقان، غافلان، اكثريت گمراه و ... هشدار داده است.
• سوره احزاب كه بخشي از آن درباره پيامبر و اهل بيت آنحضرت است، با جمله: «اي پيامبر از خدا بپرهيز» «يا ايها النبي اتق الله ...» آغاز مي‌گردد. • اصلاً يك سوره در قرآن با اشاره به «محروم كردن پيامبر بر خود، آنچه را كه حلال بود)! سوره «تحريم» نامگذاري شده است، تا با مذمتي تلويحي نشان دهد پيامبر اسلام حتي در مورد شخص خود نيز اختيار اِعمال نظر نداشته است، چه رسد به اصل كتاب!: يا ايها النبي لم تحرم ما احل الله لك ... (اي پيامبر چرا چيزي را كه خدا بر تو حلال كرده بود بر خود حرام كردي ...) • تنها مذمت فوق نيست، كه در ارتباط حبيب و محبوب صادر مي‌شود، سوره‌اي ديگر به نام «عبس» يك چهره در هم كشيدن ساده پيامبر را در برابر كوري كه مجلس هدايتي مهمي را با خطاب‌هاي بلند «يا محمد» خود مختل كرده بود، نامگذاري مي‌شود و اين نقد را در تاريخ ابدي مي‌كند! ابطال‌پذيرى اشارات تاريخى قرآن جناب دكتر، از آنجايي كه شما در تأييد نظريه‌تان اشاره‌اي به ديدگاه مرحوم طالقاني داشتيد، عبارت ذيل را كه عيناً در تفسير سوره «عبس» و درباره روي در هم كشيدن رسول آمده باستحضارتان مي‌رسانم: «شخص پيامبر اكرم (ص) در طريق رسالت و دعوت آنچنان محكوم و مقدور وحي بوده كه در كمترين انديشه و حركاتش مراقبت مي‌شده، و همين دليل قاطع است كه وحي پيامبران از نوع كشف و الهامات عادي نيست و همچنين از مبدء لاشعور كه روان كاوان جديد براي توجيه هر پديده نفساني به آن روي مي‌آورند و آن را كليد رمز براي گشودن اسرار روحي مي‌شمارند نمي باشد ... مبدء وحي كه در طريق انجام رسالت الهي و پيشرفت آن، مراقب رسول مسئوول رسالت بود آن چنان كه به انديشه‌ها و اطوار و حركات، حتي نگاه‌ها و خطوط چهره‌اش عنايت خاص داشت» جنابعالي اظهار داشته ايد: «آن چه قرآن درباره وقايع تاريخي، ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني مي‌گويد، لزوماً نمي تواند درست باشد.» در جاي ديگري اضافه كرده ايد: «اگر قرآن را بخوانيد، حس مي‌كنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح، در حاليكه گاهي اوقات پر ملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معولي است.» امّا آن چه خداوند «درباره وقايع تاريخي و ساير اديان» در قرآن ذكر كرده است صريحاً مؤكد ساخته كه: «اينها اخبار غيبي است كه بر پيامبر وحي مي‌شود (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك) نه نقل سينه به سينه مردم و اسطوره‌هاي تاريخي» نگاه كنيد: سوره هود آيه ۴۹ (درباره داستان طوفان نوح) اين از اخبار غيبي است كه بر تو وحي مي‌كنيم . نه تو و نه قومت هيچكدام قبلاً از آن آگاهي نداشتيد . سوره يوسف آيه ۱۰۳ (درباره ماجراهاي يوسف و برادرانش) اين از اخبار غيبي است كه بر تو وحي مي‌كنيم، تو نزد آنها نبودي آنگاه كه قرعه كشي مي‌كردند تا كداميك كفالت مريم را به عهده بگيرند و آنگاه (نيز) كه با يكديگر در اين موضوع مخاصمه مي‌كردند. سوره هود آيه ۱۰۰ (درباره ماجراهاي فرعون و قومش) اين از اخبار مردم شهرهاست كه «ما بر تو مي‌سرائيم) برخي همچنان بر پا و برخي از صحنه هستي درو شده‌اند. به طور كلي قرآن همه قصص انبياء را «كلام خدا» و ذكر و يادآوري مستقيم او بر رسول ناميده (طه ۹۹) و آنها را «قصص الحق» يعني ماجراهاي تحقق يافته و راستين، نه سمبليك و اسطوره‌اي شمرده است. خداوند از اين كه پيامبر با حسن نيت و خوش بيني ذاتي خود همواره اجازه خواستن منافقان براي ترك جبهه به بهانه‌هاي مختلف را رخصت مي‌داد و حكمت و ضرورت «نه گفتن» را بعضاً ناديده گرفته بود، او را «مشمول عفو خدا» مي‌شمارد:توبه ۴۳ – خدا تورا ببخشد! چرا به آنها اجازه دادي ... (عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ...) جناب دكتر، اگر «پيامبر آفريننده و توليد كننده وحي است»، چگونه مي‌توان دلايل روشن و تهديدهاي بسيار شديد ذيل را ناديده گرفت:حاقه ۳۸ تا ۴۹:«سوگند به همه آنچه مي‌بينيد و همه آنچه نمي بينيدكه اين قرآن قطعاً سخن رسول گرامي (جبرئيل) (۱۵) است و سروده‌هاي يك شاعر نيست، ولي اندكي باور مي‌كنند! گفتار يك كاهن هم نيست، هرچند اندكي پند مي‌پذيرند، بلكه نازل شده‌اي از جانب رب العالمين است . اگر او (پيامبر) سخناني بر ما بسته بود، قطعاً او را به چنگ قدرت مي‌گرفتيم، آنگاه شاهرگش را قطع مي‌كرديم، در حاليكه هيچيك از شما قادر به دفاع از او نبود.» همچنين: اسراء ۷۳ و ۷۴ «نزديك بود از آن چه بر تو وحي كرديم غافلت كنند كه غير آن را به ما نسبت دهي، تا در اين صورت تورا به دوستي گيرند، و اگر تو را ثبات قدم نبخشيده بوديم، نزديك بود اندكي به آنان متمايل شوي .در اين صورت تو را دو چندان در حيات دنيا و دو چندان پس از مرگ مي‌چشانديم و در برابر ما هيچ ياوري براي خود نمي يافتي.» پيامبرى و شاعرى جنابعالي با استفاده از استعاره شعر براي تبيين مسئله وحي آورده ايد: وحي «الهام» است. اين همان تجربه‌اي است كه شاعران و عارفان دارند... وحي بالاترين درجه شعر است، شعر ابزاري است معرفتي ... شاعر احساس مي‌كند منبعي خارجي به او الهام مي‌كند ... شاعر مي‌تواند افق‌هاي تازه‌اي را به روي مردم بگشايد. بنده مطلقاً منكر وجوه مثبت شعر و ادب و انواع هنرها در تلطيف روح انساني و تقويت اهداف آرماني آدمي نيستم، و نيز ميدانم كه كاربرد و مدعاي شعر امروز با آنچه در روزگار جاهليت مرسوم بود بعضاً متفاوت است، با اين حال از آن جائي كه شناسائي وحي از طريق استعاره شاعري را در تعارض با اصرار جدي قرآن در تفكيك اين دو مقوله مي‌يابم، بيم دارم كه چنين تمثيل و تشبيه و استعاراتي محتواي خدائي وحي را در سطح ذهن پردازي‌هاي بشري نازل كند. جنابعالي بهتر مي‌دانيد كه «شاعري» اتهامي بوده است كه منكرين پيامبر عليه او به كار مي‌بردند و قرآن اصرار داشته تصريح نمايد: «پيامبر را شعر نياموخته ايم و (شاعري) شايسته او هم نيست، آن (چه عرضه كرده) جز يادآوري و خواندني روشنگري نيست . تا هر آن كس را كه زنده است از خطرات هشدار دهد و گفتار را درباره ناسپاسان تحقق بخشد» (ياسين ۶۹) شما شعر را در كنار علم و فلسفه ابزاري معرفتي تلقي كرده ايد، كه از منبعي خارجي به شاعر الهام مي‌شود. امّا قرآن اين منبع را اوهام و خيالات و ذهنيات دور از عمل مي‌نامد كه موجب سرگرداني در وادي‌هاي بي مسئوليتي و دل خوشي به خيال پردازي‌هاي سرگرم كننده مي‌شود، البته بااستثناء شمردن كسانيكه هنر خود را در خدمت دفاع از محرومين و ظلم ستيزي قرار مي‌دهند: سوره شعراء آيه ۲۲۴: شاعران را رهروان گمراهي (نه رشد) پيروي مي‌كنند، آيا نمي بيني كه در هر صحراي سخن سرگردانند و سخناني (به مبالغه) مي‌گويند كه به آن عمل نمي كنند؟اگر شاعراني همچون سعدي و حافظ و مولوي و امثال آنها در سرزمين‌هاي ديگر سخناني نغز و نكته آموز گفته اند، يا از منبعي الهي الهام گرفته و به «حبل الله» چنگ زده اند و يا به حبلي از مردم (حبل الناس) و حمايت از آنها در برابر ستمگران آويخته اند. و گرنه تاريخ ما ليست بلندي از شاعران مديحه سراي درباري كه صله بگير سلاطين و سرپوش ستم كاريهاي آنها بودند پيش رو دارد. وحى مكانيسمى عام جنابعالي در تبيين خود از مسئله وحي و با نقد ديدگاه سنتي، در واقع دو نظريه مخالف را به سادگي تعريف كرده ايد:۱- ديدگاه سنتي، كه قرآن را به تمامه كلام خدا، مصون از خطا، و پيامبر را همچون ضبط صوت تكرار كننده الهامات مي‌داند . ۲- ديدگاه نو گرايان، كه قرآن را كلام پيامبر، و در مسائل اين جهاني و جامعه انساني خطا پذير و قابل نقد مي‌داند. اين قلم را گمان بر اين است كه ضمير به كاربرده شده در مكانيسم وحي، چه بسا راهنماي مفيدي براي نزديك شدن به فهم مسئله و رسيدن به تلفيقي از اين دو تلقي باشد و به خواست خدا برخي سوء تفاهم‌ها را مرتفع سازد . توضيح آنكه خداوند در قرآن افعال خود را گاهي با ضمير «من» (اني، انا، و ...) مطرح كرده است (۱۶) و گاهي هم با ضمير «ما» (انّا، نحن و ...) (۱۷) و عجيب اينكه مسئله وحي را، به غير از يك استثناء (۱۸)، همواره (۳۳ مرتبه) با ضمير متكلم مع الغير (ما) عنوان كرده است! (۱۹) مثل: اوحينا (ما وحي كرديم)، نوحي (ما وحي مي‌كنيم)، نوحيه، نوحيها، وحينا (وحي ما) . براستي چه تفاوتي ميان «منِ» خدا با «ماي ِ» او در مكانيسم وحي وجود دارد و چرا مسئله وحي را مربوط به «ما» شمرده است؟! اين ما چه كسي يا چه كساني هستند؟! در مثالي ساده شايد بتوانيم به فهم مسأله نزديك شويم، وقتي مدير مدرسه‌اي اعلام مي‌كند «ما» امسال يكصد نفر در دانشگاه قبولي داديم، هيچكس فكر نمي كند كه اين موفقيت با دخالت شخصي و پارتي بازي شخص مدير حاصل شده است، بلكه بديهي مي‌داند كه عملكرد مديران، معلمان و كاركنان مدرسه تحت سرپرستي و برنامه ريزي مدير از يكطرف، و همت و تلاش قبول شدگان از طرف ديگر اين پيروزي را بار آورده است. در مدرسه هستي نيز پيامبران و اولياء الهي شاگردان ممتازي هستند كه توفيق ورود به دانشگاه سعادت و رضايت رب را پيدا مي‌كنند، با اين تفاوت كه نقش مدير در مدارس دنيائي محدود و معين و عاملي در كنار عوامل ديگر است و نقش «رب العالمين» مطلق و همه جانبه و مولد و موجد بقيه عوامل مي‌باشد. جنابعالي با دخالت دادن احساسات و احوالات روحي پيامبر و حتي تأثير شاد و طربناك يا ملول و محزون بودن او در متن اين كتاب، در حقيقت قرآن را به دو بخش خدائي (مربوط به خدا شناسي، آخرت و اخلاقيات) و بخش تاريخ و اجتماعيات و ... كه ابطال پذير و در معرض خطا هستند تقسيم كرده ايد!؟ و پيامبر را شاگرد اولي شمرده ايد كه تنها بعضي از نظريات مدير مدرسه هستي را منتقل كرده است. از آن جايي كه در مكانيسم وحي، ضمير «ما»، نقش پروردگار (مشيت حكيمانه هدايت و رحمت او) را در به كار انداختن انرژي‌ها و عوامل وحي (جبرئيل امين) نشان مي‌دهد، و شخص رسول جزئي از ضمير «ما» و ميوه و محصول اين فرآيند است، اين جزء كه «امانت دار» پيام و مأمور ابلاغ آن به مردم است، نمي تواند حامل بخشي از پيام بوده و بخشي ديگر را «به زباني كه خود مي‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصوير و دانشي كه خود در اختيار دارد منتقل نمايد.» اگر شاگرد اول مدرسه هستي، نقش كاملاً مشابه بقيه شاگردان (در مدارس دنيائي) پس از خاتمه تحصيلات داشت، اشكالي پديد نمي آورد كه به راه خود برود، اما از آنجا كه حامل امانتِ «نبوت» و آگاهي بخشي به ديگران شده، منطقاً نمي تواند تعاليمش مخلوطي از «جنبه‌هاي كاملاً بشرى» و محصول طربناكي يا تلخكامي او از يك طرف و «جنبه‌هاي الهي» از طرف ديگر باشد. «مـن ِ» محمّد در تسخير «وحى» الهى (۲۰) آيا دين و كتاب الهي محصول تراوشات ذهني خّلاق پيامبر است،كه پس از جستجوها و تجربياتي طولاني و تفكرات و تلاش‌هائي در حل معضلات اجتماعي، تحت تاثير الهامات الهي به تدريج شكل گرفته است؟ آيا منشأ و محور و مقصود اصلي، شخص پيامبر است و او آفريننده وحي و قرآن است؟ چنين باورى تناقض صريح با برخي آيات قرآن كه مكانيسم دريافت وحي را صد در صد مستقل از تجربه و تلاش و حتي اراده رسول معرفي كرده است دارد. از جمله: قيامت ۱۶ الي ۱۹ لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ. فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ .ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ (اي رسول، به هنگام دريافت وحي) زبان خويش حركت مده تا بر (خواندن) آن شتاب كني . جمع كردن آن (در حافظه تو) و خواندنش بر ماست، پس همينكه ما خوانديم آن را دنبال (تكرار) كن، پس از آن نيز بيانش بر ماست. مرحوم علامه طباطبائي (ره) در تفسير الميزان، اين توصيه را به عنوان جمله معترضه‌اي براي «رعايت ادب الهي براي پيش نيفتادن در خواندن وحي قبل از اتمام آن» تلقي كرده است، مثل اينكه معلمي به شاگرد خود كه در حين درس سؤال مي‌كند، مي‌گويد حرف نزن بگذار من سخنم تمام شود و اضافه كرده است: «جمع كردن آنچه به تو وحي مي‌شود و پيوسته كردن اجزاء آن بيكديگر و قرائت آن بر تو به عهده ماست و هيچيك از اينها از ما فوت نمي شود تا تو عجله كني و قبل از خواندن ما آنرا بخواني ... نخست آنرا در ذهن تو از فراموشي و دگرگون شدن حفظ نموده و سپس با زبانت براي مردم مي‌خوانيم و بيان مي‌كنيم.» هرچند توضيحات مرحوم طباطبائي مستقل بودن وحي را از تلاش ذهني و حافظه و حواس و حتي زبان گيرنده آن نشان مي‌دهد، با اين حال جمله «رعايت ادب الهي» و مثالي كه زده شده، قياسي بشري به نظر مي‌رسد. برداشت دقيق‌‌تر و فني‌‌تر و علمي‌‌تر از اين آيه را در تحليل «مالك بن نبي» نويسنده نو گراي ِ متفكر و مبارزِ بزرگِ الجزائري در كتاب «پديده قرآني» مي‌توان يافت كه مناقضات بين وحي قرآني و «من ِ» محمد يا استعداد و گرايش طبيعي او را با آنچه وي را در حالت پذيرندگي وحي قرار مي‌داد به روشني بيان كرده است: «در آغاز رسالت، هنگامي كه پيامبر خود را در حالت پذيرش وحي مي‌يافت، طبيعتاً حافظه‌اش را به كار مي‌گرفت تا آيات را به تناسب وحي شدنشان حفظ نمايد. اين عمل، يك رفتار غريزي و ماشيني بوده مثل هركس كه به ديگري گوش مي‌دارد و مي‌خواهد گفتار او را حفظ نمايد و به همين دليل گفتار را در دل خود تكرار مي‌نمايد. تكرار كردن، در واقع، اجراي يك عمل ذهني غريزي و فطري اساسي است ... اين عمل به طور طبيعي از خود «من» در هر مرحله‌اي از آگاهي باشد سرچشمه مي‌گيرد... آيه بالا دقيقاً در جهت عكس و بر خلاف رفتار طبيعي محمد نازل مي‌شود، چه وي براي تكرار و حفظ كلماتي كه در فضاي ذهن او پديدار مي‌شوند و ذهن او را با طنين آهنگين خود، تحريك كرده و متمركز ساخته اند تا حدي اراده خود را آزاد گذارده است ... و به اين دليل، آيه قصد دارد كه در وجود محمد فعاليت آزادانه حافظه را – كه مكانيسم آن دقيقاً در «تكرار منع شده» است، حذف نمايد... بدين ترتيب، آيه باز هم فراتر مي‌رود، نه تنها قدرت اختيار و اراده انساني و تمايل موجود در محمد براي عمل ذهني غريزي (حفظ آيات) را، بلكه حتي قانون رواني فعاليت «حافظه» را نيز در بر مي‌گيرد و منع مي‌نمايد ... تضاد دوگانه اين آيه با تمايل طبيعي محمد و با قانون كلي حافظه، به نحوي خاص غرابت و شگفت انگيزي پديده‌اي را مطرح مي‌سازد كه بدين ترتيب، در زمينه‌اي مطلق و مستقل از عوامل مؤثر رواني و زماني جايگزين مي‌گردد، در نتيجه، اين تضاد دوگانه، ويژگي ماورائي و مطلق پديده قرآن را مشخص مي‌نمايد.» (۲۱) پديده فوق شبيه نوشتن متني عالمانه به دست فردي عامي و بي سواد است كه به عنوان «مديوم» تحت تأثير هيپنوتيزم و القاي رواني در حالت خواب قرار گرفته باشد، يا كسي كه با چشمان بسته نيمه‌هاي شب از بستر خارج شده و مسيري مشخص را به راحتي طي كرده باشد. (۲۲) در اين مورد گوئي اندام و اعضاء و جوارح او در اختيار نيروئي بيروني است و به اراده او حركت مي‌كند. آيا مي‌توان گفت پيامبر در اخذ و انتقال وحي شبيه دستگاههاي ضبط و پخش عمل كرده است؟ ما هر قدر ذهن پيامبر را پاك و خالص و حافظه او را نيرومند و خطا پذير تصور كنيم، نمي توانيم نسبي بودن ظرفيت درك و فهم انسان و تأثير زمينه‌هاي تجربي و تربيتي او را در آنچه مي‌فهمد ناديده بگيريم. در اين صورت جريان وحي همچون آب خالصي كه از منشآ جوشش و جريان خود به تدريج رنگ و رسوب بستر را مي‌گيرد، سخنان پيامبر تلقي او از كلام الهي و درك و فهمي نسبي، با توجه به امي بودن آن رسول، محسوب مي‌گشت، نه عين كلام الهي و آنچه براي هدايت بشر تا آخرت نازل شده است. شكيب نه شتاب: طه ۱۱۴ فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا پس خداوندِ پادشاهِ حقِ برتر و بالاتر است و تو به خواندن (آنچه بر تو وحي مي‌شود) قبل از اتمام آن شتاب مكن و بگو پروردگارا علم مرا بيفزاي. اين آيه نيز همچون آيه ۱۱۶ سوره قيامت رسول را از شتاب براي خواندن آنچه بر او الهام مي‌شود، قبل از انقضاي وحي، باز مي‌دارد و انگيزه‌اش را براي علم بيشتر افزايش مي‌دهد. آيا چنين توصيه‌اي اگر محتواي وحي محصول تراوشات فكري و تجربه و تفكر و تلاش‌هاي سياسي اجتماعي پيامبر بود معنائي داشت؟ كدام منطق ممانعت از شتاب و شكوفائي ذهن خلاق و جرقه‌هاي جستجو گرانه را مي‌پذيرند؟ در اين صورت، مطالبِ علميِ فراوان قرآن را كه دور از ذهن معاصرين پيامبر بوده است، چگونه مي‌توان توجيه كرد؟ به قول «موريس بوكاي» پزشك عاليقدر فرانسوى: «نمي توان پذيرفت كه بسياري از مطالب قرآني كه جنبه علمي دارند، با توجه به درجه آگاهي و معلومات در زمان محمد(ص) اثر يك انسان باشد... بدين ترتيب كاملاً معقول و صحيح است كه نه تنها قرآن را به عنوان يك وحي بپذيريم، بلكه حتي به اصالت تضمين شده‌اي كه عرضه مي‌دارد، و وجود قضاياي علمي كه پس از تحقيق در زمان ما به عنوان يك شكست براي فرضيات بشري تلقي مي‌شود، براي «وحي قرآني» نيز مكاني كاملاً ممتاز قائل شويم.» مكانيسم محافظت كننده از وحى (در برابر عوامل بيروني و دروني ذهن پيامبر) سوره جن ۲۶ تا ۲۸ عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا . إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا . لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا . (خداوند)، دانايِ پنهاني‌هاي عالم است و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمي سازد. مگر رسولي را كه پسنديده باشد، (در اين صورت حتماً) رصدي (نيروي نگهبان و مراقبي) از پيش رو و پشت سر (مسير بين گيرنده وحي تا مردم و بين مبدأ وحي تا رسول) داخلِ (سيستم) مي‌كند. تا بداند (اطمينان حاصل نمايد) رسالت پروردگارشان (انتقال وحي به مردم را) ابلاغ كرده اند يا نه، خداوند به انچه در (انديشه و دل) آنان است، احاطه كامل دارد و به شماره (كميت) هر چيز در عالم آگاه است. از آيات فوق اجمالاً نتايج مهم زير استنباط مي‌شود:۱- خداوند رصدي (نيرو يا فرشته اي) بر رسولان گيرنده وحي مي‌گمارد تا آنچه را بر آنان وحي مي‌شود، بدون كم و كاست و دخالت ذهن و انديشه به مردم ابلاغ نمايند. ۲- اين رصد، هم مسير ابلاغ به مردم را حفاظت مي‌كند و هم مسير مبدأ صدور تا گيرنده وحي، يعني جبرئيل را (بين يديه و من خلفه) ۳-ظرفيت‌هاي ذهني گيرندگان وحي و ميزان معلومات و تجربيات زندگي آنها براي فرستنده وحي كاملاً آشكار است و او احاطه كامل به افكار و انديشه‌هاي آنان دارد، لذا مي‌تواند از نفوذ نظريات و برداشت‌هاي شخصي آنان در محتواي وحي ممانعت نمايد. ۴- عدد اشياء، يعني نظام مقداري همه چيز، از جمله وحي و مباحث هدايتي، نزد خدا شمرده شده و متناسب و مقدر است. بنابر اين، نمي تواند تابع تلقي ذهني و استنباط‌هاي مستقل و پيش بيني نشده و خارج از نظام تقديريِ فرد گيرنده باشد. مرحوم طباطبائي ذيل اين آيه در تفسير الميزان گفته است: «سلوك رصد پيش رو و پشت سر رسول براي حفظ وحي از هر تخليط و تغيير دادن، يعني كم و زياد كردن است ... براي اين رصد مي‌گماريم تا محقق شود كه رسولان رسالاتِ پروردگارشان را به مردم ابلاغ كرده اند و بدون تغيير و تبديل ابلاغ كرده اند... آيه شريفه مي‌رساند كه وحي خدا، از مصدر وحي گرفته تا نفس رسول و از رسول گرفته تا مردم، از هرگونه تغيير و تبديلي ايمن است.» طباطبائي مفهوم تعبير «بين يديه و من خلفه» را «امتداد و مسافت موهومي دانسته كه انسان از شنيدن كلمه رسالت در ذهن خود تصور مي‌كند». «بين يديه»، يعني مردمي كه رسول به سوي آنها فرستاده شده و «من خلفه» يعني مصدر وحي. تضمين حفاظت ابدي در برابر عوامل ابطال كننده علاوه بر آيات ۲۶ تا ۲۸ سوره جن كه مكانيسم محافظت كننده از وحي را از طريق «رصد» (نيرو يا فرشته محافظت كننده» بيان مي‌كند، آيات ديگري نيز بر تضمين سلامت وحي، از دخالت عوامل بيگانه تكيه دارد كه ذيلاً به مهمترين آنها اشاره مي‌كنيم:

۱- حجر ۹ اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ همانا ما خودمان ذكر را نازل كرده و همانا ما خود محافظ آن هستيم. در اين آيه كوتاه، مسئله محافظت از وحي از چندين طريق ادبي مورد تأكيد قرار گرفته است (۲۳) همه اين ادوات تأكيد نشان مي‌دهد تا چه حد موضوع حفاظت از وحي مهم و محوري مي‌باشد. منظور از «ما» (انّا، نحن) در آيه فوق خداوند و فرشتگان، يعني همه عوامل و نيروهاي مؤثر و دست اندر كار جهان هستي، مي‌باشند كه در حفاظت از «ذكر» (قرآن) در برابر عوامل و انديشه‌هاي ابطال پذير بشري مشاركت دارند. منظور از حفاظت، حفاظت مطلق و هميشگي از زمان نزول وحي تا قيام قيامت بوده، هم ظرفِ پذيرنده وحي، يعني قلب پيامبر را شامل مي‌گردد و هم ظرف زماني ِ پس از ابلاغ و تلاوت آيات براي مردم را، تا آخر زمان. اين سخن را آيه زير بهتر توضيح مي‌دهد:

۲- فصلت ۴۱ و ۴۲ ... َإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ محققاً آن (قرآن) كتابي فراتر (ابطال ناپذير) است. باطل نه از پيش رو (زمان حال و آينده) و نه از پشت سر (گذشته تاريخ) بر آن راه نمي يابد، (چرا كه) از جانب حكيمي حميد نازل شده است. به تعبير«الميزان»: «ما بين يديه و من خلفه» زمان نزول قرآن و عصرهاي بعد از آن تا روز قيامت را در بر مي‌گيرد. يعني قرآن از هر جهت مصون از دستخوش بطلان بوده، ممكن نيست چيزي كه از قرآن نباشد در آن راه يابد و يا تحريف و تغيير نمايد.» اينكه مكانيسم اين محافظت چگونه است، براي ما روشن نيست، همين قدر گفته شده كه آن حقيقت، پيام خواندني داراي مجد و معنايي بس بلند است كه در «لوح محفوظي» قرار گرفته است: بروج ۲۱ و ۲۲ بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ . فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ بلكه اين قرآني مجيد است . در لوحي محفوظ. اتفاقات غير منتظره‌اي همچون: افك عايشه، جنگ احزاب، داستان ابولهب، شيطنت‌هاي منافقين و امثالهم كه به آنها به عنوان حوادث غير مترقبه و پيش بيني نشده‌اي كه در شكل گيري قرآن نقش داشته اند، نگاه مي‌شود، تماماً محمل‌ها و مصاديقي براي انتقال پيام بوده اند و اگر چنين حوادثي اتفاق نمي افتد، در قالب حوادث ديگري اين پيام‌ها منتقل مي‌گرديد. ما اگر شرايع الهي را صد در صد تابع تحولات تدريجي شخصيتي و تجربه تاريخي رسولان بدانيم، در توجيه تحولاتي كه قرآن از زندگي آنها بيان داشته، دچار تناقض مي‌شويم. علوم دقيقه نظم فعلى قرآن را اثبات مى كند آيا جاي يك يك سوره‌ها و آيات به دستور خدا و زير نظر خاص پيامبر تعيين شده و قطعيت يافته و به همان ترتيبي كه الان در دست ماست تقدس ماورائي دارد، يا بر مبناي دخالت نظر و اجتهاد اصحاب شكل گرفته است؟ اگر در گذشته‌هاي دور با فلسفه و كلام و عرفان و ادبيات، رسيدن به حقيقتِ وحياني بودن كامل قرآن، مشكل و محال مي‌نمود، امروز از طريق علوم دقيقه، بخصوص رياضيات و آمار و به كمك كامپيوتر و ابزار الكترونيكي، به نتايجي مي‌توان رسيد كه با كنكاش‌هايِ قابلِ چون و چرايِ عقل نظري، تفاوت اساسي دارد. در اينجا ديگر ذوق و سليقه دخالتي ندارد و ارقام و اعدادِ قطعي، منصفان را مجبور به تسليم مي‌كند. ملاحظات «رشاد خليفه» محقق مصري، در كشف كد رياضي قرآن (هرچند بعد‌ها ادعاهاي باطلي كرد و برخي يافته‌هايش جاي چون و چرا دارد) حقايق غير قابل انكاري را آشكار ساخت. مضرب مشترك بودن عدد ۱۹ در ۲۹ سوره‌اي كه با حروف مقطعه آغاز مي‌شوند، و صدها شاهد آماري براي اثبات اين نكته و نكات رياضي فراواني كه توسط او يا شاگردانش مطرح گرديد (از جمله روابط بسيار حيرت آوري كه اعداد ۷ و ۹ و ۴۰ و ... در قرآن دارند) نشان داد كه حتي يك كلمه را نمي توان در قران جا به جا كرد، چه آنكه خواسته باشيم اجتهاد اصحاب را در ترتيب فعلي قرآن دخيل بدانيم. تحقيقات فوق در ايران نيز از جمله توسط آقاي دكتر سيد محمد فاطمي استاد فيزيك دانشگاه تهران پيگيري و تكميل گرديد و در سال ۱۳۷۲ در مجموعه‌اي به نام «آيت كبري» همراه با دهها جدول و نمودار با صدها رابطه شگفت آور رياضي عرضه گرديد. نويسنده ديگر مصري «عبدالرزاق نوفل» در كتاب «معجزات عددي قرآن» به حدود ۱۵۰ رابطه يا تساوي عددي در قرآن اشاره كرده همچون تساوي واژه‌هاي متضاد: دنيا و آخرت، صبر و شكر، زن و مرد، شيطان و فرشته و ... همچنين تكرار ۳۶۵ بار كلمه يوم (مساوي تعداد روزهاي سال)، ۱۲ بار كلمه شهر (تعداد ماه‌هاي سال) و ... روشنگر اين حقيقت اند. كتاب «سير تحول قرآن» (۲۴) كه از زاويه و با متدي ديگر در جستجوي كشف ترتيب نزول آيات سوره‌هاي قرآن بوده، بدون پيش داوري و فرضيه ذهني قبلي و تحميل تئوري و تمايلات اعتقادى، به نتايجي رسيده است كه نشان مي‌دهد تعداد كلمات و آيات نازل شده در ظرف ذهن پيامبر، در تمامي بيست و سه سال رسالت، چه آن زمان كه پيامبر فقط خديجه (س) و علي (ع) را در كنار داشت و مذهبش مخفي بود، چه آن زمان كه دعوتش علني گشت و اسلام شبه جزيره را فرا گرفت و هر ماه در جنگ و جرياني اجتماعي بود و مناسباتي با دنياي آن روز پيدا كرد، در همه حال ثابت و يكنواخت و «كيلي» ثابت! داشته است، اين سخن يعني استقلال وحي از تجربه دروني و بيروني پيامبر! جناب دكتر سروش عزيز، با عذر خواهي از تصديع و طولاني شدن كلام و با دعاي سلامتي و سعادت و سبقت و سرعت در نيل به مغفرت و رحمت الهي براي شما، سخن خود را با تكرار آيه‌اي كه در ابتداي مطلب آوردم، و دعائي كه از زبان راسخين علم به دنبال آن آمده است، ختم مي‌كنم: ... و راسخان (ريشه داران) در علم گويند: بدان باور داريم، همه كتاب از جانب پروردگار ماست، و تنها خردمندان پذيراي اين پندند. پروردگارا، دل‌هاي ما را پس از آنكه هدايتمان كردي دستخوش انحراف مگردان (تا در كشف مبهمات قرآن دچار لغزش نشويم) و از جانب خويش رحمتي بر ما ارزاني دار كه بخشاينده تويي، تو

عبدالعلى بازرگان اسفند ۱۳۸۶
--------------------------------------------------------------------------------۱ - با خطاب‌هاي يا ايها النبي، يا ايها الرسول ف يا ايها المزمل، يا ايها المدثر، يا نساء النبي و ... ۲ - مثل توبه ۱۲۷ و احزاب ۶۹-۵۶-۵۳-۴۰-۲۱-۴ و مشابه آن ۳ - مثل بقره ۳۰ و ۳۴ اعراف ۱۱، حجر ۲۸ و ... ۴ - حجر ۳۲ – ص ۷۵ و ... ۵ - فصلت ۱۱ و ۱۲ ۶ - نحل ۶۸ و ۶۹ ۷ - طور ۲۵، مدثر ۷۴ ۸ - ابراهيم ۲۱، غافر ۴۷ و حديد ۱۳ ۹ - نحل ۳۲-۲۸ ۱۰ - ابراهيم ۲۲ ۱۱ - شورا ۵۲ ۱۲ - عنكبوت ۴۸ ۱۳ - در ۱۳ آيه از جمله اعراف ۲۰۳ ۱۴- نساء ۱۰۶ – غافر ۵۵ – محمد ۱۹ – نصر ۳ ۱۵- با توجه به مورد مشابه در سوره تكوير آيه ۱۹ و همچنين آيه ۹۷ سوره بقره مي‌توان فهميد منظور از «رسول كريم» جبرئيل است. ۱۶ - عمدتاً در مواردي كه مسئله توحيد مطرح است و بندگان بايد فقط نقش اورا بشناسند، مثلاً در دعا، عبادت، توكل، شكر و غيره. ۱۷- در يك جستجوي تحقيقي، معلوم گشت كه خداوند در قرآن ۳۲۶ بار خود را با ضمير متكلم وحده (من) و ۱۷۷۲ بار با ضمير متكلم مع الغير (ما) معرفي كرده است . ارقام فوق كه از يك جستجوي چشمي حاصل شده ممكن است كمتر از واقعيت و مشمول خطا باشد. ۱۸- مائده ۱۱۱ – وحي مستقيم خدا به حواريون حضرت عيسي براي ايمان به خدا و رسولش . ۱۹ - اين ارقام البته مربوط به مواردي است كه خداوند مستقيماً متكلم است، امّا مواردي هم وجود دارد كه از خدا به عنوان سوم شخص (هو= او) ياد مي‌شود و وحي به «ا و» نسبت داده مي‌شود(۱۱ بار) و يا فاعل وحي مجهول است (۱۴ بار) . ۲۰ - مطالب از اين به بعد خلاصه‌اي از نكاتي است كه قبلاً در اين زمينه از اين قلم مطرح گشته است. ۲۱ - كتاب «پديده قرآني» صفحات ۱۵۸ و ۲۵۶ ۲۲ - هرچند مباني علمي اين امور، كه فراوان نيز نقل مي‌شود، براي اين قلم ناشناخته است. ۲۳ - طور ۴۸ ... تو زير نظر ما هستي... ۲۴ - اين كتاب از آثار مهندس مهدي بازرگان است كه در سال ۱۳۴۵ در زندان قصر نوشته شد و براي اولين بار در سال ۱۳۵۵ توسط شركت سهامي انتشار به چاپ رسيد و بارها تجديد چاپ شد. در كتاب ديگري به نام «جمله شناسي قرآن» كه توسط همين نويسنده و ناشر عرضه گرديده است، متن قرآن با بسياري از متون بشري همچون گلستان سعدي، كلمات ژان پل سارتر و كتاب «دارالمجانين» محمد علي جمال زاده، مقايسه گرديده و همه جا نظمِ حيرت آور، در كنار بي نظمي و اغتشاش را، از طريق جداول و نمودار نشان داده است.
نظرات كاربران:
▪ احسنت! اینکه افراد با گرایشهای مختلف سیاسی، با این دقت و ریزبینی خود را مقید به پاسخگویی به شبهات جدید و قدیم می دانند، بسیار زیباست.نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
▪ هر چند پاسخ به ادعاهای جناب سروش توسط نویسنده کاری مثبت و درخور تقدیر می باشد، اما متاسفانه به نظر می رسد که خود فرد نویسنده هم درکی ناقص از قرآن و رسول اکرم (ص) دارند؛ بخصوص زمانی که امی بودن رسول الله (ص) را مترادف با بی سوادی ایشان گرفتند، در حالی که مفهوم امی برای رسول الله (ص) مفهومی بس عظیم و در خور ستایش است. اگر معنی امی در قرآن را بی سواد فرض کنیم، پس چطور است که در آیات 78 و 79 سوره بقره قرآن به بعضی از امیین کتابت را نسبت می دهد؟!

Saturday, March 08, 2008






جمعه 17 اسفند 1386
بشر و بشير، پاسخ عبدالکريم سروش به آيت الله جعفر سبحانی
تفسير و کلام سيال اسلامی امروز چنان به جمود مبتلا شده که حتی آرای خودی ها را بيگانه می پندارند و گمان می کنند که مستشرقان مخترع آنها هستند و قابل تامل تر اينکه هيچ کس از گذشتگان معتزله را به اين دليل کافر نخواند. بل پاره ای از درشت گويان اشعری نوشتند که اين منکران ديو، خود ديو زده و ديوانه اند
تبليغات خبرنامه گويا
advertisement at gooya dot com
بیش از 3000 کانال تلویزیونی روی کامپیوترتان بدون هزینه ماهیانهftasatellite.com
Avicenna International Collegeتحصیل در مجارستان - پزشکی، داروسازی و دندانپزشکی www.avicenna.hu
چه کسی بهتر تخته نرد بازی می کند؟بازی سر پول يا برای تفريحwww.play65.com
آنلاین بیلیارد بازی کنید و جایزه بگیریدبا دوستان جدید آشنا شوید و درآمد اینترنتی کسب کنیدwww.play89.com
بنام خدا
نسخه قانون ما عين شفاستمصحف ما مستفاد از مصطفاست
ای مبارک آن گليم گل تو راوی خنک آن وصف مزّمّل تو را
نه ملک بودی نه دلخسته ز خاکای بشير ما بشر بودی و پاک
استاد مکرّم، حضرت آيت الله آقای جعفر سبحانی
پس از تقديم تحیّت، نامه پدرانه و محترمانه و نيکخواهانه شما را در پايگاه خبرگزاری فارس خواندم و آن را حاوی موعظه حسنه و جدال به احسن يافتم. شک ندارم که وظيفه روحانی و غيرت ايمانی و عرق مسلمانی و "دولت احمدی و معجزه سبحانی" شما را به نوشتن آن نامه برانگيخته است. من جسارت نمی کنم و همچون شما نمی گويم که "عواملی در کارست و از شما بهره کشی می کنند" چرا که نه داعی و نه دليلی برين امر دارم و نه آوردن چنين کلماتی را زيبنده يک بحث علمی و طلبگی مشفقانه و منصفانه می دانم. پيش از شما چهار نفر از فضلای حوزه علميه نيز درين بحث شرکت جسته بودند، و همه به زبان تحليل و استدلال، و بدون طعن و تکفير سخن گفته بودند مگر "قرآن شناسی" که رسم مروت فرونهاد و سخنهايی نه بر سبيل حکمت گفت و مرا از قرآن ستيزان خواند.
نمی کنم گله ای ليک ابر رحمت دوستبه کشتزار جگر تشنگان نداد نمی
چرا به يک نی قندش نمی خرند، آنکسکه کرد صد شکر افشانی از نی قلمی
باری شگفتی من، نخست از اين است که فرموده ايد "سکوت او را می توانم گناهی نابخشودنی در مقابل اين گزارش بشمار آورم". آيا خبر يقينی داريد که من در اين مورد سکوت کرده ام؟ آيا مصاحبه مرا با روزنامه کارگزاران، درين خصوص نخوانده ايد؟ يا گناه از مخبران است که اين خبرها را از شما دريغ می کنند؟
من درين جا عين آن گفتگو را می آورم و سپس به تفصيل پاره ای از مجمل ها خواهم پرداخت و شما خواهيد ديد که پاسخ کثيری از انتقادات شما و ديگران بصراحت و کفايت در آن هست و اطمينان دارم که اگر آن را پيش تر ملاحظه فرموده بوديد، زحمت تان کم تر و رحمت تان افزون تر و صورت و سيرت نقدتان ديگر می شد.
متن مصاحبهکلام محمد، اعجاز محمد
س - در پاره ای از روزنامه ها و سايت های اينترنتی اخيرا آورده اند که دکتر سروش رسما "نزول قرآن را از جانب خدا انکار کرده و آن را کلام بشری محمد دانسته است." آيا چنين است؟
* شايد مزاح کرده اند يا خدای نکرده اغراض سياسی و شخصی داشته اند.
س- حالا نظر و توضيح شما چيست؟
* انشاء الله حسن نظر و غفلت از معنا داشته اند و گرنه کسی که با ولايت کليه الهيه آشناست و قرب اولياء خدا با خدا را می داند و از تجربه اتحادی آنان با خبر است چنين منکرانه سخن نمی گويد. اوليا خدا چنان به خدا نزديک و در او فانی اند که کلامشان عين کلام خدا و امر و نهی شان و حب و بغضشان عين امر و نهی و حب و بغض الهی است. پيامبر عزيز اسلام بشر بود و خود به بشريت خود مقر و معترف بود (قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا؟)، اما در عين حال اين بشر چنان رنگ و وصف الهی گرفته بود، و واسطه ها (حتی جبرئيل) چنان از ميان او و خدا برخاسته بودند که هر چه می گفت هم کلام انسانی او بود هم کلام وحيانی خدا. و اين دو از هم جدا نبود.
همچو سنگی کو شود کل لعل نابپر شود او از صفات آفتاب
انشاءالله با تامل درين دقيقه عرفانی گره مشکل گشوده شود و سر کلام آشنا گردد.
س- پس نزول جبرئيل و آوردن وحی چه می شود؟
* در نظر عارفان، جبرئيل به خداوند از محمد (ص) نزديکتر نيست، بل جبرئيل است که تابع پيامبر است. مگر در داستان معراج نيامده است که جبرئيل از همراهی با پيامبر بازماند و از سوختن بال و پرش هراسيد؟ معنی اين حکايت چيست؟ مگر رهبر فقيد انقلاب نگفت که "جبرئيل را هم پيامبر نازل می کرد"؟ آيا معنی اين سخن اين است که خدا جبرئيل را فرونفرستاده است؟ يا معنايش به قول مولانا اين است که:
من نخواهم لطف حق از واسطهکه هلاک خلق شد اين رابطه
من نخواهم دايه، مادر خوشتر استموسيم من، دايه من مادر است
اين که بگوئيم قرآن کلام محمد(ص) است، درست مانند اين است که بگوئيم قرآن معجزه محمد (ص) است. هر دو به يک اندازه به محمد(ص) و به خدا انتساب دارند. و تاکيد بر يکی به معنی نفی ديگری نيست. هر چه در عالم رخ می دهد به علم و اذن و اراده باری است. يک موحد در اين شکی ندارد. با اين حال همه می گوئيم آلبالو، ميوه درخت آلبالو است، آيا بايد بگوئيم خدا ميوه آلبالو می دهد تا موحد باشيم؟ اين اشعريت کهن را جامه تقدس نوين نپوشانيم. و سخن بقاعده بگوئيم و معنی سخنان دقيق و راز آلود را نيز نيکو دريابيم. قرآن ميوه شجره طيبه شخصيت محمد (ص) بود که باذن خدا ثمر بخشی می کرد(توتی اکلها کل حين باذن ربها) و اين عين نزول وحی و تصرف الهی است.
توصيه من به منصفان (با مغرضان نمی دانم چه بگويم) همان توصيه مولاناست که سوء ظن نسبت به اولياء خدا را فروگذارند و اولياء حق را از حق جدا نشمارند و آن عزيزان و محبوبان درگاه حق را از مسند رفيع قرب و ولايت پايين نياورند:
ای اولياء حق را از حق جدا شمردهگر ظن نيک داری بر اولياء چه باشد؟
از نسل پادشاهی مسجود جبرئيلیملک پدر بجويی ای بی نوا چه باشد؟
س- گويا شما هم در اين باب اشعاری داشته ايد.
* بله در منظومه ای که چندی پيش به عشق پيامبر اکرم سرودم و تقديم آن فاتح آفاق تجرد کردم، آورده بودم که:
توسن تجربه ای فاتح آفاق تجرددر شب واقعه راندی زمداری به مداری
ز سوادی به خيالی ز خيالی به هلالیپای پر آبله جبريل و تو چالاک سواری
بال در بال ملائک به تماشای رسولانطاير گلشن قدسی تو و خود عين مطاری
اشاره من در اين ابيات به آن روايت شريفه نبوی است که پيامبر در سجده با خدا می گفت: سجدلک سوادی و خيالی و آمن بک فوادی.
- متشکريم.
ملاحظه می کنيد که "محمدی" بودن قرآن، (محمدی که کاملا بشر بود) سخنی است کاملا معقول و مبرهن که خيل عظيمی از عارفان و متفکران مسلمان پشتوانه آن اند و معنای عميقی دارد که صد بار از "جبرئيلی" بودن آن عميق تر است (و البته منافات با آن هم ندارد که قرآن قول جبرئيل است: انه لقول رسول کريم) چرا که به تعبير آيت الله خمينی (که تعبير همه عارفان مسلمان است) جبرئيل را هم پيامبر اکرم نازل می کرد. و درين فرايند و در نسبت به خداوند، درون و برون، يکی است. همچنانکه گذشته و آينده. همچنانکه تحت و فوق.
اين دراز و کوتهی مر جسم راستچه دراز و کوته آنجا که خداست؟
لا مکانی که درو نور خداستماضی و مستقبل و حالش کجاست؟
ماضی و مستقبلش نسبت به توستهر دو در يک چيزند و پنداری که دوست
و اگر من گفته ام در پديده وحی "درون و برون پيامبر" تفاوتی ندارند ازين روست. خدايی که موحدان راستين می شناسند، در برون و درون پيامبر به يک اندازه حاضر است و چه فرقی می کند که بگوئيم وحی خدا از بيرون به او می رسد يا از درون و جبرئيل از برون فرا می رسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟ نمی دانم چرا قرب حق با عبد و اندکاک ممکن در واجب فراموش شده و تصوير سلطان و پيک و رعيت به جای آنها نشسته است و توضيح آيت الله سبحانی در باب اين تصوير راهزن چيست؟
دوم. اما قصه شاعری.
سخن من اين است که برای درک پديده ناآشنای وحی، می توانيم از پديده آشناتر شاعری (و بطور کلی خلاقيت هنری) مدد بجوئيم و آن را بهتر فهم کنيم. اين فقط در مقام تصور است. مگر غزالی نگفت برای درک پديده وحی، می توانيد از پديده وسوسه شيطانی مدد بگيريد؟ چرا که ان الشياطين ليوحون الی اوليائهم.حضرت آيت الله توجه بفرمايند که امروزه مفهوم شعر بمنزله يک خلاقيت متعالی هنری بسيار متفاوت است با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب می گذشت و استفاده از نماد هنر برای تقريب معنای وحی، نه چيزی از قدر قرآن می کاهد و نه بر قدر ابولهب می افزايد!علامه طباطبايی وحی را شعور مرموز می خواند و بگمان من هنر مرموز مناسب تر مينمايد.
سوم. اما از مولانا مايه گذاشتن.
خشنودم که شما هم با من هم عقيده ايد که استشهاد به ابيات مولانا استشهاد به تجارب و حکمت های يک عارف حکيم است که موقعيت متعالی و راسخی در عرفان اسلامی دارد و گواه آوردن از شعر او به معنای توسل به "شعريات" نيست و اصلا مولانا در مثنوی ناظم است نه شاعر. باری من اگر بخواهم درين باب سخن بگويم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود. خواهش فروتنانه من از آيت الله سبحانی اين است که اين سفر شريف الهامی را به جد در مطالعه گيرند و جواهر کلام آن عارف آزاده را از دريای معارف او صيد کنند و به پاره يی از کلمات مشهوره او بسنده نکنند که در مقام داوری راهزن است. برای شيرين شدن کام حضرت آيت الله به اين ابيات اشاره می کنم که:
چيز ديگر ماند ليکن گفتنشبا تو روح القدس گويد نی منش
نی تو گويی هم بگوش خويشتنبی من و بی غير من ای هم تو من
همچون آن وقتی که خواب اندر رویتو ز پيش خود به پيش خود شوی
بشنوی از خويش و پنداری فلانبا تو اندرخواب گفتست آن نهانتو يکی تو نيستی ای خوش رفيقبلکه گردونی و دريايی عميق
می بينيد که روح القدس را از مراتب وجود صدتوی آدمی می شناسد و می شناساند و آدمی را چون دريايی عميق می بيند که لايه ها دارد، و لايه يی در گوش لايه ديگر راز می گويد و اين را عين رازگويی روح القدس می شمارد. و حتی گفتگو با ديگری در خواب را سخن گفتن خود با خود می داند و از اين راه پنجره ای به روی درک مکانيزم وحی و الهام می گشايد. گويی در تلقی وحی تلاطمی و جوششی در شخصيت پيامبر رخ می دهد و خود برتر پيامبر با خود فروتر او سخن می گويد و البته همه اينها به اذن الله و به عين الله صورت می گيرد که او همه جا حاضر و به همه چيز محيط است. وقتی مولانا می گويد:
ای هزاران جبرئيل اندر بشرای مسيحان نهان در جوف خر
يا
احمد ار بگشايد آن پر جليلتا ابد مدهوش ماند جبرئيل
تعارف نمی کند و يک برتری صوری و اعتباری را مراد ندارد. حقيقتا احمد از جبرئيل برتر است يعنی جبرئيل در او گم می شود.
چهارم. اما بشری بودن و هوا و هوس.نمی دانم حضرت آيت الله چرا آنهمه تصريحات مرا در باب "الهی بودن نفس نبی" نديده اند و بشری بودن را به معنی هوا و هوس داشتن گرفته اند؟ برين بی التفاتی چه نامی می توان نهاد؟
آن محمد (ص) که فاعل و قابل وحی است، بشری است مویّد و مطهّر. و لذا "از کوزه همان برون تراود که دروست" و از شجره طيبه وجود او جز ميوه ای طيب برنخواهد خاست. از پيامبر بگذريم. آدميان غيرمعصوم (چون شما، چون آيت الله بروجردی و چون بوعلی و سعدی و ناصرخسرو و کانت و دکارت و پوپر)، آيا چون پيامبر نبوده اند پس هر چه گفته اند آلوده به هوا و هوس بوده است؟ بفرض که وحی پيامبر صد در صد بشری و غير الهی باشد، باز هم نمی توان نتيجه گرفت که لاجرم از سر هواست. چه جای آنکه آن وحی صد در صد بشری و صد در صد الهی است، يعنی ماورای طبيعتی است که مقدّر به اقدار طبيعت شده است و فرا تاريخی است که تاريخمند شده است و امری متعالی است که "نازل" شده است، و بحری است در کوزه و جيحونی است در خم، و نفسی است دميده در نی و از خدايی است در ميان آدميان نشسته و از آدميی است پر از خدا شده و بقول مولانا:
آب خواه از جو بجو خواه از سبوکان سبو را هم مدد باشد ز جو
...
اين نکردی تو، که من کردم يقينای صفاتت در صفات ما دفين
"لا"شدی پهلوی "الا" خانه گيراين عجب که هم اسيری هم اميربه من حق بدهيد که بگويم متافيزيک شما متافيزيک بعد و فراق است و متافيزيک من متافيزيک قرب و وصال. تصويری که از خدا و محمد در ذهن شماست گويا تصوير خطيب و بلندگو (يا ضبط صوت) است. خطيب می گويد و بلندگو آن را پس می دهد. يعنی پيامبر (چون بلندگو) طريقيت و ابزاريت محض دارد و اين کجا و نزول قرآن بر قلب محمد(ص) کجا. گويا شما می پنداريد قرآن بر زبان محمد نازل شده است نه بر دل او. اما تصوير من از آن رابطه (اقرب من حبل الوريد) تصوير نفس و بدن، يا ساده تر، تصوير باغبان و درخت است. باغبان بذر می کارد و درخت ميوه می دهد. و اين ميوه، همه چيزش از رنگ و عطر و شکل گرفته تا ويتامين ها و قندهايش مديون و مرهون درختی است که از آن بر می آيد، درختی که در خاک ويژه ای نشسته است و نور و غذا و هوای ويژه ای می نوشد. و البته هم کاشتنش و هم ميوه دادنش باذن الله است و موحدان درين ترديدی ندارند. و بلکه وجود درخت عين امر خدا و اذن خداست و اينها از هم فاصله ندارند و مانند امور اعتباری بشری نيستند که يکی فرمان بدهد و ديگری اجرا کند. و من در شگفتم که چرا دستگاه خدا در چشم شما همچون دستگاه های اجرايی و مديريتی بشری است.
روشن تر بگويم گرچه همه طبيعت الهی است اما در طبيعت همه چيز طبيعی است و در بشر همه چيز بشری است و در تاريخ همه چيز تاريخی است و لذا پيامبر اسلام در فرايند وحی موضوعيت دارد نه طريقيت، و "بشر"ی است که قرآن برو "نازل" و از جاری شده است (و هر دو تعبير در متن قرآن آمده است). دو قيد "نزول" و "بشريت" درعميقترين لايه های وحی حضور دارند و بدون توجه به اين دو صفت مهم، نمی توان از وحی تفسيری خردپسند عرضه کرد. باز به عبارت ساده تر: نمی گوييم خدا ميوه نمی دهد می گوييم برای اينکه خدا ميوه بدهد راهش اين است که درختی بيافريند و آن درخت ميوه بدهد. نمی گوييم خدا سخن نمی گويد ميگوييم برای اينکه خدا سخن بگويد راهش اين است که پيامبری سخن بگويد و سخنش سخن خدا شمرده شود.
مطابق تصوير شما، گويا خطيب می تواند هر کلامی را به دهان بلندگو بگذارد (از شعر گرفته تا فلسفه تا رياضيات، از عربی تا انگليسی و چينی ...) اما مطابق تصوير من، هر ميوه ای از هر درختی بر نمی خيزد. درخت سيب فقط سيب می دهد نه آلبالو. و اشعريت محض است اگر بگوئيم از هر درختی هر ميوه ای را می توان انتظار برد.
حتی در همان تصوير خطيب و بلندگو هم، بلندگو بی کار نمی نشيند و محدوديت های خود را بر صدای خطيب تحميل می کند.
دم که مرد نايی اندر نای کرددر خور نای است نه در خورد مرد
چنين است که معنای بی صورت از خدا و صورت از محمد است، دم از خدا و نی از محمد، آب از خدا و کوزه از محمد است، خدايی که بحر وجود خود را در کوزه کوچک شخصيتی بنام محمد بن عبدالله(ص) می ريزد و لذا همه چيز يکسره محمدی می شود: محمد عرب است لذا قرآن هم عربی می شود، وی در حجاز و در ميان قبائل چادرنشين زندگی می کند، لذا بهشت هم گاه چهره عربی و چادر نشينی پيدا می کند: زنان سياه چشمی که در خيمه ها نشسته اند (حور مقصورات فی الخيام، سوره الرحمن). بلاغت قرآن هم به تبع احوال پيامبر پستی و بلندی می پذيرد، باران هم رحمت خدا شمرده می شود (بسی بيشتر از نور خورشيد) و قس عليهذا. همين است معنای آنکه وحی و جبرئيل تابع شخصيت پيامبر بودند و همين است مدعای حکيمانه ابونصر فارابی و خواجه نصيرالدين طوسی که قوه خيال پيامبر در فرايند وحی دخالت می کند و (به تعبير مولانا) بر بی صورت، صورت می افکند. شخصيت بشری- تاريخی محمد (ص) در قرآن همه جا جلوه گرست و اين شخصيت خداپرورده، تمام نعمتی است که خدا به مسلمانان عطا کرده است. و لذا سخنی که اين ولیّ مويد و فانی در خدا می گويد همان سخن خداست! و اين است معنی آنکه "گرچه قرآن از لب پيغمبر است/ هر که گويد حق نگفته کافرست" از لب پيامبر يعنی جوشيده از شخصيت او که جبرئيل هم در او گم است.
بلی "مصحف ما مستفاد از مصطفاست" و مگر سخن گفتن خداوند راهی ديگر هم دارد. شما اگر راه حل ديگری برای تبيين معضل سخن گفتن خدا داريد بيان بفرمائيد.
نه فقط عارفان که فيلسوفان هم در اينجا به مدد ما می آيند و به چالش با آقای سبحانی. مگر حکيمان (و از همه بهتر و بيشتر صدرالدين شيرازی) نگفته اند که کل حادث مسبوق به ماده و مده ( هر حادثی در شرايط مادی-زمانی خاصی بوجود می آيد)؟ حادثه وحی محمدی هم در شرايط مادی و تاريخی ويژه ای قابل حدوث بوده است و آن شرايط مدخليت تام در شکل دادن به آن داشته اند و نقش علت صوری و مادی وحی را بازی کرده اند. توجه کنيد که قصه فراتر از لفظ و معناست، قصه صورت و بی صورت است و لفظ يکی از صورتهاست. خلاصه آنچه محمد (ص) به ميان می آورد محدوديتهای (علمی، وجودی، تاريخی، خصلتی و ...) اوست که هيچ آفريده ای از آنها گريز و گزيری ندارد.
از جناب آقای سبحانی می پرسم چرا قرآن به زبان عربی است؟ لاجرم می گويند چون خدا از سر حکمت می خواسته است چنين باشد. من اين را نفی نمی کنم اما می گويم عرب بودن پيامبر اسلام همان "خدا می خواسته است" است و بر اين قياس، امور ديگر.
پنجم. اما قصه ورود خطا در قرآن و علم پيامبر.غرض از خطا همان مطالبی است که از ديدگاه بشری خطا محسوب می شوند يعنی ناسازگار با يافته های علمی بشر. نه در قرآن آمده است که خداوند همه علوم را به پيامبر خود آموخته، نه پيامبر بزرگوار خود چنين ادعا کرده، نه کسی چنين انتظاری داشته است که از الهيات و روحانيات گرفته تا طب و رياضيات و موسيقی و فلکيات پيامبر همه چيز را بداند. بر خلاف نظر آقای سبحانی قرآن هم که می گويد و علمک ما لم تکن تعلم (چيزهايی را که نمی دانستی به تو آموخت) نمی گويد "همه چيزهايی را که نمی دانستی ... ". به قول منطقيين مهمله در قوه جزئيه است. به علاوه که به پيامبر می گويد "بگو خدايا علم مرا افزون تر کن".
ابن خلدون صريحا در "مقدمه" می گويد سخنان پيامبر در باب طب، همان سخنان و عقايد اعراب باديه نشين بود و خود به طبيب مراجعه می کرد. ابن عربی هم (همو که امام خمينی خواندن فتوحاتش را بمنزله گل سرسبد معارف اسلامی و عرفانی به گورباچف توصيه می کرد) در فصوص الحکم، در فص شيثی، در باب اينکه کامل از همه جهات برتر از ناقص نيست، می آورد که: پيامبر اکرم، اعراب را از دخالت در لقاح گياهان و از گرده افشاندن از نخل های نر بر نخل های ماده منع می کرد و چون درختان کم بار شدند به اشتباه خود پی برد و گفت "شما امور دنيايی را نيکوتر می دانيد و من کار دين را نيکوتر از شما می دانم." (من خود اين روايت را قبل از ديدن در فصوص الحکم، از مرحوم استاد مطهری شنيدم)
وی روايت ديگری را هم می آورد که پيامبر رای عمر را در باب اسيران جنگ بدر از رای خود بهتر يافت. قرآن هم در باب ابراهيم عليه السلام می گويد فرشتگان را نشناخت و از آنان ترسيد. ابن عربی هم می گويد ابراهيم تعبير رويا نمی دانست و لذا اسماعيل را به خطا به قربانگاه برد. لذا اگر کسی بر آن رود که دانش رياضی- طبيعی- دنيايی (نه دانش دينی و بينش ملکوتی و علم به اسرار ربوبی) پيامبر هم تراز دانش مردمان همروزگار وی بوده است، به خطا نرفته است، و دست کم خلاف ضروريات دين سخن نگفته است.
اما ناسازگاريهای ظواهر قرآن با علم بشری:مگر غير از اين است که همه کسانيکه دست به تاويل برده اند به ناسازگاری های پاره ای از ظواهر قرآن با علوم بشری اذعان داشته اند؟ تاويل هم به حقيقت چيزی نيست جز پناه بردن از علمی بشری به علم بشری ديگر. استاد شما، مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبايی در تفسير الميزان با صراحت و صداقت علمی تمام، در تفسير استراق سمع شياطين و رانده شدنشان با شهاب های آسمانی (سوره صافات آيات ۱۰-۱) می گويد تفاسير همه مفسران پيشين که مبتنی بر علم هيات قديم و ظواهر آيات و روايات بوده باطل است و امروزه بطلان آنها عينی و يقينی شده است و لذا بايد معنی تازه ای برای آن آيات جست و آنگاه خود با استفاده از فلسفه اسلامی يونانی که علم بشری ديگری است به تاويلات بعيده ای دست می گشايد که نمی دانم چه کسی را قانع می کند (گرچه خود او با يحتمل و الله العالم، ترديدش را در اين تفسير تصريح می کند) و می گويد شايد اينها از قبيل مثالهايی است که خدا می زند و غرض از آسمان، عالم ملکوت است که مسکن ملائکه است و مراد از شهاب ، نور ملکوت است که شياطين را دفع می کند و يا شايد مراد آن است که شياطين بر حقايق حمله می برند تا آن را واژگونه کنند و ملائکه با شهاب حقيقت بر آنها می تازند تا اباطيلشان را باطل کنند. ... (گويا مرحوم طباطبايی فراموش کرده است که تيرها از همين آسمان دنيا بسوی شياطين پرتاب می شوند نه از ملکوت: و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين ...)
چنين است پيچش و قبض و بسطی که در تفسير می افتد و معنايی که برای پيشينيان بديهی بوده از بداهت تهی می شود و ظاهر آيات (که با علم قديم سازگار بوده، و کسی در آن ترديدی نکرده) تاويل می پذيرد تا با علم بشری ديگری سازگار افتد. درين قبض و بسط تفسيری سخنی، و بر مفسر ملامتی نيست. اين سرشت و سرنوشت همه تفاسير است. سخن درين است که پيش از تاويل، منطقا اذعان به ناسازگاری وجود دارد. پس از آن است که شيوه ای و حيله ای برای رفع آن انديشيده می شود. آيت الله طالقانی پا را فراتر می نهد و در "پرتوی از قرآن" در تفسير آيه الذی يتخبطه الشيطان من المس (سوره بقره)، آشکارا می گويد "ديوانگی را ناشی از تماس و تصرف جن و شيطان" دانستن، از عقايد اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است (و اين رايی است که پاره ای از مفسران جديد عرب هم اظهار داشته اند). وی اصلا کوششی در تاويل آيه نمی کند و "خطا" را می پذيرد اما مصلحتی را برای ذکر اين خطا در قرآن پيشنهاد می کند. اما اين سخن نه بديع است و نه بدعت. جارالله زمخشری معتزلی عين اين نظر را هشت قرن قبل از آيت الله طالقانی در تفسير کشاف بيان می کند و آشکارا می نويسد که "اين از عقايد باطل اعراب جاهلی بود که ضربه ديو موجب صرع می شود ... قرآن هم بر حسب اعتقاد آنان نزول يافت." و آلوسی در تفسير روح المعانی می آورد که اين عقيده همه معتزليان است.
نکته قابل تامل اين است که تفسير و کلام سيال اسلامی امروز چنان به جمود مبتلا شده که حتی آرای خودی ها را بيگانه می پندارند و گمان می کنند که مستشرقان مخترع آنها هستند و قابل تامل تر اينکه هيچ کس از گذشتگان معتزله را به اين دليل کافر نخواند. بل پاره ای از درشت گويان اشعری نوشتند که اين منکران ديو، خود ديو زده و ديوانه اند. مولانا هم در اين بيت اشاره به همين نزاع اشعری – معتزلی دارد که:
فلسفی مر ديو را منکر شوددر همان دم سخره ديوی بود
ماجرای هفت آسمان از اينها هم روشن تر است. بدون استثنا همه مفسران پيشين، آن را به روانی و آسانی بر تئوری های هيات بطلميوس تطبيق می کردند (و چرا نکنند؟ همه ظواهر بر آن دلالت دارد) و فقط در قرن نوزدهم و بيستم است که مفسران جديد قرآن (عرب و غيرعرب) به فکر تفسير تازه ای از اين آيات، آنهم در پرتو معارف جديد، می افتند و معانی مشکوک و تازه ای پيش می نهند.
باری از قبول ناسازگاری (گاه شديد) ظواهر قرآنی با علم گريزی نيست. حال، دفع آن اشکال و تخلص از آن، شيوه های گونه گون دارد: يا دست به تاويلات بعيده می بريد (طباطبايی)، يا بر سبيل همزبانی با فرهنگ عرب ، تحملشان می کنيد (معتزله، طالقانی) يا زبان دين و زبان علم را دوگانه و دوگونه می بينيد، و همه زبان دين را نمادين و استعاری می شماريد (پاره ای از متکلمان مسيحی)، يا چون بعضی از معاصران، فراورده های وحی را محتمل الصدق و الکذب نمی دانيد يا معنا را از خدا و لفظ را از پيامبر می شماريد (ولی الله دهلوی).
جواب هر چه باشد من اينگونه آيات را از جنس عرضياتی می دانم (به تفصيلی که در کتاب بسط تجربه نبوی آورده ام) که در رسالت پيامبر و پيام بنيادين دين مدخليتی ندارند و لذا با آسانگيری از آنها در می گذرم و دستکم شيوه معتزله را برای رهايی از تکلفات متکلفين بيشتر می پسندم. اما تاريخی بودن قرآن معنای روشنی دارد که آن را هم در کتاب بسط تجربه نبوی آورده ام: از جمله آنها پاسخ دادن به سوالات عاميان زمان و طرح مسائل خانوادگی پيامبر اسلام است که همه می توانستند رخ ندهند و در قرآن وارد نشوند.
گمان نمی کنم شما هم امروزه از اصرار بر اينکه آسمانها هفت تايند يا صرع و جنون زاده تصرف ديوان اند يا شهاب های آسمانی، شياطين بوالفضول را به تير می دوزند و می سوزند تا راز گويی فرشتگان را نشنوند، طرفی ببنديد و دل کسی را به اسلام مايل کنيد يا برتری مسلمانی را بر بودايی گری فی المثل اثبات کنيد. دلربايی وحی محمدی نه در آن متشابهات که در سوره يی چون حديد است که نامش حديد اما بافتش حرير است و به تعبير غزالی از "جواهر" قرآن است، و خدا و رستاخيز و ايمان و انفاق و جهاد و خشوع و زهد و ... را به صلابت و به مهربانی در کنار هم نشانده است. فقط يک بانگ "الم يان للذين آمنو ان تخشع قلوبهم لذکرالله" (آيا زمان نرم شدن دلها نرسيده است؟) آن کافی است تا جانها را بجنباند و چراغ ايمان را در خانه دلها روشن کند.
و اما اينکه فرموده اند که "قرآنی که شما آنرا کتاب بشری و خطاپذير دانسته ايد چه نيازی دارد که به ترجمه و تفسير آن بزبان روز بپردازيم ... شما با معرفی قرآن به عنوان کتاب خطاپذير و بشری از جامعه اسلامی فاصله گرفتيد، ديگر نيازی به نصايح شما نيست. آن کس می تواند نصيحت کند که در شمار اين گروه بماند ..."معانی خطا و بشری بودن را توضيح دادم، اکنون بعرض شما می رسانم
اولا بفرموده قرآن "لا تقولو لمن القی اليکم السلام لست مومنا".ثانيا بنگريد که علامه طباطبايی و طالقانی و زمخشری نيز چنين می کنند .
ثالثا شما خود معياری متقن و متين عرضه کنيد و اين مشکلات را از پيش پا برداريد و چشم ها را روشن و دلها را قانع کنيد و راه خروج از بن بست تعارض علم و قرآن را بدست دهيد (من خود از ترجمه فرهنگی سخن گفته ام نه بزبان روز در آوردن، به تفصيلی که در مقاله "ذاتی و عرضی در اديان" در کتاب بسط تجربه نبوی آمده است).و رابعا محققان را به تقليد دعوت نفرمائيد و کسانی را که با تامل و تحقيق در راهی گام می نهند از سوء عاقبت و زوال سعادت نهراسانيد، که اگر سعادتی هست در تحقيق صادقانه است (ولو به زعم شما به نتيجه ناصواب رسيده باشد) نه در تقليد عاميانه.
من گرچه در نيکخواهی شما ترديدی ندارم و ارشادات و افادات نيکوی شما را ارج می گذارم، دامن تحقيق و تعمق را از دست نمی نهم و به حبل متين تعقل و تفکر متوسل و متمسکم و از مسک اين تمسک چنان خوش بو و خوشخويم که راسته عطرفروشان را هيچ گاه ترک نمی گويم.
محمد رسول الله را می نگرم که چون عاشق هنرمندی در تجربه ای روحانی سينه اش گشاده و چشمان باطنش گشوده و جانش پر از خدا شده است و از آن پس هر چه می بيند و هرچه می گويد خدايی است. انسان و جهانرا (هر چه که هست با هفت يا هفتاد آسمان، با چهار عنصر يا صد و چهار عنصر) آميخته از او و روانه بسوی او می بيند و لبريز و شادمان از اين کشف پيامبرانه، تجربه خود را با ديگران در ميان می گذارد و مغناطيس وار جان های شيفته را بسوی خود می خواند و دريا صفت تيرگی هاشان را می شويد.
هين بيائيد ای پليدان سوی منکه گرفت از خوی يزدان خوی من
در پذيرم جمله زشتی ت راچون ملک پا کی دهم عفريت را
خود غرض زين آب جان اولياستکه غسول تيرگی های شماست
من با اين "بشر بشير" مهر می ورزم و اگر عطر کلام الهی را از اين گل می شنوم برای آن است که با آن گل نشسته است. سالها پيش بود که با محمد (ص) سخن می گفتم و می سرودم:
نسخه قانون ما عين شفاستمصحف ما مستفاد از مصطفاست
ای مبارک آن گليم گل تو راوی خنک آن وصف مزّمّل تو را
نه ملک بودی نه دلخسته ز خاکای بشير ما بشر بودی و پاک
-------------------------------------------
از اطاله کلام بيمناکم و بهمين مقدار بسنده می کنم و از پاره ای فروع خرد در می گذرم و ضمن سپاس نهادن به جهد پر شهد و خطاب بی عتاب حضرت آيت الله، از باز بودن باب اين مباحثه و مناظره استقبال می کنم و خواستار تداوم آنم و می افزايم که من اکنون در يکی از دانشگاه های آمريکا به تدريس اشتغال دارم و کاری را که ببرکت سعه صدر مسئولان در ايران از انجامش محرومم، در اينجا انجام می دهم. مايلم که پس از بازگشت به ايران، در صورت امکان از حضرت آيت الله دعوت کنم تا محيطی امن و آرام فراهم آورند و در گفتگويی حضوری درين خصوص شرکت جويند و احقاق حق و ابطال باطل کنند. همچنين چون غايت قصوای دينداری و هدف از اين همه دقت ورزی های عرفانی و کلامی را بنا کردن جامعه ای پويا و اخلاقی و عادل می دانم به حکم وظيفه وجدانی از حضرت آيت الله می طلبم تا در مقابل انحرافات عملی و اخلاقی نيز ساکت ننشينند و اگر ظلم و جفايی بر مظلومی می رود آرام نگيرند و به پيمان خداوند با عالمان وفادار بمانند و با جفاکاران همسويی نکنند و در اين طريق مثال و اسوه ديگران باشند. واله المستعان.
گر نبودی زحمت نامحرمیچند حرفی از وفا واگفتمی
چون جهانی شبهت و اشکال جوستحرف می رانيم ما بيرون پوست
عبدالکريم سروش
واشنگتن اسفند ماه ۱۳۸۶ مارچ ۲۰۰۸
تيتر اول ارسال مطلب به بالاترین نسخه قابل چاپ بازگشت به بالاي صفحه
در همين زمينه:13 شهريور » جشن ختم دين را گرفته‌ايد، نه ختم نبوت، محمد سعید بهمن‌پور، بازتاب11 شهريور » خیر الکلام قلّ و دلّ، پاسخي به عبدالکريم سروش، محمود هرمزی11 شهريور » آقاي دكتر سروش، پرچم امام صادق را برافرازيد، فرهاد جعفري2 شهريور » تاسفی بر سخنان يک دوست، محمدسعيد بهمن‌پور، بازتاب2 شهريور » از مهدويت سياسي تا ولايت مطلقه فقيه، عبدالکريم سروش

Copyright: gooya.com 2008

Thursday, February 14, 2008

تماشاخانه اي به نام ايران
بيژن صف سري ‏ - پنجشنبه 25 بهمن 1386 [2008.02.14]

يکي از مشمئز کننده ترين اعمال عمله سياست اين آب و خاک، يعني هما ن هايي که نانشان در تنوز سياست ‏پخته مي شود، گاها افاضات به دور از عقل و منطقي است که در تمام 29 سال گذشته، چون لق لقه دهان، از ‏صبح تا شام به گوش مردم هميشه در صحنه مي خوانند بي آنکه حتي لحظه اي به اين صرافت افتاده باشند ‏که مبادا مستمعين اين چنين حلقه به گوش، وايضا هميشه در صحنه ، شايد علاوه بر داشتن يک سر ودو گوش ‏و دوپا ويک زبان سرخ، چيزي ديگري هم به نام عقل در سر داشته باشند.‏
به شهاد ت تاريخ همين انقلاب 57، که چند روزي است، بيست و نهمين سالگردش را به پايان برده ايم، هنوز ‏مهرسياه جامه گانش بر پيشاني نقشه ي گربه نشان اين آب و خاک، خشک نشده بود که هياتي که معلوم نيست ‏از روز اول وظيفه اش پاک سازي وطن پرستان بود و يا رد صلاحيت کانديدا هاي بعدي خدمتگزار به ملت ‏در مجلس، تاسيس شد و چند سال بعد هم قانون اساسي که حاصل خون شهيدان انقلاب بود، به صد بهانه ‏اصلاح گرديد و شد آنچه امروز با صد پيوندو تبصره و ماده، نه راهي به روي ملت هاج وواج مانده مي ‏گشايد، و نه روي خوشي به رو ي تغيير دهندگانش. ‏
الغرض اين دو مهم، اولين زنگ اخطاربراي انقلابي بود که تا به امروز مهمترين و اساسي ترين آرمانهايش ‏همچنان بر زمين باقي مانده است خاصه با همين زنگ خطر بودکه از مردم کوچه و بازار که زماني عکس ‏رخ يار در ماه ديده بودند تا عاقلان و خردمنداني که خود را به ناشنوايي مي زدند، بدانند، بازي تمام است، و ‏روز از نو و روزي از نو، به عبارتي بهتر همه به درستي دريافتند که اگر سالي ده بار هم در اين کهنه ديار ‏يکي از پر قدرترترين وپر طمطراق ترين ابزاردمکراسي يک جامعه مدني، يعني انتخابات بر پا گردد، ‏چيزي جز بياد آوردن آن ضرب و المثل فديمي نيست که، حکم خانه خرس و آب و انگوررا دارد و يا بقول ‏زنده ياد سعيد نفيسي که مي گفت: خدواند به ما ايرانيان همچون نياکانمان ذوق مخصوصي براي تماشا ‏کردن داده است و تا چند قرن ديگر هم فرزندانمان هم سرگرم همين تما شا هستند چرا که وضع جغرافيايي ‏ايران، کشور ما را بهترين تماشاخانه جهان کرده است حال اگر تو نمي پسندي تغيير ده فضا را، نه قضا را.‏
با آنچه گفته آمد تصور کنيد اين همه قيل و قال بر سر رد صلاحيت کانديدا هاي مجلس هشتم براي چيست آيا ‏غير از آنچه پيش آمده است بايد اتفاق مي افتاد؟ و يا اينکه هر دوره از انتخابات ميزان تعميق ملت را به ‏سنجش مي کشند؟ آن هم ملتي که چند سال پس از انقلاب با اولين زنگ اخطار از خواب غفت بيدار گرديد و با ‏برگزاري چندين و چند انتخابات ديگر تا به امروز آنقدر آه است که بخوبي در مي يابد که حتي در انتخابات ‏پيش رو نيزهم ، نه تنها غير خودي ها از اصلاح طلب تا نهضت آزدي ها و... ديگر راه به قدرت ندارند بلکه ‏حتي کساني مثل نوه رهبر کبير انقلاب و يارانش هم بايد گوشه عزلت انتخاب نمايند، پس اين همه هياهو براي ‏چه و براي چه کساني است؟ ‏
بيادم هست با آغاز ثبت نام کانديدا هاي انتخابات پيش روي، چندين مطلب که همگي حکايت از بي اثر بودن ‏حضور مردم در پاي صندوق هاي را ي داشت، نوشته بودم تا اينکه روزي يکي از دوستان اصلاح طلب که ‏از قضاي روزگار امروز از مغضوبين هم مي باشد دريک تماسي تلفني گلايه گونه گفت: چرا در نوشته ‏هايت مردم را به حضور نداشتن در انتخابات تشويق مي کني، آيا انتخابات رياست جمهوري گذشته را ‏فراموش کرده اي؟ ‏
‏ گفتم: اولا روزنامه نگاري بي نام نشانم که از 70 ميليون نفوس ايراني شايد ده الي 50 نفر مطلب اين کمترين ‏را بخوانند اما با اين همه به قدر وسع مي کوشم.اما سوال من از شما اين است: که من بعنوان يک شهروند ‏تمايل دارم شما وکيل من و همفکران من در خانه ملت باشيد، آيا اين خواسته ي نابجايي است؟ ‏گفت: البته که نه، اما رد صلاحيت مان مي کنند. ‏
پرسيدم: تا بدانجا که من و همه ي کسانيکه شمارا مي شناسند، مي دانيم که شما نه قاتل و نه دزد ويا قاچاقچي ‏هستيد. ازهمه مهمتر وطن پرست و با سواد و متخصص در رشته اي هستيد که کشور به وجودتان احتياج ‏دارد، پس چرا رد صلاحيت مي شويد؟ ‏
خنديد و گفت: ما که از پاي نمي نشينيم، اتفاقا قرار است با جمعي از همفکران براي ثبت نام به يکي ازحوزه ‏هاي نام نويسي برويم. ‏
پرسيدم: با علم به اينکه رد صلاحيت خواهيد شد؟ ‏گفت: بله. ‏
خنديدم وگفتم: براي چه؟ ‏گفت: براي اينکه بازتاب رد صلاجيتمان به گوش همه جهانيان خواهد رسيد.‏
گفتم: آيا مگر غير از اين است که براي قتل هايي مثل قتل هاي زنجيره اي، و يا با مرگ يک زن ايراني ‏تبارعکاس در زندان اوين، و يا اعدام جوانان و زدن زنان وکشتن دختران در بازداشتگاهها و بستن فله اي ‏روزنامه ها و بازداشت هاي بي دليل آنها و... و هزاران فجاياي ديگر که براي هرکدامشان هزاران طومار و ‏بيانيه و اعلاميه هاي ريز و درشت به مجامعه بين المللي نوشته شد، تغييري در آنچه هنوز مي گذرد، گذاشته ‏است؟ و يا اثري داشته؟ تا براي رد صلاحيت چون شمايي جهاني به تکاپو افتند؟ ... اين است افاضات ارباب ‏سياست ما که با منطقي کودکانه انتظار حمايت مردمي را دارند که بخوبي ميداند آنچه سياسيون مي گويند ‏خواب و خيالي بيش نيست.‏
آنچه گفته آمد از سياسيون امروز اين کهنه ديار بود که با اين قلم الکن و قلب بيمار به تحرير در آوردم که ‏گويي سياسيون را جز با تعميق مردم، راه ديگري نيست، حال بشنويد از روحانيتي که تا به ياد تاريخ مانده ‏است همواره ملجا و پناهگاهي براي مردم بوده اند. طرفه آنکه اخيرا نامه اي از سوي حضرت آيت آلله اسدالله ‏بيات، به آقايان خاتمي، هاشمي و کروبي نوشته شده است ودر آن استمداد طلبانه هشدار داده است مبادا ‏مقاومت نکردن در برابر رد صلاحيت شدگان، آينده انقلاب و جمهوري اسلامي به خطر افتد والخ...‏
بيادم هست در آن زمان که سردبير روزنامه صداي عدالت بودم، روزي با چند تن از همکاران به ديدار چند ‏تن ار روحانيون مستقل از حکومت به قم رفته بوديم از جمله به بيت حضرت آيت الله بيات هم رفته و ساعتي ‏از بياناتشان کسب فيض برديم و در آن جلسه آنچه از ديدار با اين روحاني بي هياهو و روشنفکر دريافتم، ‏دانستم اين روحاني فارغ از هر قيل و قالي به اصطلاح نان و ماست خود مي خورد و با اندکي از شاگردانش ‏به مباحثه علمي از نوع حوزه ي مشغول است و کاري به امر جاريه کشورنيز ندارد حتي اگرمرجعي چون ‏آيت الله منتظري را چند خانه دور تر از خانه او در حصر کرده باشند. ‏
الغرض وقتي نامه حضرت آ... بيات، به آقايان خاتمي، هاشمي و شيخ کروبي را خواندم، نا خود آگاه اين حمله ‏بر زبانم جاري شد که آش آنقدرشور است که آشپز باشي هم به صدا در آمده است، اينکه مي گويم آشپز ياشي ‏از اين رو است که حضرت آيت ا..اسدالله بيات زنجاني خود از اعضاي موثر بازنگري به قانون اساسي ‏هستند.‏
بي شک احساس مسئوليت يک روحاني نسبت به آينده يک ملت مسلمان امري طبيعي است اما بشرط آنکه اين ‏خير خواهي از سر تدبير و عالمانه باشد اما استمداد اين روحاني عاليمقام از آقايان خاتمي، هاشمي و شيخ ‏کروبي به دلايل ذيل نشان از بي اطلاعي ايشان از عمق فاجعه ايست که ايشان را به نوشتن چنين نامه اي وا ‏داشته است.‏
‏1- استمداد از روحاني عاليقدري چون خاتمي که به حق اگر در طول 29 سال گذشته در مجامع بين المللي ‏وجه اي کسب کرده ايم از اوست و تنها روحاني محبوب قلبها مي باشد امااستمداد از چنين عالمي محبوب ‏قلبها خطاي محض بيش نيست چرا که خاطره ي بيست ميليون راي به اين روحاني عاليمقام هنوز از يادها ‏محو نگرديده که عاقبت با همه ي نيت خيري که براي اصلاح امور اين آب و خاک داشته است، آنگاه که با ‏فرمان حکومتي روبه رو گرديد، در پاسخ به همه ي چشم انتظاراني که به او دل بسته بودند تنها يک پاسخ ‏داشت، او گفت ک "رئيس جمهور در ايران يک تدارکات چي بيش نيست". حال اين چه ساده انديشي است ‏که از چنين روحاني خوش قلب اما... خواسته شود تا مانند اجدادش در راه حق با هر هزينه اي گامي براي ‏ملت بر دارد؟ ‏
‏2- و اما آيت الله هاشمي که بي شک تاريخ زنده ي انقلاب و از ياران صديق رهبر کبير انقلاب بوده است. او ‏هم امروز به دليل در گرداب قدرتي که خود آفريده است، دست و پا مي زند. و عقل سليم هرگز از چنين ‏غريقي هرگز طلب ياري نمي کند آنهم عالمي چون حضرت آ...بيات که عمل غير عالمانه اي بيش نيست چرا ‏که هنوز به خاطر داريم در انتخابات رياست جمهوري گذشته وقتي بنا به گفته خود جصرت آ... هاشمي ‏ناجوانمردانه او را از صدر جدول به زير مي کشانندش، تنها دفاعيه اش واگذار کردن متخلفين به خداوند ‏بوده است و قادر به اخقاق حق خود نبود، آيا چنين عالمي قادر به احقاق حقوق ديگران نيز خواهد بود؟ ‏
‏3- سومين خطاي روحاني بي جنجال اما روشن ضميرما، حضرت آ... اسدالله بيات استمداد ازآ... کروبي ‏معروف به شيخ اصاحات است چرا که شايد اين روحاني عالي قدر قم نشين ما ( آ...بيات ) از ياد برده باشند ‏آنگاه در زمان انتخابات رياست جمهوري گذشته را، وقتي شيخ اصلاحات ( کروبي ) در فاصله ا ي کوتاه که ‏به مثابه خواب اصحاب کهف بود از صدر جدول به قعر پرتاپ مي شو د تا بدانجا که سراسيمه به بيت رهبري ‏رفته و آنچه حق خود مي دانست به شرط ممهور شدن لبان پر گوي خود مي ستاند. و اين سکوت آن زمان ‏بر ملا مي گردد که ناگاه حزبي عظيم ( اعتماد ملي ) با ده ها نماينده ي مجلس ششم و روزنامه اي پر ‏طمطراق با بودجه اي... بر ملا مي شود . حال توسل و استمداد به اين سه تن آيا حکم به خطا رفتن آن عالم ‏بي عمل را نمي ماند؟ ‏
‏ سخن کوتاه ولي رخصتي دهيد تا آن تعبير جالبي که از زمانهاي گذشته در فرهنگ مردم اين کهنه ديارسينه ‏به سينه مانده است حسن ختام اين شقشقه قرار دهم که مي گويند: "هر قالبي به مقلوب خويش شبيه تر است. ‏يعني آناني که در صحنه درگيري هاي سياسي پيروز مي شوند و به عنوان مصلح جامعه قد علم مي کنند، ‏همواره مرتکب اعمالي خواهند شد که آدمي را به ياد تعبير زيباي آن فرزانه ( هانا آرانت) مي اندازد که در ‏باره ي انقلاب کبير فرانسه گفته بود، " هابيل، قابيل را کشت". که از نگاه جامعه شناسي اين تعبير به معناي ‏آن است که مردمي که فرهنگ روابط اجتماعي شان در ساختار کلي با نظام سياسي حاکم، يکي است، هر گاه ‏عليه ظلم حاکمي قيام کنند و به حکومت نشينند جز ادامه ي کارحاکمان پيشين و شايد بدتر از آن، کارديگري ‏نمي توانند انجام دهند آنچنان که تاريخ ما گواه اين ادعا است، نهضت سربداران يکي از مصداق هاي اين ‏اصب مهم جامعه شناسي است چرا نيز عاقبت آنها هم به راهي رفتند که حاکمان پيش از آنها رفته بودند؛ ‏آنچنان که امروز پس از 29 سال از انقلاب شاهد برآنيم که حتا روحانيت هم نيز، که خود علمدار اين نهضت ‏بوده است، به اين اصل مهم اما اجتناب ناپذير از علم جامعه شناسي گرفتار آمده اند و به راهي مي روند که ‏پيش از اين گذشتگان رفته اند.‏
به نيکو سخني دارد فرزانه ار ياد رفته ما سعيد نفيسي که گفته بود "ايرانيان به دليل ظلم پذيري که همچون ‏وراثت نحس که از اجداد خود به ارث برده اند تماشاچياني خوبي هستند، زيرا ايران تماشا خانه اي بيش ‏نيست."‏

Tuesday, January 22, 2008

اينجا خدا وجود نداردگزارش مستند از جنايات در گوهردشت

فعلان حقوق بشر در ايران : آقای بابک دادبخش زندانی سیاسی تبعیدی به زندان رجایی شهر( گوهردشت کرج ) که تنها به دلیل تبلیغ و همکاری در جمع آوری مستندات مربوط به کتاب لانه فساد و ارائه ان به بازرسانی که جهت بازرسی از آنچه که در کتاب لانه فساد شرح داده شده بود به زندان مراجعه کرده بودند هم اکنون در زندان گوهردشت از حق ملاقات با خانواده و تماس تلفنی محروم است نامبرده در اعتراض به وضعیت مذکور بیش از 7 روز است که با اعلام اعتصاب غذا اقدام به دوختن لبان خود نموده است.

مسئولین زندان در تدوام اعمال فشار بر این زندانی سیاسی وی را به خطرناکترین نقطه زندان ، سالن 13 اندرزگاه 5 منتقل نموده اند.
این مجموعه با ارائه گزارشی مستند از وقایع رخ داده از 18 ماه اخیر در این مسلخ انسانی توجه سازمان ها و مدافعان حقوق انسانی را نسبت به در خطر بودن جان بابک دادبخش چه به لحاظ شرایط خطرناک و فقدان امنیت جانی و چه به لحاظ تدوام اعتصاب غذای نامبرده در وضعیت نامساعد جسمی وی جلب می نماید .
آنچه در زیر می آید وقایع روی داده در 18 ماه در سالن 13 اندرزگاه 5 که تنها ظرفیت نگهداری 150 زندانی را دارد می باشد.

کسانی که در درگیری های 18 ماه گذشته اندرزگاه 5 سالن 13 زندان رجایی شهر به قتل رسیدند :
1- مسعود نقی
2- سعید محمدی
3- اصغر فوقانی
4- حسین ارجمندی
5- فرهاد درویشی
6- داوود بقایی
7- مهران محمدی (مهران محمدی در اثر داشتن چاقویی که خودش مدعی بوده رئیس زندان به وی داده است تا یکی از زندانیان را به قتل برساند به دلیل تحریک زندانیان وی را به قتل رساندند و با زدن 60 ضربه چاقو سرش را از بدنش جدا کردند/50 روز پیش )
8- مهرداد سبک دست
9- غلام بزرگ زاده
10- عباس اسکندری
11- احمد نوروزی
12- حاج عبدالرضا
13- ابراهیم گلشنی
اسامی خودکشی ها در اندرزگاه 5 سالن 13 زندان رجایی شهر :
1- محمد تیمسار
2- سید مرتضی
3- رضا زندی
4- سید جواد
5- شهبازی
6- فریدون دراز
7- رضا شاه حسینی
8- بابک خوانساری
مرگ های مشکوک در اندرزگاه 5 سالن 13 که با نام خودکشی صورت گرفته است :
1- سیامک بنده لو ( بر اثر تزریق آمپول بی هوشی در بهداری به قتل رسیده است)
2- علی شریفی ( به دلیل توهین به رئیس زندان و رئیس سابق حفاظت آقای خادم با لباس زیر در انفرادی حلق آویز شده است)
3- محمد عظیمی ( حلق آویز در انفرادی )
4- اصغر نصیری ( شیوه قتل وی به شکل حلق آویز بوده است و پس از حلق آویز با خوراندن قرص های روانگردان قتل وی را خودکشی جلوه داده اند)
5- منصور قزوینی ( حلق آویز در انفرادی )
6- محمد رنجبر ( حلق آویز در انفرادی )
7- اصغر کرمی ( حلق آویز در انفرادی)
8- محمد فلاح ( حلق آویز در انفرادی)
9- حمید رحیمی ( در حین اعتصاب غذا و برای شکستن اعتصاب شکنجه شده است و بر اثر شکنجه ها فوت کرده است)
10- سید محمد رسولی ( به بهانه حمل مواد مخدر در زندان به شدت شکنجه شده است و بر اثر شکنجه ها طحال وی پاره شده است وکلیه های او دچار خونریزی شده و فوت کرده است در گزارش زندان عنوان شده است که به دلیل بلعیدن مواد فوت شده است)
11- مرتضی جعفری ( 45 روز پیش ابتدا خفه شده و سپس حلق آویز شده است )
12- مهدی نادری ( پس از 11 سال در درگیری بهداری زندان مجروح شده است و در انجا نیز فوت کرده است)
13- فرهاد ( بر اثر عدم رسیدگی پزشکی فوت کرده است)
اسامی کسانی که در سالن 13 اندرزگاه 5 بر اثر شکنجه ها دچار شکستگی استخوان شده اند :
1- احد سکوئیان (توسط محمد علی پور و کاظم لنکرانی از ناحیه ساق پا و دست دچار شکستگی شده است )
2- محمد علی پور ( از ناحیه صورت ، گونه و بینی شکسته شده است و سپس به زندان سنندج منتقل شده است)
3- شاهین ترکی ( از ناحیه دست دچار شکستگی شده است )
4- فریدون سمیعی ( از ناحیه پا دچار شکستگی شده است )
5- احمد الیاسی ( رئیس کنونی زندان که زمانی رئیس حفاظت بوده است به وسیله دسته کلنگ پاهای وی را از ناحیه ساق شکسته است و پس از پیگیری های خانواده الیاسی از سوی مراجع قضایی دیه دریافت شده است )
6- حمید علی نبی ( در حالی که گلوله به وی اثابت کرده است مدتها در سلول انفرادی تحت شکنجه قرار گرفته است )
7- سید ابوالفضل اعتمادی ( در بیرون از زندان با رئیس زندان مشکل شخصی داشته اند بدون حکم قضایی به اندرزگاه 5 منتقل شده و با تحریک زندانیان وی را با چاقو مورد ضرب و شتم قرار دادند )
8- بهمن معصومی ( در بیرون از زندان با رئیس زندان مشکل شخصی داشته اند بدون حکم قضایی به اندرزگاه 5 منتقل شده و با تحریک زندانیان وی را با چاقو مورد ضرب و شتم قرار دادند )
9- جواد سلطانی ( از ناحیه دست دچار شکستگی شده است )
10- ناصر رجبی ( از ناحیه دست و پا دچار شکستگی شده است )
11- همت قنبری ( آقای خادم رئیس سابق حفاظت با میله فلزی دست پای وی را شکسته است و سپس با زدن ضربات باتوم باعث اختلال حواس این زندانی شده است بطوری که در مقابل دستشویی و یا بر روی موزایک های سرد سالن می خوابد )
اسامی کسانی که در اندرزگاه 5 سالن 13 زندان رجایی شهر فراموش شده اند :
1- فیروز شهابی 27 سال زندان
2- یحیی مجاوری 27 سال زندان (بیش از 60 سال سن دارد)
3- صلاح الدین قربانی 23 سال زندان (بیش از 60 سال سن دارد)
4- صلاح دادخواه 23 سال زندان (بیش از 60 سال سن دارد)
5- غلام جابری 18 سال زندان
6- زیدان ویسی 20 سال زندان
7- نادر صادقی 14 سال زندان
8- فرامرز تورنگ 17 سال زندان
9- مجید کتانی 14 سال زندان
10- محمود ترابی 15 سال زندان ( فقط به خاطر 2میلیون بدهی )
11- بابا ارسلان قربانی 23 سال زندان (بیش از 70 سال سن دارد و ایام زندان خود را بدون ملاقات سپری نموده است)
12- حمید ابوالحسنی ، 20 سال زندان
13- سعید علم دار ، 16 سال زندان
14- رحمت گودرزی ، 7 سال زندان ( به حالت جنون رسیده است )
15- رضا صدری ، 13 سال زندان
16- عباس همدانی ، 8 سال زندان ( به حالت جنون رسیده است ، تکنسین برق)
17- سید فخرالدین صدر افشار ، 15 سال زندان ( به حالت جنون رسیده است )
18- مسعود حبیبی ، 10 سال زندان ( به خاطر 10 میلیون تومان دیه )
19- رسول خادمی ، 6 سال زندان ( به خاطر 10 میلیون تومان دیه )
برخی فجایعی که دراندرزگاه 5 سالن 13 زندان رجایی شهر در طول یک سال گذشته رخ داده است :
1- حسن ترکی ( به حالت جنون رسیده و آنقدر نماز خوانده است که اکنون خود را پیغمبر می نامد )
2- علی فتح الهی ( در درگیری تا پای مرگ رفته و شب در خواب مورد اثابت بیش از 30 ضربه چاقو قرار گرفته و از تمام نقاط بدن که مورد جراحت واقع شده است ریه های چپ و راست دچار شکاف شده است و بیش از 7 روز از این صدمات نگذشته است )
3- بهروز شریعتی ( شاکی پرونده به دلیل عدم توانایی در پرداخت دیه وی را به زندان سپرده است اما مسئولین زندان با اعمال صلیقه شخصی و با جمع آوری مبلغ دیه وی را اعدام کردند )
4- ابراهیم ایلام لو ( برادرش را که زندانی اعدامی بود در حیات زندان در مقابل چشمان وی اعدام کردند ولی به دلیل پاره شدن طناب زندانی از چوبه دار به زمین افتاده است و سپس به گوش ای از حیات پناه برده ، مسئولین زندان وی را کشان کشان به پای چوبه دار بردند و وی را مجددا اعدام کردند و این حادثه باعث دیوانگی و جنون ابراهیم ایلام لو شده است )
5- دو زندانی اعدامی در سال 84 با یک طناب دار در زندان اعدام شد و برخی از زندانیان را نیز به زور به محل اعدام منتقل کردند تا صحنه اعدام را ملاحظه کنند .
6- جمشید مال میر و فردی به نام اکبری از متولیان اجرای حکم اعدام که از پاهای یک زن اعدامی آویزان شدند تا وی سریعتر و با شدت درد بیشتری اعدام شود.
7- اعتای ملاقات خصوصی یا شرعی با اعمال صلیقه از سوی متولیان زندان برای افرادی صادر می شود که حاضر هستند با دستور مسئولین زندانی را در زندان به قتل برسانند و یا ضرب و شتم کنند ، شاهدت دروغ به نفع مسئولین زندان بدهند ، جاسوسی سایر زندانیان را برای مسئولین انجام دهند و ....
توضیح1 : برخی از قتل هایی که در اینگونه بند ها با دستور مقامات زندان انجام میگیرد اکثرا در حیاط زندان بوده است و برای آنکه مدرکی از درگیری وجود نداشته باشد دوربین های مدار بسته زندان را به سمت آسمان هدایت می کنند ، این آمار تنها از اندرزگاه 5 سالن 13 زندان رجایی شهر ( گوهردشت ) کرج می باشد و امار سالن های دیگر و یا بند های دیگر زندان مدنظر قرار نگرفته است ، لازم به ذکر است به غیر از دو مورد تمامی موارد در فاصله زمانی 18 ماه گذشته در این سالن رخ داده است.
توضیح2: اینجا خدا وجود ندارد
نام این گزارش مستند از جمله قصار معروف علی محمدی معاونت قضائی زندان رجایی شهر که همواره در بدو ورود زندانیان به این زندان طوطی وار به صورت " از بهشت به جهنم خوش آمدید ، خدای رجایی شهر با خداهای دیگر فرق دارد ، اینجا خدا وجود ندارد " بیان میشود برداشته شده است



کد خبر: 46810 تاريخ خبر: دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸
اظهار نظر و بحث در مورد اين خبر. [نظرات شما در مدت کوتاهی پس از دریافت به نظر دیگر خوانندگان سايت می رسد.] ديگر دليلی برای به فارسی ننوشتن وجود ندارد! اگر فونت فارسی در کامپيوتر خود نصب نکرده ايد، اينجا را کليک کنيد و به فارسی بنويسيد.مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين به ديگران باشد درج نميشوند. نام: نظرات شما:
نظرات
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 21:47:29 توسط تهمتن
دوست مبارز"دورازپرشيا"بانظرشماصددرصدهمراه هستم همچنانكه هزاران هزارازجوانان نترس هم بطورقطع;اين جنايات رژيم رابرعليه بي پناهان اسيردربندرانخواهند بخشيدوانتقام خون اين بيگناهان راازدژخيمان خواهند گرفت...همين نظررا;اين نظردهنده درگذشته ارائه دادم كه بامخالفت بعضي ازدوستان ودشمنان مواجه گرديدم كه البته حساب دشمنان مردم ايران را باحساب دوستان جداميدانم...امادوستان مخالف گوشمالي مزدوران رژيم;بااين جنايات رژيم چگونه مي انديشند؟ بازهم مبارزات صلح جويانه!!! بااين جنايتكاران؟؟مبارزات فيزيكي وپنهاني رابرعليه مزدوران درمحله هادرهر شهري كه اين مزدوران شناخته هستندبايدگوشمالي دهيم..منظورمبارزه مسلحانه نيست;كه اين نظردهنده باآن مخالف ودرضمن سازمان دهي گسترده وطولاني رالازم است...امااگرهرجوان نترس ودلاوركه اين نظررامي خواندوجوانمردانه هرمزدوربسيجي وحزب الهي راكه درمحله خودمي شناسد;درتاريكي شب باكاردآشبزخانه ويا چماق وياهروسيله ديگر;انتقام اين بي پناهان اسيرومظلوم راازحاميان مزدوراين رژيم بگيرد;هراس رادردل اين مزدوران رژيم مي افكند..دوست مبارزباتوهمراه وهمگامم..
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 20:51:36 توسط kave
واقعا اين جمهوري اسلامي روح هيتلر را سفيد كرده است ٠هر چه زور دارد جنايت ميكند ٠ اين وظيفه هر ايراني است كه اين جنايات را افشا كنند و همراه مردم مبارز كشورمان باشند٠مخصوصا تلويزيونهاي ٢٤ ساعته خارج از كشور دشمن ملت ايران هستند اگر اين جنايات را افشا نكنند٠٠٠٠٠٠
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 20:17:34 توسط Amir
حالا بايد پرسيد كه دشمن شماره يك ايران و ايراني كيست ? تنها ره رهايي جنگ مسلحانه ١ست.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 20:12:43 توسط مامور اجرای قتل تمام آخوندها
قسم به مرگ خودت خامنه ای خائن ,ملت به زور مسلمان نخواهند شد . هم اين نيروها که در زندان شما عربهای لعنتی محمدی هستند.بدسشان به دار آويخته خواهيد شد .درست مثل ببرک کامل در افغانستان و خانواده ات نيز بسان خانواده تزار روس به دست خلق تکه تکه خواهد.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 20:09:47 توسط محمد علی
با سلام به‌ همه كسانی كه‌ دلشان برای رهایی از دست دژخیمان حاكم بر ایران می تپد. عزیزان این اعمال جنایتكاران نشانه‌ ترس و وحشتشان است. با احساسات و شعار كاری به‌ پیش نمیرود. باید اتحاد و همبستگی داشت و به‌ مبارزه‌ مشترك و نیروی قهار مردم اعتماد داشت. و از سوی دیگر افشا كردن هویت دقیق جنایتكاران و شكنجه‌گران سیاه‌چالهای رژیم ، برای عموم می باشد.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 19:30:52 توسط nazanin
شاه زندانها را اباد کرد قبرستانها را ابادکرد ....امام خمینی...... چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. روحش شاد که 1/1000 خمبنی هم جنایت نکرد. حیف خود کرده را تدبیر نیست .از اعتماد. ناگاهی . بیسوادی.خوشباوری مردم سواستفاده شد.خلایق هر چه لایق. شاه برای ان ملت زیادی بیشرفته بود.....ملت از او خیلی عقب بودنند.حتی روشنفکران و تحصیلکردها...که ملت به اینها اعتماد کردند.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 18:57:04 توسط مسلمان
همه دور گود نشسته ایم و میگوئیم لنگش کن.روانش شاد باد که گفت((روزی خواهد آمد که با چراغ به دنبالم خواهید گشت))پیک ایران و دیگر دوستان توجه کنید که (خود کرده را تدبیر نیست) مگر بستگان این مردان و زنان راستین که جان بر کف نهاده اند و برای آزادی خود را نثار نموده اند بپا خیزند و خون را با خون جواب دهند تا مردم کوچه بازار به حمایتشان برخیزند در غیر اینصورت فقط باید زانوی غم بغل کنیم و روز و شب را به چه کنم بگذرانیم. ای مردم تبریز و یا ای مردم سنندج و یا ای مردم شیراز و گرگان و تهران این فقط گوشه ای از جنایات این ناپاکان است که بعلت بی توجهی پرده داران از پرذه بیرون افتاده.هموطنان و ایرانیان پاک نهاد اگر طالب این جنایات هستید پس ج.ا حق مصلمش است که این جنایات را مرتکب شود. چون قدرت نیاز به قهر و غضب دارد.حال خود انتخاب کنید.بااحترام نامسلمان
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 17:38:54 توسط پرويز
موقعه ايي كه به آخوندهاي جنايتكارحاكم بر ميهنمان گفته مي شود ضد بشر همين است كه داريم مي بينيم.اين جنايتها كار امروز وديروز نيست بلكه 29 سال است كه در ميهنمان ساري وجاري است آنهم نه فقط در زندان بلكه در سرتاسر اين ميهن شب زده.وضعيت زندگي مردم ايران دركپرنشينها وغير كپر نشينها اعدامهاي دسته جمعي خياباني و.......ولي دور نيست سرانجام يك شبي حتما ماه در مياد.و آخوند هاي جنايتكاربه سزاي اعمالشان خواهند رسيد.موفق باشيد.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 17:10:28 توسط dour az persia
بايد متحد شد حتي اگر دستانمان خاليست .كافيست كه يك گروه به قصد خونخواهي عزيزان و رشيدان و دليران در بند سر راه متجاوزان كمين كرده و تقاص دردمندان را از آنان بستانيم٠نبايد عمل پليدشان رابي جواب بگذاريم٠آن روز برادر را در مقابل ديدگان برادر با دار آويختند فردا نوبت براد من است پس فردا نوبت براد توست٠نباد آرام بود نبايد آرامزيست٠مرگ بر رژيم ظلم اسلامي٠
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 16:55:39 توسط مهران
با خواندن اين گزارش باور كردم كه خدايي وجود ندارد اگر هست چرا اين همه ظلم را قبول ميكند. باور كنيد ساعتي براي ابراهیم ایلام لو گريه كردم..
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 16:29:27 توسط تهمتن
اين جنايات دل خراش راخود ضحاك;خامنه اي خونريز;دستور وبوسيله دژخيمان خودبمورداجرامي گذارد ودرحقيت اوست كه اپن اسيردربند وزنداني كه دراثرپاره شدن طناب دارش;مظلومانه...درگوشه حيات زندان خزيده است;اين خامنه اي ست كه اوراباشقاوت وسنگدلي;دوباره جان اين اسيرتاريخ ستمكاري خودرا;ازاوميگيرد...اين خامنه اي ست كه اسيرديگرخودراباسنگدلي باآويزان شدن به پاهاي او; اين اسيرمظلوم مردم ايران....اينگونه جنايت خودرا برعليه مردم; در دل تاريخ ايران به ثبت ميرساند.....اماهيچ وقت جنايتكاران تاريخ بدون جواب نمانده اند ومكافات اعمال ضدانساني خودراپس داده اند..خامنه اي وجلادان هم پس خواهدداد....
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 16:26:55 توسط سهراب
مجريان محترم پيك ايران با خواندن اين مقاله دردآور من چگونه ميتوانم چشمانم را بر اين بربريت و وحشيگرى ببندم من چگونه ميتوانم نام اين حيوانات وحشى را كه اينگونه فجايع بر سر ملت زجركشيده ما ميآورند را انسان بگذارم و از كنارش به آرامى رد شوم تنها چيزى كه من و امثال بنده را آرام ميكند فاش كردن جنايات ولى فقيه خامنه اى خونخوار بر همگان و ناميدن اين حيوانات كثيف اسلامى به اين صفت بربر و تازى است كه آنها را به حق توصيف ميكند بنده چه چيزى اضافه و چه توهينى به اشخاص محترم و غيرمزدور كرده ام و چه لغات ركيكى عليه دوستان دگرانديش استفاده كرده ام كه اينگونه به بنده توهين ميكنيد و در مقاله چرا اتمى نباشيم كوروش گلنام به مزدوران رژپم حق توهين به بنده را ميدهيد كه با لغات شنيع و فرهنگ بسيجى به بنده و ديگر خواندگان اينچنين توهين ميكند و فرهنگ كثيفشان را اينجا هم گسترش ميدهند لاافل حق به جانب ندهيد و از چاپ لغات تهوع آور اين عوامل مزدور خوددارى كنيد.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 16:05:37 توسط pejman
از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد//از ورق برگشتن لیل ونهار اندیشه کن واقعا اینها چه فکر می کنند بالاخره مردم ایران روزی تصمیم خواهند گرفت که بجای دادن این کشته ها این نبرد را در شهرها وکوچه ها با مزدوران شما انجام دهندودرآن صورت کسی که پیروز است ملت ایران است نه مزدوران رژیم .ما گاردهای شاهنشاهی وارتش سرخ را هنوز از یاد نبرده ایم .یادما ن نرود که مزدوران رژیم پهلوی در سلطنت آباد از ترس مردم لباس های خود را در میاوردند وبرای اینکه شناخته نشوند از دیوار پادگان به بیرون می پریدند
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 15:49:02 توسط M Sarkuzy
معلومه که خدايي وجود ندارد تک تک انسهانها خود خداي خودند تا وقتيکه انتظار داشته باشيم خدايي که محمد براي خر کردن ما انسانها خلق کرده بکمک ما بيايد هرگز از اين قوم جاني و جنايت کار آخوند و عيادي لاشخور آنها رهايي نخواهيم يافت. پس ما بايستي بکمک يکديگر شتافته و اين جرثمه هاي فساد را که سراسر دنياي مسلمانان را به واپس گرائي و عقب ماندگي کشانده اند وبخصوص مملکت ما را به اين بدبختي و فلاکت کشانده اند نجات دهيم و اين ميسر نميشود مگر با عزم و اراده خود ما مردم. من وقتي اين گذارش را از اين زندان مخوف خواندم واقعا" بغضم ترکيد ما را چه شده که اين همه ناجوانمردي و پستي را ميبينيم و دم نميزنيم و اگر افرادي جلو دار ميشوند آنها را تنها ميگذاريم تا اين کثافتها هر کاري ميخواهند بکنند تازه در انتخابات مسخره آنها هم شرکت ميکنيم واي بحال ما ملت و نفرين به هر چه آخوند و آخوند زاده است درود بر ملت ايران جنايت
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 15:16:12 توسط م.از تبريز
اميد به اصلاح طلبان و اينکه در انتظار رحم و بخشش از طرف حاکميت بودن و اميد به کشورهای ديگر جز انتظار به مرگ تمام ايرانيان نيست.ملت به پا خيزيد.اين حاکميت چنان فشار به گلوی ملت گذاشته که هيچکس جرئت حرف زدن مگر جز دست وپا زدن ندارد .ملت به پا خيزيم و اين سلطنت ارتجاعی را بر اندازيم.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 15:06:35 توسط ايراندوست
دادگاههاي ملي قصاص ملت را ازين جانيان پست فطرت خواهد گرفت٠جهنمي كه اين اراذل ساخته اند درانتظارشان است٠
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 14:37:28 توسط یک ایرانی
این ملایان آدمخوار آنچنان تبلیغ اسلامی میکنند که اسرائیل با تمام امکانات نمیتوانست علیه اسلام تبلیع بکند. آن که باد می کارد مطمئن باشد که توفان درو میکند.
نوشته شده در تاريخ دوم بهمن ۱۳۸۶ برابر با بيست و دوم ژانويه ۲۰۰۸ ساعت 14:04:57 توسط ravi
بايد به علي گدا تبريك گفت اين مدال افتخار را براي تمام تاريخ به سينه اش بزند به جرگه دوستانت استالين ..پينوشه...فيدل..امين دد...و تمام ديکتاتورهای تاريخ خوش امدي....

Sunday, December 30, 2007

نماز جمعه با شکوه وهابیون در اهواز!

۹ دی ماه ۱۳۸۶ ساعت : ۳۰ , ۱۹ خبرگزاري انتخاب :
یکی از خوانندگان «انتخاب» با ارسال پیامی آورده است:
حتما اطلاع داريد كه مدتيست فعاليت گروههاي وهابي در ايران گسترش يافته است .
اين فعاليت در مناطق عرب زبان بخصوص خوزستان چشمگير تر است .بطوريكه امام جمعه انديمشك در سخنراني عيد غدير درمسجد محمدي شهرستان از بر پايي نمازجمعه وهابيون در اهواز با چفيه هاي قرمزرنگ كه مختص آنان است و با حضور حداقل 3000نفر خبر داد.
جادارد سايت وزين انتخاب اين خطر بسيار بزرگ را جدي گرفته وبه آن بپردازد.متاسفانه هيچ گونه اطلاع رساني در اين خصوص صورت نميگيرد.
تنها شبكه تلويزيوني سلام است كه يك تنه در برابر خدعه وهابيون ايستاده است .
درباره وهابیت
وهابیت دیدگاه منحرف جدیدی در مذهب سنی حنبلی است که بنیانگذار آن شیخ محمد عبدالوهاب (1082-1170 ه.ش ، ۱۱۱۵-۱۲۰۶ ه.ق، 1703-1791 میلادی) از علمای بزرگ سنی عربستان آن رابنیان نهاد. وی خود پیرو شیخ الاسلام ابن تیمیه بود و با ایدئولوژی‌های شیعه و تصوف و... آن زمان به مخالفت برخاست وی مراسم توسل مردم به قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو شرک معرفی کرد. بعدها با عقاید مذهبی پدرش مخالفت کرد و به شهرهای مختلفی سفر کرد و عقاید خرافی خودش که نشأت گرفته از ایده‌های استعمار پیر (انگلیس) بود گسترش داد. شیخ محمد عبدالوهاب تنها به حدیث و قرآن اعتقاد داشت و واسطه کردن شخص و بندگان خدا را کفر به خدا و شرک مطلق می دانست.
شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1082 ه.خ (1115 ه.ق) در عونيه نجد متولد شد و در دمشق به تحصيل پرداخت و از علماء حنبلی اراء ابن تيميه متوفی در سال706 ه.خ (728 ه.ق) و ابن قيم الجوزيه شاگرد او متوفی در سال728 ه.خ(751 ه.ق) را آموخت. ابن عبدالوهاب به بغداد و بصره مسافرت کرد و مذهب حنبلی را تکميل کرد و در بازگشت، محمد بن سعود را که بر قبائل عتوب و عنزه امارت داشت به وهابیت دعوت کرد. و او نيز این عقیده را پذیرفت و افکار شیخ محمد بن عبدالوهاب را شعار حکومت خود کرد و برای نشر آن با شهر های مجاور خود پيکار ها کرد و مرکز حکومت خود را درعيه قرار داد، در آن زمان رياضی ها از دعوت او سرپيچيدند و دهام بن دواس امير رياض با ابن سعود سالها پيکار کرد تا عاقبت مغلوب شد و حکومت رياض به ابن سعود رسید. پس از ابن سعود، پسرش عبدالعزيز بن سعود به امارت رسيد. او نيز برای نشر آئین انحرافی وهابيت کوشش های و جنگ های زیادی کرد. در سال1179 ه.خ (1215 ه.ق) پانزده هزار تن از وهابیون برای پاک کردن شهر کربلا از آنچه "نمادهای شرک" می‌نامیدند به شهر کربلا حمله کرده و خزينه و حرم سالار شهیدان امام حسين (ع) را بکلی تخریب کردند چون اين خبر منتشر شد فتحعلي شاه قاجار، پادشاه وقت ایران، صد هزار لشگر فراهم کرد و سليمان پاشا والی بغداد نيز لشگری جدا برانگيخت که با لشکر وهابیون در صحرای نجد رزم کنند لکن در ايران جنگ روسيه پيش آمد و در عراق جنگ کردها برای برپایی کشور مستقل خودشان برپا شد و بدين صورت تفکر وهابیت به شکلی قدرتمند ظهور کرد.
متاسفانه افکار افراطی و انحرافی شیخ محمد بن عبدالوهاب منجر به نزاع های خونینی در عراق و کشته شدن هزاران نفر از شیعیان در شهرهای شیعه نشین عراق و طائف و همچنین در میان مناطق صوفیه کردستان عراق و ترکیه شد.
وهابیت در ۵۰ سال گذشته مذهب درباری سعودی بوده است، اما گروهی تندرو از این میان بنام القاعده و سلفی‌های تکفیری (سلفی جهادی) ظهور نموده و باعث انشعاب در مکتب وهابیت شده اند.وهابیان تعمیر قبور وساختن بنا و گنبد بر روی انها و نیز گچ کاری را منع و آن را شرک وکفر قلمداد می کنند وویرانی قبور وگنبد ها و بنای اطراف قبور را واجب می دانند.نمونه هایی از فتاوای آنها:
۱.صنعانی می گوید:بارگاه به منزلت بت است. چون کاری که مردم زمان جاهلیت برای چیزهایی به نام بت انجام می دادند همان کار را «قبوریون» برای چیزی که نام ان را قبر یا مشهد ولی گذاشته اند انجام می دهند. به هر حال همان عمل مردم دوران جاهلیت است با اسم دیگر .لکن با تغییر اسم از بت بودن خارج نمی شود! (کشف الارتیاب ص ۲۸۶ به نقل از تطهیر الا عتقاد.)
۲.ابن قیم (شاگرد ابن تیمیه)گوید:بناهای قبور به صورت بت ها و طاغوت ها بر گرفته شده و مورد پرستش قرار می گیرد.ویران نمودن آنها واجب است وپس از قدرت بر ویرانی ابقای آنها به همان صورت حتی یک روز جایز نیست چرا که آنها به منزله لات و عزی و یا بزرگ ترین شرک ها است.(زاد المعاد ص ۶۶۱ کشف الارتیاب ص ۲۸۶)کشتار وهابیان در عتبات عالیات به راستی صفحه تاریخ را سیاه کرده لکه ننگ همیشگی بر پیشانی وهابیان نهاده است.
صلاح الدین مختار که خود وهابی است می نویسد: در سال ۱۲۱۶ ه.ق امیر سعود با لشگر انبوهی از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز ودیگر نقاط به قصد عراق حرکت کرد و در ماه ذیقعده به کربلا رسیدند. آنان تمام برج و باروی شهر را خراب کرده و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار بودند به قتل رساندند. نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند.آن گاه خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت وبقیه را به نسبت هر پیاده یک سهم وهر سواره دو سهم بین لشگریان تقسیم نمود.
(تاریخ المملکه السعودیه ج ۳ ص ۷۳)
شیخ عثمان نجدی از مورخان وهابی می نویسد:وهابیان غافلگیرانه وارد کربلا شدند بسیاری از اهل آن رادر کوچه و بازار و خانه ها کشتند. روی قبر حسین(ع) را خراب کردند وآنچه در داخل قبه بود به چپاول بردند و هر چه در شهر از اموال. اسلحه.لباس و...یافتند ربودند.نزدیک ظهر از شهر خارج شدند در حالی که قریب به دوهزار نفر از اهالی کربلا را کشته بودند.
(عنوان المجد فی تاریخ نجد ج۱ ص ۱۲۱ حوتدث سال ۱۲۱۶ ه.ق )
میرزا ابوطالب اصفهانی در سفرنامه خود می نویسد: هنگام برگشت از لندن وعبور از کربلا ونجف دیدم که قریب بیست و پنج هزار وهابی وارد کربلا شدند وصدای «اقتلوا المشرکین واذبحوا الکافرین» مشرکان را بکشید وکافران راذبح کنید سر می دادند بیش از پنج هزار نفر را کشتند وزخمی ها حساب نداشت.صحن مقدس امام حسین (ع) از لاشه مقتولین پر و خون از بدن های سر بریده روان بود.
من بعد از یازده ماه مجددا به کربلا رفته بودم دیدم که مردم آن حادثه دلخراش را نقل و گریه می کنند به طوری که از شنیدن آن موها بر اندام راست می شد.
(مسیر طالبی ص ۴۰۸)
همچنانکه گفته شد این فرقه توسط محمدبن عبدالوهاب در قرن دوازدهم هجرى قمرى پایه گذارى گردید و پایگاه آن عربستان بود. با سقوط امپراطورى عثمانى، سرزمین حجاز به تصرف خاندان مسعود در آمد و با پیوند خانواده مسعود و محمدبن عبدالوهاب فرقه وهابیت از پایگاه و حمایت سیاسى قوى برخوردار گردید و به تدریج به نشر افکار و عقاید خویش در سرتاسر جهان اسلام پرداخت که در این میان امتیاز برخوردارى از تولیت حرمینى شریفینى موقیعت بسیار مناسبى براى این تفکر ایجاد نمود. فرقه وهابیت ریشه در تفکر "سلفى" دارد که معتقد به بازگشت به شیوه علماى سلف و بازنگرى در اساس دین و پیراستن آن از بدعتها و مواردى است که بعدها به نام دین بر دین تحمیل شد، و نشان دادن توحید واقعى و اصیل و ناب مى باشد.تاریخ تفکر سلفى به چند برهه تقسیم مى شود که برهه اول از آن چهره یابى چون مالک ابن انس و سفیان ثورى و برخى دیگر از محدثینى قرون اولیه مى باشد که در ادامه تجسم کامل آن را در شخصیت احمدبن حنبل مى توان یافت که پیشواى تمام وهابیون فعلى مى باشد. ارکان اساسى این تفکر را موارد زیر تشکیل مى دهند:
1- عدم دخالت عقل در نقل و اتکاء به ظواهر آیات در روایت و طرد هر گونه مباحث عقلى و کلامى به عنوان بدعت از جمله نتایج این نحوه تفکر افتاده به دامن "تجسیم" و "تشبیه" بوده است که بر حسب ظاهر بعضى آیات براى خداوند صفات جسمانى تأمل گردیده اند.2- اخبارگرى و حدیث گرایى افراطى بدین معنى که هر گونه حدیثى را معتبر دانسته و آن را ملاک عمل قرار مى دادند و توجهى به درجه اعتبار احادیث نداشتند.3- متابعت کامل از شیوه سلف (حماسه و تابعینى) حتى در امور جارى زندگى و ردّ هر گونه مغایرت با آن سیره تحت عنوان بدعت.این شیوه از تفکر به تدریج با ورود اشاعره به آن و همزمان وارد کردن عناصر عقلانى و کلامى به آن کمى از مسیر اولیه خویش منحرف گردید تا مجدداً در قرن هشتم هجرى قمرى ابن تیمیّه دمشقى مجدداً به احیاء مکتب احمدبن حنبل قیام کرد و به تقویت اساسى آن پرداخت. پس از او شاگردش "ابن تیّم جوزى" ادامه دهنده راه او شد و از آنجا که عقاید ایشان توسط جمع کثیرى از مسلمین قابل تحمّل نبود مجدداً این تفکر در محاِ قرار گرفت تا مجدداً محمدبن عبدالوهاب با تأسیس فرقه وهابى در قرن دوازدهم هجرى قمرى به احیاء آن همت گماشت. لذا تفکر فعلى وهابیت که با پشتوانه سیاسى و نظامى قابلیت طرح مجدد یافته است بیش از همه متکى به آراء و نظرات "ابن تیمیّه" مى باشد. این فرقه به زعم خود به شناسایى بدعتهایى که در دین وارد شده و در اسلام ناب سابقه نداشته، پرداخت و کمر همت براى مبارزه با آنان بسته است. در ادامه بعضى از این موارد که ابتداءً توسط امثال ابن تیمیّه و سپس توسط وهابیون تحت شبهات طرح گردیده عنوان شده و سپس با تکیه بر منابع اسلامى و آیات و روایات و سیره پاسخ داده مى شود.
شفاعت
طلب شفاعت از غیر خداوند به این نحو که گفته شود اى اولیاء خدا در روز قیامت شفیع من در نزد خدا باشید تا از عذاب الهى در امان باشم، صحیح نیست و فقط باید طلب شفاعت از خود خداوند صورت گیرد و خصوصاً اگر طلب شفاعت از روح مرده اى که به برزخ منتقل شده، صورت پذیرد این عین شرک محسوب خواهد گردید.پاسخ:اولا- طلب شفاعت همان "طلب دعا" مى باشد یعنى ما از افراد موجه یا ارواح مقدّسه و یا ملائکه الهى مى خواهیم که براى ما طلب آمرزش و دعا بنماید، و طلب دعا و آمرزش از پیامبر یا صالحان امرى پسندیده است که وهابیون نیز در هنگام زنده بودن فرد آن را جائز مى شمرند.* نیشابورى در تفسیر خویش در ذیل آیه شریفه "و من یشفع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها..." مى گوید: شفاعت به درگاه خداوند همان دعا کردن شخصى مسلمان مى باشد.* فخررازى در تفسیر آیه شریفه "و یستغفرون للذین آمنوا ربّنا وسعت کل شى رحمةً" مى گوید: این آیه نشان مى دهد که ملائکه انسانهاى گناهکار را شفاعت مى کنند. (تفسیر مفاتیح الجنان) پس اگر ما از فرشتگان چنین تقاضایى بکنیم مرتکب خلافى نگردیده ایم.* همچنین خداوند به پیامبر مى فرماید: "واستغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات".* نجارى در صحیح بابى دارد بنام "اذ استشفعوا الى الامام یستسقى لهم لم یردّهم".ثانیاً- اینکه وهابیون عنوان مى کنند طلب دعا از فرد پس از مرگ او جایز نیست و لذا نمى توان از پیامبر یا ائمه یا سایرین پس از مرگ طلب دعا نمود، نیز نادرست است چرا که براساس آیات و روایات پیامبر و ائمه و شهدا و نظایر آنان با مرگ نمى میرند و بلکه زنده مى باشند.* "و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل اللّه اموات بل هم احیاء عند ربهم یرزقون".* على (ع) پس از تفسیل پیامبر (ص) خطاب به ایشان فرمود:"بابى انت و امّى اذکرنا عند ربک واجعلنا من بالک"، (نهج البلاغه- خطبه 235)* ابوبکر نیز پس از وفات پیامبر، خطاب به جسد مطهر ایشان گفت:"بابى انت و امّى طبت حیّاً و میّتاً واذکرنا عند ربکً" (السیرة الجبیه- 3/392)ثالثاً- آنچه شرک محسوب مى شود و توجیه عبادى و توحید افعالى را مخدوش مى سازد آن است که ما وقتى طلب شفاعت از غیر خدا مى کنیم او را قادر بالاستقلال بدانیم و به جاى خداوند او را قرار دهیم و حال آنکه چنین نیست و ما تنها آنان را به واسطه آبرویى که در نظر خداوند دارند واسطه بین خود و معبود قرار مى دهیم.* "والذین لایدعون مع اله الهاً آخر..." (سوره شریفه فرقان- آیه 68)آیه اشاره دارد که اگر با خدا و هم عرض او دیگرى را بخوانید مشرک گشته اید.* "و یعبدون من دون اله ما لایفرّهم و لاینفعهم و یقولون هولاء شفعاءنا عنداله" (سوره شریفه یونس- آیه 18)باز ملاحظه مى گردد که بحث "عبادت غیر خدا" مطرح مى باشد و ملاک شرک عبادت غیر او مى باشد.* "و اذ تخلق من الطینى کهیة الطیر باذنى نتنفخ فیها فتکون طیراً باذنى..." (سوره شریفه مائده- آیه 110)در این آیه شریفه نیز دیده مى شود که اگر حضرت عیسى (ع) و یا سایر اولیاء الهى قدرتى دارند همه "باذن اللّه" مى باشد و هیچ کس از خود مستقلا قدرتى ندارد، لذا اگر ما با این دیدگاه از اولیاء الهى طلب دعا و شفاعت نمائیم مشکلى ایجاد نخواهد گردید.
توسل
در زمینه توسل به ارواح طیّبه و طلب دعا از آنان به درگاه الهى نیز مشابه مسئله شفاعت وهابیون معتقد به شرک و بدعت مى باشند.پاسخ:اولا- پاسخى که در جواب شبه قبلى بیان شد در اینجا صادِ است که به چند مصداِ دیگر اشاره مى شود:* "و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک ناستغفرواللّه واستغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توان رحیماً"،(سوره شریفه نساء- آیه 64)* مرویست عثمان بن ضیف از پیامبر (ص) که به مرد نابینا که طلب دعا از ایشان نموده بود فرمود:وضو گرفته دو رکعت نماز بخوان و سپس بگو: "اللهم انى اسالک واتوجه الیک بنبیک نبى الرحمة. یا محمد انى اتوجه بک الى ربى فى حاجتى للتغنى. اللهم ثفعه لى".این حدیث که در سنتى ابن ماجه، صحیح ترندى، مسنداحمد، مستدرک حاکم و مسانید دیگر ذکر گردیده است، نشان مى دهد که وقتى ما از پیامبر سؤالى مى کنیم به خاطر نزدیک تر بودن او به خداوند است و همچنین دیده مى شود که مستقیماً مى توان خطاب به پیامبر نیز از او طلب دعا نمود.ثانیاً- مشروعیت توسل نه تنها در نزد علماى شیعه، بلکه در نظر علماى اهل سنت نیز معتبر مى باشد.* قاضى عیاض روایت کرده که ابوجعفرمنصور در مسجد پیامبر (ص) با مالک بن انس روبرو شد و از او پرسید آیا رو به قبله نموده و دعا کنیم یا رو به سوى پیامبر گردانم مالک جواب داد: چرا رخسار خود را از پیامبر برمى گردانى در حالى که او وسیله تو و پدرت آدم تا روز قیامت است، رو به جانب قبر نموده و او را شفیع خود قرار ده تا نزد خداوند شفاعتت کند. (الغدیر 5/135)* این اشعار منسوب است به محمّدبن ادریس شافعى:آل النبى ذریعتى***و هم الیه وسیلتىارجوا بهم اعطى غداً***بیهدى الیمنى صحیفتى(کشف الارتیاب 318)* عمر به عباس عموى پیامبر متوسل مى شد تا او را استسقاء نماید. (الغدیر 5/144)ثالثاً- سیره عملى علماى اهل سنّت نیز مطلب فوِ را تأکید مى کند:* خطیب بغدادى در تاریخ خود مى گوید: در سمت غرب بالاى شهر، مقابر قریش است که در آن موسى بن جعفر (ع) و جمعى دیگر مدفون مى باشند. پس با واسطه از ابوعلى خلال شیخ حنابله نقل مى کند:"ما همّنى امر فقصدت قبر موسى بن جعفر فتوسلت به الّا نهل اله تعالى لى ما احب" (تاریخ بغداد 1/120)ملاحظه مى شود که شیخ حنابله از قبر امام هفتم شیعیان تقاضا کرده و به ایشان متوسل مى شده است.‏‏* همچنین خطیب در تاریخ خود از شافعى نقل مى کند: "من به مزار ابوضیفه تبرّک جسته و همه روزه آن را زیارت مى کنم و چون مرا حاجتى رسد دو رکعت نماز گزارده و در کنار قبر او آمده و از خداوند حاجتم را مى خواهم که هنوز دور نشده روا مى شود. (تاریخ بغداد 1/123)

تبرّک
وهابیون مى گویند: تبرّک جستنى به آثار و یا وسائل پیامبر و یا اولیاء الهى حرام و بدعت مى باشد و لذا مجاز نمى باشد، اگرچه در مورد پیامبر حالت حیات ایشان را استثنا نموده اند، زیرا که ادله بسیارى وجود دارد که در هنگام حیات ایشان به زیادى آب وضو، تار سو، آب دهان و موارد دیگر تبرّک جسته و به عنوان شفا آنها را استفاده مى کرده اند.پاسخ:اولا- تلقى وهابیت از "بدعت" تلقى غلطى است چرا که از نظر آنان هر آنچه که در گذشته سابقه نداشته است قابل ارتکاب در حال نمى باشد و لذا طبق همین اعتقاد بوده که مظاهر تمدن جدید نظیر تلگراف و غیره از طرف سران مذهبى این فرقه بدعت محسوب مى گردید. امّا معنى صحیح بدعت "ادخال ما لیس من الدین فى الدین" مى باشد، یعنى چیزى را که دین در مورد آن اظهارنظر کرده و مردود شمرده آن را بدین اضافه بنماییم امّا در مورد امور مباح که دین در آن مورد نظر خاصى ندارد چنانچه مورد ارتکاب قرار گیرد از مصادیق بدعت نمى تواند شمرده شود.ثانیاً- در مورد تبرّک دلائل بسیارى وجود دارد که این کار از امور مستحب مى باشد و قطعاً جایز است به شرط اینکه نیت در تبرّک، استمداد از روح بزرگ اولیاء الهى باشد نه اینکه بالاستقلال براى آنها قدرتى قائل شویم و به شرط اینکه با تبرّک به اشیاء مختلف خود آن اشیاء چنانچه بت پرستان مى کنند مدّنظر نباشد.حال به مواردى که حاکى از جواز تبرّک از نظر شرعى و اسلامى مى باشد اشاره مى کنیم:* "اذهبوا بقمیصى هذا فالقوه على وجه ابى یأت بصیراً" (سوره شریفه یوسف- آیه 91)مى بینید که پیراهن یوسف (ع) مى تواند چشم یعقوب (ع) را شفا بخشد و تبرّک به آن مجاز مى باشد.* عبداللّه بن احمدبن حنبل مى گوید: از پدرم درباره مردى که منبر پیامبر خدا را لمس نموده و بوسیده و به آن تبرّک مى جوید و همین کار را با قبر ایشان هم مى کند پرسیدم، وى گفت: اشکالى ندارد. (وناءالوفاء 2/433)* ابراهیم بن عبدالرحمن بن عبدالقارى روایت مى کند که دیدم عبداللّه بن عمر دست خود را بر منبر پیامبر مى کشد و سپس بر روى خود مى مالد. (طبقات ابن سعد 2/13)* از داوودبن ابى صالح روایت شده که روزى مروان بن حکم مردى را یافت که جبینى خود را بر قبر پیامبر (ص) نهاده بود. مروان گریبان او را گرفته و پرسید: مى دانى چه مى کنى آن مرد که ابوایوب انصارى بود روى خود را برگردانده پاسخ داد: آرى، ولى من کنار سنگ نیامده بلکه نزد پیامبر خدا آمده ام و شنیدم که آن حضرت مى گفت: بر دین من مگریید آنگاه که شایستگان آن را رهبرى نمایند، بلکه آنگاه بگریید که نااهلان آن را رهبرى مى کنند. (الغدیر 5/149)ثالثاً- اینکه استدلال گردیده که در حیات پیامبر تبرّک جایز، امّا در ممات ایشان جایز نیست. چه وجهى مى تواند داشته باشد، مگر اینکه العیاذباللّه پس از مرگ پیامبر ما ایشان را فوت شده تلقى کنیم، حال آنکه چنین نیست و حتى پس از موت ایشان نیز بنابر آیات قرآن ایشان زنده مى باشند و مانند زمان حیات منشأ برکات خواهند بود.رابعاً- خود وهابیون عامل به گفته هاى خویش نیستند از جمله اینکه به نقل از حضرت آیت اللّه جعفرالهادى در مجلس نهارى که ماى بن باز (از رهبران مذهبى وهابیت) نیز حضور داشت، پس از صرف ناهار حاضرین به تبرّک غذاى باقى مانده ماى بن باز پرداختند و مورد نهى و نکوهشى نیز قرار نگرفتند.
زیارت قبر پیامبر (ص) و سایر قبور اولیاء
ابن تیّمه و وهابیون معتقدند سفر به قصد حتى زیارت مرقد پیامبر (ص) و کلّاً هر زیارتى حرام است و مجاز نمى باشد و احتمالا آن را نوعى تقرب به غیر خدا و از مقوله شرک به حساب مى آورند و ضمناً ابن تیّمه ادعا نموده است کلیه روایات وارده در این موضوع نیز بوده و در صماح و سنن و مسانید ذکر نگردیده است.پاسخ:اولا- ظاهراً در ابتداى اسلام پیامبر از زیارت قبور نهى مى کرده، امّا بعداً آن را مجاز شمرده و به آن ترغیب نموده است. البته احتمالا دلیل نهى اولیه آن بوده که قبور آن زمان مربوط به مشرکین و بت پرستان بوده است. از جمله ایشان فرموده اند:* "زور القبور فانّها تذکرکم الاخره" (سنن ابن ماجه- 1/113)* "...فزدروها فانّها تزهد فى الدنیا..." (سنن ابن ماجه- 1/114)* "...فانّه یرِّ القلب و یدمع القینى..." (سنن نسایى- 4/89)که تمامى اینها حاکى از آن است که زیارت قبور موجب کاهش دلبستگى به دنیا و عبرت آموزى و توجه به آخرت مى شود.* محمّدابوزهره از معتقدانهاى معاصر مصر در کتابى راجع به ابن تیمیّه در این مورد او را مورد استناد قرار مى دهد و مى گوید: ما مخالف ابن تیمیّه هستیم که تبرّک به زیارت قبر پیامبر را منع کرده، زیرا منظور ما از تبرّک عبادت و تقرّب به خدا به واسطه مکان مشخص نیست بلکه مقصود یادآورى و کسب عبرت و بصیرت است و کدامین مسلمان است که زندگى پیامبر و سیره هدایت و جنگ ما و جهاد آن بزرگوار را دانسته و سپس به مدینه رفته و احساس نکند که در همین مکان پیامبر آمد و کرده و مردم را به راه حق مى خواند و یا اینکه عبرت نگرفته و روحانیت اسلام و عظمت پیامبر را در نیابد. مگر آنکه چنین انسانى از یاد خدا اعراض نموده و کوردل شده باشد. (المللوالنحل 4/58)* "لایشد الرحال الّا الى ثلاثة مساجد، المسجدالحرام و المسجدالاقصى و مسجدى هذا"(صحیح مسلم کتاب الحج 2/1014)ثانیاً- علامه امینى این احادیث خصوصى را جمع آورى نموده که به بعضى آنها اشاره مى گردد:* "من زار قبرى وجبت له شفاعتى" (بروایت عبداللّه بن عمر)این حدیث را 41 تن از حفاظ حدیث اهل سنت از جمله ابن خزیم، دارقطنى، سیوطى و ابن عساکر نقل نموده اند.* "من جاءنى زائراً لاتحمله الّا زیارتى کان حقّاً على ان اکون له شفیعاً یوم القیامة" (بروایت عبدابن عمر)این حدیث را 16 تن از جمله ابوحامدغزالى، سبکى، سیوطى و سمهودى نقل کرده اند.* "من حج البیت و لم یزرنى فقد جفانى" (بروایت عبداله بن عمر)این حدیث را 19 تن از جمله سبکى و سمهودى نقل کرده اند.* "من زار قبرى کنت له شفیعاً و من مات فى احد الحرمینى بعث اله عزّوجّل فى الامنینى یوم القیامه"(بروایت عمر)این حدیث را یازده تن از جمله بیهقى، ابن عساکر، سبکى و سمهودى نقل نموده اند.* "من زارنى بعد مدتى فکانمّا زارنى فى حیاتى..." (روایت حاطب بن ابى بلتمه)این حدیث را 13 تن از جمله دارقطنى، بیهقى و ابن عساکر و دیگران بیان نموده اند.* "من زارنى بالمدینه محتسباً کنت له شفیعاً" (روایت انس بن مالک)این حدیث را 21 تن از جمله حاکم نیشابورى، ابن عساکر، سبکى و دیگران نقل نموده اند.ثالثاً- بسیارى از فقهاء اهل سنت نیز نظر ابن تیمیّه در این خصوص را رد نموده اند از جمله:* "تقى الدین شافعى" که کتابى بنام "شفاء السقام فى زیاده خیر الانام" در ردّ این نظر نگاشته است.همچنین در باب استحباب زیارت پیامبر، مسئله را اجتماعى دانسته است.* "عبداللّه بن احمدبن تداله" از فقهاى مشهور حنبلى در کتاب خود المخنى زیارت قبر پیامبر را مستحب دانسته است.* "نورالدین سمهودى در وناءالوفاء نه تنها زیارت قبر نبى بلکه قصد انجام آن را نیز قرب دانسته است.* "ابن حجرهیتمى شافعى" کتابى در رد نظر ابن تیمیّه بنام "الجوهر المنظم فى زیارة قبر المکرم" نوشته است.* "محمّدبن على شوکانى" در نیل الاوطار معتقد است که تمام علماء زیارت قبر نبى (ص) را مستحب مى دانند و حتى بعضى از مالکیه و ظاهریه آن را واجب شمرده اند.* "فقهاى مذاهب اربقه نیز به استحباب زیارت قبر نبى (ص) فتوا داده اند. (الفقه على المذهب الاربقه 1/505)
گریه بر اموات و اقامه مجلس عزا
وهابى ها معتقدند گریه بر اموات و اقامه مجلس عزا، بدعت بوده و لذا حرام مى باشد.پاسخ:اولّاً- شواهد بسیارى وجود دارد که اولیاء الهى به این کار اقدام نموده اند از جمله:* پیامبر (ص) هنگام زیارت قبر ما در خود گریست. (سنن بیهقى 4/70)* پیامبر (ص) پس از فوت پسرش ابراهیم بشدت گریست. عبدالرحمان بن عوف پرسید: تو نیز مى گریى اى رسول خدا حضرت پاسخ داد: "انّ العین تدمع و القلب یحزن و لانقول الا ما یرضى ربّنا و انّا بفراقک یا ابراهیم لمحزونون" (الفصول المهّم)* پیامبر (ص) بر مرگ یکى از نوادگان خود گریست. سعد به ایشان گفت: این چه حالى است ایشان جواب فرمود: "هذه رحمة جعلها الله فى قلوب عباده و انّا یرحم اللّه فى عباده الرحماًء. (الفصول المهّم)* احمدبن حنبل مى گوید: وقتى پیامبر از جنگ احد برگشت و دید که زنان در فقدان شوهران مقتول خویش گریه مى کنند فرمود: "لکن حمزة لابواکى له" که زنان چون این سخن شنیدند بر حمزه گریستند. (الفصول المهّم)* وقتى خبر شهادت جعفر (ع) به پیامبر (ص) رسید، همسرش اسماء بنت عمیس پیش ایشان آمد و پیامبر به او تسلیت گفت. بار دیگر فاطمه در حالى که مى گریست وارد شد و فریاد یا عموجان سر داد و پیامبر (ص) فرمود: بر همچون جعفرى سزاوار است همه بگریند. (الفصول المهّم)* پس از مرگ پیامبر (ص) حضرت زهرا (س) بر سر قبر پدر مى گریست. (النص و الاجتهاد)* على (ع) نیز در مرگ فاطمه (س) گریست. (النص و الاجتهاد)‏‏* وقتى رقیه دختر پیامبر فوت کرد زنان بر او گریستند و عمر کوشید تا با تازیانه آنان را نهى کند.در این هنگام پیامبر (ص) فرمود: آنان را به حال خود واگذار تا بگریند... (مسنداحمد 1/335)* همچنین یعقوب پیامبر (ص) در فقدان یوسف (ع) چنان گریست که بینایى خود را از دست داد.ثانیاً- گریستن و اقامه مراسم عزا و ماتم نه تنها نشانه رحمت و عاطفه مى باشد بلکه گرامیداشت فضائل و کمالات و تجلیل از عظمت و بزرگى است.
بزرگداشت مواعید و اقامه جشن
از نظر وهابیون بزرگداشت مواعید نیز مانند مراسم عزا و ماتم بدعت و غیرمجاز مى باشد.پاسخ:اولا- همانگونه که قبلا گفته شد نشانه اى از بدعت در این عمل مشاهده نمى شود و بلکه شواهدى بر آن نیز در تاریخ اسلام موجود مى باشد.ثانیاً- باز همانطور که گفته شد، این مراسم در جهت تبلیغ فضائل انسانى و ترغیب سایرین به آن و براى تعظیم شعائر الهى است."و من یعظم شعائر اله فانها من تقوى القلوب" (سوره شریفه حج- آیه 32)

سوگند به غیر خدا
وهابیون همچنین سوگند به غیر خدا را یا شرک و حرام مى شمرند.پاسخ:اوّلا- همانطور که گفته شد اگر سوگند به غیر خدا، با این نیت باشد که غیر خدا قادر بالاستقلال است شرک مى باشد و گرنه حرام نمى باشد.ثانیاً- در مواضع مختلف در قرآن و روایات نمونه هاى سوگند به غیر خدا مشاهده مى شود که بهترین نمونه آن آیات فراوانى است که به شمس، قمر، نجم و...توسط خود حضرت حق قسم خورده شده است.
نتیجه گیرى
نتیجه نهایى این تحقیق آن است که وهابیون با درک نادرست از مفهوم بدعت و شرک سایر فرقه مسلمین را مطرود دانسته و اعمال آنها را تخطئه مى کنند و حال آنکه خود به اعمالى روى آورده اند که مورد آن کامل بدعت محسوب شده و تخلف از سیره قطعى پیامبر (ص) و اولیاء الهى مى باشد و همانطور که در طول تاریخ نیز نشان داده شده، اگر نبود پشتوانه سیاسى این فرقه، این تفکرات در میان جوامع اسلامى هیچگونه جایگاهى نداشتند.
‏مراجع:1- قرآن کریم2- نهج البلاغه، تحقیق دکترصحبى صالح، دارالحجر، قم3- بحوث فى المللوالنحل، جعفرسبحانى، مؤسسه نشر اسلامى، قم4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، -، مصر5- سنن ابن ماجه، ابن ماجه، دارالکتب العلمیّه، بیروت6- سنن کبرى، بیهقى، دارالمونة، بیروت7- سنن سنایى، سنائى، دارالمونة، بیروت8- صحیح نجارى، نجارى، درالمونة، مصر9- صحیح مسلم، مسلم، دارالمونة، بیروت10- الغدیر، علامه امینى، دارالکتب الاسلامیه، تهران11- الفصول المهمّه فى تألیف الامّه، شرف الدین عاملى،مطبعة عرفان، صیدا12- مسند، احمدبن صنبل، مطبعة عرفان، صیدا13- النص و الاجتهاد، شرف الدین عاملى، سیدالشهدا، قم14- الطبقات، ابن سعد، -، -15- وناء الوفا، سمهودى، -، -16- شهید پاسخ مى دهد، سیدرضاحسینى نسا، انتشارات سازمان حج، تهران17- پیام حکمت، محمّدتقى فخعلى، بعث مقام معظم رهبرى، تهران18- کشف الارتیاب فى اتباع محمدبن عبدالوهاب، امین عاملى، -، -19- سننى، ترفدى، -،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*** سرویس دین و اندیشه خبرگزاری انتخاب از تمامی مطلعین در این زمینه درخواست می کند برای روشن شدن قضیه و اطلاع خوانندگان از کم و کیف این موضوع هرگونه اطلاعات مبسوط و جامعی از این گروه های منحرف و بدعت گذار و تفرقه ساز بین اهل تسنن و شیعیان دارند با اسناد محکم ارسال کنند تا به اطلاع خوانندگان برسد.
نظرات كاربران :
بنده بيش از 30 سال از زندگي خودم را در اهواز سپري كردم در اصل تلف كردم ايكاش تمام مردم ايران هر كدام مانند دانشجويان يك مدت از زندگي خود را در اين شهر سپري ميكردند تا بدانند من و ماها چه كشيديم و هنوز مي كشند اگر يك نظر سنجي از غير عربها كنيد متوجه خواهيد شد همه بعد از بازنشستگي و يا بازخريدي و يا در اولين انتقالي به استانهاي ديگر خواهند رفت ؟,بنابراين اگر اينان الان 30 هزار نفر هستند در گذشته كمتر از اين بودند و در اينده بيش از اين خواهند بود ! از انديشمك و يا شايد شوش به پايين يعني بطرف اهواز ديگر سايه قانون را نمي بيني و تنها قانون طايفه اي و عشيره اي است كه حكفرماست ! پس اگر كسي طايفه ندارد شانس بقا كمتري در نزاع هاي محلي و خانوادگي دارد. اكثريت عربها در اهواز مسلح به انواع سلاحهاي سبك و سنگين هستند چند سال پيش دو طايفه عرب بين شوش و اهواز با يكديگر درگير شدند لازم به ذكر است همه انها كمپرسي داشتند چون شغل بعضي از فروش شن و ماسه استخراجي از كارون و دز بود , انها تمام كاميونهاي يكديگر را منهدم كردند فكر نميكنيد با چه با آر پي جي 7 , تو حديث مفصل بخوان از اين مجمل ! ؟؟؟؟؟؟؟؟محمد
مهم غنی سازی اورانیوم وانرژی هسته ای ست نه ترویج وهابیت وخطر تجزیه ایران.....محمدرضا از اهواز
نتيجه رشد سلفي و وهابيت وراديكاليسم اسلامي در كشته شدن انسانهاي بيگناه شيعه وسني ومسيحي وتركمن ونابودي ازادانديشان وتباهي زيربناي اجتماعي واقتصادي كشورهاي افغانستان وعراق و پاكستان ميتوان ديد.به نظر من تعداد خيره كننده اي است و بايد منتظر رشد انها بود.
با سلام!آقاي مسلمان شيعه زياد خودت را ناراحت نكن , اگر فكر كني كه اين 3000نفر مثل تو انسان هستند دچاد افكار مالي خوليائي نمي شوي.شما از اين ناراحتي كه اين 3000نفر مثل تو فكر نمي كنند!رفيق ب...
نظر شما در مورد اين خبر (لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید، در غیر اینصورت چاپ نخواهد شد.)
نام
پست الكترونيك
پيام شما


کیبورد فارسی

تيتر اخبار دين و انديشه
بی‌سوادی قرآنی بيش از 70 درصد از فارغ‌التحصيلان دبيرستانی
تشرف سه كشيش مسيحی به اسلام در عربستان
دستيار نامزد انتخابات رياست‌جمهوری آمريكا به دليل توهين به اسلام مجبور به استعفاشد
ماجرای جلسه امام‌جمعه و مدعی ارتباط با امام زمان(عج)
خلاصه الغدیر را آیت الله خزعلی برایم ارسال داشته است/ فرشتگان قادر به شنیدن ذکر قلبی نیستند
نماز جمعه با شکوه وهابیون در اهواز!
محدودیت های تازه نيروی انتظامی برای هيئت های مذهبی
موسيقی ناروا مجبور است خود را به پستوی زيرزمين‌ها ببرد زيرا شيطان‌پرستی را رواج می‌دهد
هيات امناي مساجد نبايد به يك گروه خاصي تعلق داشته باشد
هر چه خلاف اخلاق باشد جزء اسلام نيست
نو انديشی‌ دینی و انعطاف ‌پذيري‌ شریعت
افتتاح پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی بهجت
الزام حكومتى حجاب و ادله فقهی
پيشنهاد تشكيل نهاد «بانوان مبلغ»
انتقاد از صدور فتوای تحريم تبريك ميلاد مسيح(ع) به مسيحيان