آیین های نوروزی
آئينهاي نوروزي در گفتوگو با محمد بقايي (ماكان) ؛ نوروز خود ايران است - سارا سادات مسعوديان
در اين سالها مراسم نوروزي معمولا با چهارشنبهسوري آغاز ميشود اما شايد پيشترها براي پيشواز نوروز مراسم ديگري هم وجود داشته است. با توجه به تحقيقاتي كه در اين زمينه انجام دادهايد، از مراسمهاي ديگري هم كه پيش از درآمدن نوروز مرسوم بوده و با خود شور و نشاط و شادي به همراه ميآوردند اشاراتي داشته باشيد
.يكي از مراسم زيباي پيش از نوروز كه تقريبا از اواسط اسفند آغاز ميشد، رسم »نوروزخواني« بود كه در اكثر شهرهاي ايران برگزار ميشد به اين معنا كه كساني با آوايي خوش آمدن نوروز را در كوي و برزن ندا ميدادند و با آوازهايي دلنشين كه معمولا شبها بر در خانهها ميخواندند صاحبخانه را به دستگيري از مستمندان و توجه به حاجتمندان تشويق ميكردند. اين افراد كه به »نوروزخوان« معروف بودند نام صاحبخانهها را در آوازهايشان ميآوردند و به اين ترتيب خود نيز مشمول لطف و احسان او ميشدند.هر محله و كوچهاي، نوروزخواني خاص خود داشت كه تقريبا همه اهل محل را ميشناخت ولي معمولا نام هر صاحبخانه را از همسايهاش ميپرسيدند. اين رسم اكنون در شهرهاي بزرگ معمول نيست ولي در برخي روستاها هنوز آؤاري از اين رسم به جاي مانده، از جمله در روستاهاي مازندران »
نوروزخواني« از جمله رسومي است كه تقريبا از بيستم اسفند چهره مينماياند و تا آخرين روز سال كهنه حضور دارد
.
آيا اينان وسايل موسيقي نظير سرنا و نقاره هم با خود داشتهاند؟
*
نه، به هيچوجه. اينان فقط آوازي دلپذير داشتند و لحن آوازشان هم درخواستگونه، كشدار و محزون بود و بيشتر به نوحهخوانيها ميمانست.
ولي به خلاف اين گروه از يكي دو هفته مانده به سال جديد دستههايي چند نفره با دست و صورت و گردن سياه شده در حالي كه هر يك مشعلي به دست داشتند و يكي از آنها خميري بر سر ميگذاشت و پارچهاي آغشته به نفت بر آن ميسوخت با تنبك و ضرب در كوي و برزن به پايكوبي و ترانهخواني ميپرداختند و مردم را به شادي و نشاط تحريك ميكردند كه به آنان »آتشافروز« ميگفتند. آتشافروزها براي جلب نظر مردم و عاريتي بودن حرفه خود، اين بيت را بسيار تكرار ميكردند كه:آتشافروز حقيرم - سالي يك روز فقيرماينان در واقع نخستين پيامآور غوغايي نوروز و بهار محسوب ميشدند و هيچ گروهي در ايجاد شور و نشاط در ميان مردمي كه به استقبال نوروز ميرفتند به پاي ايشان نميرسيد. آتشافروزها با انجام كارهاي نمايشي با آتش مردم را كه در تدارك مراسم نوروزي در خيابانها و بازارها بودند به ياد بهار و نوشدن زندگي ميانداختند، به ياد محترم داشتن شادي، كه اساس تحول و پويايي است. البته تماشاچيان نيز قدر اين نشاطانگيزي را ميدانستند و براي تشويقشان سكهاي در دستشان ميگذاشتند. آتشافروزها معمولا تا سيزده فروردين هم به رقا و پايكوبي و ترانهخواني در معابر عمومي ميپرداختند و با سر و وضعي آشفته و به هم ريخته كه براي خود درست ميكردند مايه نشاط و تفريح مردم را فراهم ميكردند.امروز هم در قياس با چهره آراسته آدميان متمدن، هنوز بسيار كساني به هيات آتشافروزند، زيرا شيوه تفكرشان در هر دو مورد يكي است. نوروز با آن شيوه تفكر و آن شيوه تفكر با نوروز مخالف است.
يعني اينها با حاجيفيروز فرق داشتند*
بله... حاجي فيروز داستانش جداست. اصولا در سالهاي گذشته دستههاي مختلفي مردم را به نشاط و سرور تجليل عيد نوروز دعوت ميكردند كه از آن جمله بايد از دسته غول بياباني نام برد.در همين ايام دسته ديگري مركب از چند نفر تشكيل ميشد كه معروف به غول بياباني بود. آنان مردي بلند و تنومند را كه لباسي از پوست گوسفندي سياه ميپوشيد با ساز و آواز در شهر ميگردانيدند و تصنيفي ميخواندند كه با اين بيت آغاز ميشد:
من غول بيابانم \ سرگشته و حيرانم
افراد اين جمع هر يك شيرينكاريهايي هم از خود نشان ميدادند كه امروزه در قالب نمايشهاي تفريحي در سيركها و تلويزيونها اجرا ميشود. از جمله گرداندن بشقاب بر چوبي بلند و نازك، و تعويض انتها و ابتداي چوب بيآنكه بشقاب از دوران بيفتد و در همين حال به رقا و آواز مشغول بودند كه در مجموع بيننده را به نشاط و تحير واميداشتند چندان كه بياختيار دست به جيب ميبرد تا مزد التذاذ خود را بپردازد.بيگمان فرهيختگان و ژرفانديشان ايامي كه غول بياباني بينندگان و هواداران بسيار داشت و مردم از كوچك و بزرگ درآخرين روزهاي هر سال انتظارش را ميكشيدند با ديدن چهرههيبتانگيز آن غول و گردش آن دوري، جهان گذران گرد گرد را به خاطر ميآوردند و با نظامي همعقيده ميشدند كه:چه بنديم دل در جهان، سال و ماه كه هم ديو خان است و هم غول را
هحاجي فيروز هم ازآن پديدههاي قابل تامل در فرهنگ ايراني است. لباس قرمز پوشيدنش، چهره سياهش، الفاظ معيوب و مخصوصش، همه جاي بحث دارد. سوال اين جاست كه حاجي فيروز بعنوان مشخاترين چهره آيينهاي سرورانگيز پيش از نوروز از چه زماني ظاهر ميشد*حاجي فيروز درست چند روز قبل از غول بياباني و آتشافروز ظاهر ميشد و تا سيزده بدر در ميان مردم حضور داشت. از اواسط اسفندماه برخي خود را به شكل حاجي فيروز درميآوردند و با دايره و تنبك و خواندن ترانههاي فكاهي فرارسيدن نوروز را مژده ميدادند و موجب خنده و نشاط مردم ميشدند. حاجي فيروز مانند آتشافروز چهره و دست وگردن خود را سياه ميكرد ولي با اين تفاوت كه پيراهن و شلوار گشاد و قرمز ميپوشيد كه يراقي طلايي داشت و تصنيفهايي به لهجههاي مختلف ميخواند و سعي ميكرد كه كلمات را عمداص به صورتي نادرست و خندهآور تلفظ كند.معروفترين كلمات در تصنيفهاي حاجي فيروز، دو كلمه »ارباب« و »سلام« است كه آنها را به صورت »ابراب« و »سامبالي« بيان ميكند. حقيقت اين كه اين شيوه تكلم و آن رنگ رخسار و لباس خاص به رنگ قرمز نميتواند بيدليل باشد. پديده حاجي فيروز به صورتي كه اكنون عموميت يافته در روزگاران كهن به طور مخصوصي در كاخ پادشاهان و خانه اشراف ايراني بيآنكه عنواني خاص داشته باشد وجود داشته است. به اين معنا كه آنان در جشنها و ميهمانيهاي بزرگ خود از اين غلامان سياهپوست براي پذيرايي از مدعوين استفاده ميكردند و چون آنان نميتوانستند كلمات فارسي را به درستي بيان كنند، باعث خنده حضار ميشدند.اين مراسم پس از ورود اسلام به ايران، رفتهرفته از انحصار درباريان و اشراف خارج شد و عموميت يافت. ابتدا در مجالس عمومي و سپس به محافل كوي و برزن كشانده شد كه سرانجام در قالب »حاجي فيروز« تثبيت گرديد كه تفريحي است به غير ايرانيان )=انيران( كه با تكلم نازيباي كلمات فارسي مايه خنده شنونده ميشوند و از حلاوت آن ميكاهند. حاجي فيروز يادآور ايامي است كه قدرت دولت ايران تا آفريقا نيز گسترده شده بود. اينكه امروز سلام كردن به ارباب تكيهكلام حاجي فيروز است ريشه در همين قضيه دارد.و اما اينكه چرا نام چنين شخصيتي را حاجي فيروز گذاشتهاند بايد توجه داشت كه كلمه فيروز يا پيروز به معناي مبارك، فرخنده و خوششگون است و كلمه حاجي هم چنانچه گفتن احتمالا تعريضي است به سرزمينهاي مفتوح. اين تركيب را ميتوان توسعاص »سياه مبارك« معنا كرد كه نام شخصيت نمادين تئاتر عروسكي ايران نيز هست، مبارك عروسك سياهي است كه كم و بيش همان خصوصيات حاجي فيروز را دارد. در اينجا لازم به ذكر است كه يكي از شخصيتهاي نمايشهاي »سياه بازي« به »مهدي مصري« معروف بوده است.بعد از انقلاب اسلامي حاجي فيروز ناپيدا شد و مثل آتشافروز، غول بياباني و ميرنوروزي در پرونده شاديهاي ملي بايگاني گرديد.
يكي از زيباترين آيينهاي پيش از نوروز سبزكردن سبزه است. برداشت شما از اين آيين چيست*سبز كردن سبزه در مراسم نوروز تاريخي كهن دارد. ابوريحان بيروني در آؤار الباقيه مينويسد: »هر كس از راه تبرك به اين روز در طشتي جو كاشت. سپس اين رسم ايرانيان پايدار ماند. روز نوروز در ميانه هفت صنف از غلات در استوانه بكارند و از روييدن اين غلات به خوبي و بدي زراعت و حاصل سالانه حدس بزنند.« جاحظ نيز به همين رسم ايرانيان اشاره ميكند و همانند بيروني ميگويد: »در گذشته، بيست و پنج روز پيش از نوروز، در دربار شاه دوازده استوانه از خشت ميساختند و در هر كدام دانهاي جداگانه ميكاشتند، تا پس از درو و برداشت، ببينند كه كدام دانه براي سالي كه در راه است، بهتر و شايستهتر است. اين سبزهها را در نوروز بزرگ با مزمزه موسيقي و با ترنم و غنا ميكندند و در مجلس ميپراكندند. تا به روز مهر )16 فروردين( كسي آنها را جمع نميكرد. مردم نظر كردن به سبزه جو را متبرك ميدانستند.
«سمنو از به هم پيوستن و تركيب دانههاي پراكنده پديد ميآيد و اين هم يكي از آيينهاي پيشوازي نوروز است. اين رسم از چه زماني پديد آمده و تعبير شما از آن چيست*رسم سمنوپزي كه از زمانهاي دور در ميان اقوام ايراني رواج داشته است، هنوز هم به قوت خود باقي است سمنو كه شبيه به حلواي تر است از شيره ريشه گندم سبز شده تهيه ميشود.اعتقاد بر اين است كه سمنوپزي رسمي مقدس است و شركتكنندگان در اين آيين بايد كدورتها و كينه را از خود بزدايند. سمنو يكي از وسايل اصلي سفره هفتسين است. جالب است بدانيد كه به عقيده سمنوپزان، كسي كه غم و غصه يا كدورتي در دل دارد نبايد در اين مراسم شركت جويد. معتقدند كه اين حلواي تر، كام جوان را شيرين، زندگي را معطر و روح را مصفا ميكند. زيرا عاملي است براي پيوند و مشاركت دلها و همسايگان را صميمانه به گرد هم جمع ميكند. همسايگان مشاركت كننده بايد يكديگر را دوست بدارند و با صميميت و صفا و با آرزوي سالي خوب و سرشار از نشاط به اميد همدلي و همكاري بيشتر در كنار هم گرد آيند.اينكه گفته ميشود هر يك از آيينهاي نوروزي حكمتي بزرگ با خود دارد در همين نكات و دقايق ظريف است كه بررسي بيشتر آنها در اين فرصت مختصر نميگنجد.
آيا تا قبل از چهارشنبه سوري،كه به اعتقاد بسياري از ايرانشناسان مهمترين آيين پيشوازي نوروز به شمار ميرود،آيين ديگري هم معمول بوده كه يادي از آن نكرده باشيد*
گمان ميكنم پيش از پرداختن به چهارشنبهسوري بايد از مراسم »ميرنورزي« ياد كرد كه رسمي بسيار پندآموز و حكمتآموز بوده است. بدين صورت كه از چند روز مانده به نوروز در هر كوي و برزن،شخصي را به عنوان حاكم و سلطان انتخاب ميكردند و حكومت چندروزهاي را با يك رفراندوم محلي به وي ميسپردند و او حق داشت تا پايان نوروز، و گاه تا اول نوروز، حكم براند.اين شخا معمولا با ردايي پرزرق و برق سوار بر خري ميشد و كودكان كوي به دنبالش هلهله كنان و خندهزنان روان ميشدند و هرچه اين حاكم دروغين دستور ميداد، انجام ميدادند. دستورات اين سلطان چند روزه كه آهي در بساط، و تدبير در سرنداشت، نتيجهاي هم جز آزار خلق به دنبال نداشت. از اينرو تا روزي كه براريكه قدرت سوار بر خر مراد بود كسي به عيان معترض اعمال و فرامين نادرست او نميشد، ولي همين كه حكومت چند روزهاش به پايان ميرسيد،همان كودكاني كه مجري دستوراتش بودند با هلهله و خنده دمار از روزگارش درميآوردند.
حافظ هم اشارهاي به اين موضوع دارد:
سخن در پرده ميگويم، چو گل از غنچه بيرون آي
كه بيش از پنجروزي نيست، حكم ميرنوروزي
اگر موافق باشيد بپردازيم به چهارشنبهسوري كه عاملي مهم و سنتي ديرپا در تحكيم وحدت ملي و از جمله آيينهايي است كه بايد آن را ضامن تماميت ارضي كشور دانست زيرا يكباره در زماني معين همه مردم را به حركتي شوقانگيز با معيارها و نمادهايي الهي وا ميداردأ مردمي با باورها و عقايد مختلف.ريشه اين جشن از كجاست و رمز ديرپايي آن در چيست*اين جشن از قرنها پيش در ميان ملل آريايي برپا ميشده، ولي چون روميان نيز آتش را محترم ميداشتند،از مراسم دلپذير جشنهاي رومي آتش افروزي و شادي در كنار تودههاي فروزان بود. هنوز ارمنيان در شب عيد »سن سيمون« كه برابر با شب چهاردهم فوريه است، آتش ميافزوزند و از آن ميجهند و شادي ميكنند. يونانيان در شب عيد »سنژان« كه از جشنهاي آيينمسيح و برابر با شب ششم ماه مي است، آتش ميافروزند و در كنار آن به شادي و پايكوبي ميپردازند. در تركيه نيز در همين شب جشن آتش به پا ميكنند كه آن را »آتش گئجه سي« -يعني شب آتش مي خوانند. مردم قفقاز هنوز چهارشنبهسوري را برگزار ميكنند، در ناحيه رواندوز كردستان بعد از چله كوچك زمستان، هر شب چهارشنبه را جشن ميگيرند و در برخي از نواحي آن ديار در آخرين شب اسفند هم آتش ميافروزند و شاديكنان از روي آن ميپرند، ميگويند:»مردم اين سامان را رسم براين است كه آن آتش را تا آخرين شب اسفند سال بعد روشن نگاه ميدارند
.
اگر بخواهيم ريشه اين جشن را در ميان متون كهن فارسي پيدا كنيم به كجا خواهيم رسيد*
در ميان آؤار مانده از روزگاران گذشته تنها اؤري كه در آن سخن از چهارشنبهسوري رفته كتاب تاريخ بخار نوشته نرشخي است. اين مورخ در اين باره مينويسد »وچون امير سديد منصوربن نوح به ملك بنشست، اندر ماه شوال سال 350 به جوي موليان، فرمود تا آن سرايها را ديگر بارعمارت كردند و هرچه هلاك وضايع شده بود، بهتر از آن به حاصل كردند آنگاه امير سديد به سراي بنشست، هنوز سال تمام نشده بود كه چون شبسوري كه عادت قديم است آتش عظيم افروختند.پارهآتش بجست و سقف سراي درگرفت و ديگر باره جمله سراي سوخت و امير سديد هم در شب ديجور موليان رفت تا هم در آن شب خزينه و دفينه همه را بيرون برد« از نوشته نرشخي معلوم ميشود كه اين جشن ريشهاي قديمي دارد و به دوران پيش از اسلام مربوط ميشود...كشف آتش به وسيله هوشنگ دومين پادشه پيشدادي حاصل يك اتفاق است. به اين ترتيب كه او به هنگام شكار ماري سياه را ميبيند و سنگي به سويش مياندازد. سنگ،مار را از بين نميبرد، ولي به سنگ ديگري اصابت ميكند كه براؤر آن جرقهاي پديد ميآيد و آتشي شعله ميكشد كه موجب فرار مار ميشود. در اين اسطوره مار مظهر پليدي و ظلمت و آتش نماد پاكي و روشنايي است. اين يك اهريمني است و اين اهوارايي.به عقيده شما رمز اين ديرپايي و نوروز و ماندگاري كه بايد آن را با جاودانگي برابر دانست، در چيست*نوروز هويت ماست،هزاران سال است كه در اين سرزمين اهورايي چهره مينماياند، گاه با شكوه و جلال و گاه غريب و دلگداز. اين نام به واقع جادويي است كه معاني و مفاهيم متعدد دارد. يكي از آن مفاهيم »جاوداني« است. وقتي چيزي جاودانه ميشود، يعني يكپارچه خوبي و حسن محض است. رمز جاودانگي آن را بايد دراسرار و رموز انديشمندانهاش جستوجو كرد كه در آدميان صفا و يكرنگي ميآفريند، اميد و نشاط و ارمغان ميآورد. نوروز در هر بهار به ملتي كهنسال و فرهنگساز ندا در ميدهد كه »با من تا نهايت تاريخ جاودان زي.« نيايشهاي نوروزي جملگي معطوف به جاودانگي است. در آثاري كه از دانشمندان و مورخان ايراني درباره نوروز، از ديرترين ايام به جاي مانده نوروز مترادف با جاودانگي به كار رفته است. خيام در نوروز نامه »حقيقت نوروز« را كه از كتابها يافته و از گفتاردانايان شنيده در معنويت ناب آن خلاصه ميكند.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home